تهران- ایرنا- همه موجودات برای رسیدن به اهداف زندگی‌ خود، به قلبشان اعتماد می‌کنند. پرندگان مهاجر را ببینید! آنها فقط با گوش کردن به ندای قلبشان، بدون اینکه بدانند این ندا آنها را به کجا می‌برد، به سرزمین زیبا و رؤیایی‌شان پرواز می‌کنند.

ادعای من این است که نماز نه تنها ابزاری برای رسیدن به هدف و موفقیت است که وسیله‌ای برای اینکه هدف‌های حقیقی و مأموریت‌های منحصربه‌فردمان را در زندگی پیدا کنیم. دیگر از این بهتر چه می‌خواهید؟ بیایید نقش نماز را در هدف‌یابی انسان‌ها بررسی کنیم تا ببینیم این مسئله واقعیت دارد یا فقط در حدّ یک ادعاست.

مورد اول در انتخاب هدف، فهم نظم موجود در هستی و هم‌مسیر شدن با آن بود. ما روزانه بارها در عبارت‌های اذان و نماز تکرار می‌کنیم که خدا شریک ندارد و رحمان و رحیم است. اقرار می‌کنیم که سرانجام عالَم (قیامت) به دست اوست و خدا مالک این دنیا و آن دنیاست. در قسمت‌های مختلف نماز، خدا را از هر عیب و نقصی دور می‌دانیم و به خود یادآوری می‌کنیم که او بزرگ‌تر از هر باور و هر موجودی است. خوب همه اینها یعنی چه؟ یعنی ما به خدایی ایمان داریم که همه جهان به دست اوست و باور داریم که این جهان، هدف و سرانجام دارد. اعتقاد داریم که همه موجودات در یک جریان عظیم قرار دارند و به سوی هدف معینی در حرکت‌اند. آن جریان عظیم و آن رودخانه از جنس انرژی، همان «صراط مستقیم» است که هر بار در نماز، می‌خواهیم که در آن باشیم و از آن جدا نشویم. وقتی می‌گوییم «خدایا ما را هم در میان انسان‌های نعمت داده شده، رستگار و موفق‌ات قرار بده و به سوی این مسیر راهنمایی کن»، منظورمان دقیقا وارد شدن و هماهنگ شدن با این جریانِ هدفمندِ هستی است.

تا اینجا ما در نماز خواستیم که با کمک خدا، به نکته اول در انتخاب هدف توجه کنیم و آن را در نظر بگیریم ولی موضوع، فراتر از این حرف‌هاست. در واقع همین که ما نماز می‌خوانیم (اگر درست بخوانیم؛ به عباراتی که می‌گوییم دقت کنیم و به آنها باور داشته باشیم و اگر با خودمان و خدایمان رو راست بوده و خُرده شیشه نداشته باشیم)، همین نماز خواندن، یعنی ما درون آن جریان و هم‌جهت با دیگر موجودات هستیم. یعنی اصل اول در انتخاب هدف را رعایت کرده‌ایم. زیرا مهمترین وجه مشترک همه موجودات که باعث شده در یک مسیر قرار بگیرند، همین است که به سمت خدا در حرکت‌اند و او را تسبیح می‌کنند.

ما هم در نماز همین کار را انجام می‌دهیم. به نماز نگاه کنید؛ از همان ابتدا که رو به قبله می‌ایستید، جهت‌گیری شما مشخص می‌شود. وقتی می‌گویید اللّه اکبر، به خودتان می‌گویید خدا از همه بزرگ‌تر است و اوست که همه عالم را با جاذبه بی‌نهایتش به سوی خود می‌کشاند و با خضوع، خشوع، رکوع و سجده خاص خود به همه عالم می‌فهمانید که شما با تمام وجود، مشتاق حرکت در مسیر صراط مستقیم هستید.

مأموریت خاص من

برویم سراغ این نکته که توجه به توانایی‌ها و علایق برای پیدا کردن هدف‌ها و مأموریت‌های خاصّمان است. مهمترین مسئله در یافتن استعدادها و علاقه‌هایمان، خودشناسی است. ما باید شناخت خوبی از خودمان داشته باشیم و نقاط قوت و ضعفمان را به خوبی بدانیم تا بتوانیم بر اساس آنها برنامه‌ریزی و اقدام کنیم. آیا شما همین الآن می‌توانید چهار نمونه از توانمندی‌های فوق‌العاده‌تان را بنویسید؟ دست به کار شوید؛ یک دفترچه بردارید و آنها را بنویسید. حالا چهار نمونه از بزرگ‌ترین ضعف‌هایتان را هم بنویسید. اگر بلافاصله و بدون درنگ توانستید آنها را بنویسید، معلوم است که با خودتان غریبه نیستید و رودربایستی هم ندارید. حالا نوبت علاقه‌هاست. چهار مورد از چیزهایی که شما را خیلی خوشحال می‌کنند کدام است؟

حالا فکر کنید که ۱۰ سال بعد می‌خواهید دقیقا کجا، در چه حالتی و در چه درجه‌ای از ثروت و شخصیت باشید؟ می‌خواهید چه دستاوردهای گرانبهایی داشته باشید؟ چه خانه‌ای؟ چه شغلی؟‌ چه مدرکی؟ همه را در نظر بیاورید و بنویسید. بهترین حالت این است که اسامی اشخاصی را بنویسید که دوست دارید دقیقا مثل آنها باشید. اگر برای نوشتن هرکدام از این موارد باید فکر کنید و اگر احساس می‌کنید که نیاز دارید خودتان را بیشتر بشناسید، مرحله اول این است که عقربه قلبتان را تنظیم کنید. از معجزات خدا این است که همه ما از زمان تولد، دارای قلبی هستیم که نقش قطب‌نما و جهت‌یاب را بازی می‌کند.

این قلب، عقربه‌ای دارد که هر لحظه ما را به سوی آن هدف‌ خاص خودمان که هم‌سو با نظم جهان و متناسب با توانمندی‌های ماست، راهنمایی می‌کند. نباید از این هماهنگی و کارایی زیاد تعجب کرد، چون ما و قلبمان هم از آفریده‌های همان خدای دیگر موجودات هستیم. فقط مسئله این است که بسیاری از ما به خاطر نوع تربیتمان در کودکی، شرایط خانواده و اجتماع و تصمیم‌هایی که در طول زندگی برای خود می‌گیریم و کارهایی که انجام می‌دهیم، خواسته یا ناخواسته این خاصیت قلبمان را خراب می‌کنیم.

یکی از نشانه‌های این خرابی، زمان‌های زیادی است که بر سر دوراهی قرار می‌گیریم و واقعا نمی‌دانیم چه کنیم. ظاهرا از یک اتفاق لذت می‌بریم اما هنوز شیرینی‌اش را نچشیده، می‌فهمیم آن قدرها هم به آن علاقه نداشته‌ایم. دائما از این شاخه به آن شاخه می‌پریم، شغل عوض می‌کنیم و یک جا بَند نمی‌شویم. در این صورت نباید از خودمان توقع داشته باشیم که انسان موفق و شادی باشیم؛ وقتی هنوز نمی‌دانیم دقیقا از چه کاری لذت می‌بریم و چه مهارت‌هایی داریم.

همه موجودات برای رسیدن به اهداف زندگی‌شان، به قلبشان اعتماد می‌کنند. پرندگان مهاجر را ببینید! آنها فقط با گوش کردن به ندای قلبشان، بدون اینکه بدانند این ندا آنها را به کجا می‌برد، به سرزمین زیبا و رؤیایی‌شان پرواز می‌کنند. ممکن است آنها آن سرزمین را ندیده باشند و برای اولین بار باشد که آن راه را می‌پیمایند اما هیچ‌گاه آن را گم نمی‌کنند و قلبشان آنها را تا عمق رؤیایشان می‌رساند یا ماهیان آزاد که از اقیانوس به رودی باریک وارد می‌شوند و تا انتهای رود شنا می‌کنند، تخم‌ریزی کرده و بسیاری‌شان با آرامش از اینکه توانسته‌اند برای ادامه نسل‌شان کاری کنند، همان‌جا می‌میرند یا زنبور عسل که بر اساس ندای درونش به سوی شهد شیرین گل‌ها می‌رود و آن را برای زمستان خود و دیگران، در لانه‌ای که آن را هم بر اساس ندای درون ساخته، ذخیره می‌کند. قسمت جالب ماجرا این است که خدا می‌گوید همه این کارها به زنبور «وحی» شده است. وحی کردن خدا به زنبور عسل یعنی همان ندای قلبی و همان جهت‌یابی درستی که در موردش صحبت می‌کنیم. اینها مأموریت‌های این موجودات هستند که خدا در قلبشان حک کرده است.

پس اگر قرار است درست انتخاب کنیم، باید قطب‌نمای قلب را دوباره تنظیم کنیم. اگر قرار است این کار را بکنیم، باید هرچه بیشتر به قلبمان نزدیک شویم و با آن خلوت کنیم. خلاصه باید رابطه‌مان را با خودمان بهتر و عمیق‌تر کنیم. آنجا همان جایی است که نقشه راه موفقیت هرکس قرار داده شده است. حالا که مأموریت حیوانات در قلبشان نوشته شده، مگر ممکن است مأموریت ما انسان‌ها در صندوقچه قلبمان حک نشده باشد؟

می‌گویند گدایی در کنار راهی نشسته بود. رهگذری از آنجا می‌گذشت. گدا گفت «به خاطر خدا به من چیزی بده.» رهگذر گفت «چیزی ندارم به تو بدهم اما آن چیست که روی آن نشسته‌ای؟» گفت «این یک صندوق قدیمی است. سال‌ها است که من روی آن می‌نشینم و گدایی می‌کنم.» رهگذر سوال کرد «آیا تا حالا درون آن را دیده‌ای؟» گفت «نه!» رهگذر گفت «چرا داخلش را نگاه نمی‌کنی؟ شاید چیز به‌دردبخوری درونش بود.» گدا درون صندوق را نگاه کرد و با تعجب و شادی دید که درون آن صندوق پر از جواهرات است.

این وسط یک نکته دیگر هم وجود دارد. خدایی که ما انسان‌ها را آفریده، ما را از خودمان هم بیشتر می‌شناسد. او بیش از همه به ما علاقه مند است و دوست دارد موفقیت ما را ببیند. اصلا برای همین، چنین قلبی را به ما هدیه کرده است. از طرف دیگر، خدا از رگ گردن هم به ما نزدیک‌تر است. به قول خودش او بین ما و قلبمان است. (وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ؛ سوره انفال آیه ۲۴) عجب! پس اگر ما بخواهیم با قلبمان روبرو شویم، در بین راه، خدا را هم ملاقات می‌کنیم. به این می‌گویند یک تیر و دو نشان! یعنی ما هروقت به خودمان نزدیک می‌شویم، به خدا هم نزدیک شده‌ایم. پس اگر قرار است به موفقیت برسیم، باید مسیر میان خود و قلبمان را طی کنیم. باید این فاصله را کم کنیم. در مسیرِ این خودشناسی به خدا می‌رسیم و همراه با او تا قلبمان پیش می‌رویم. رسیدن به این نقطه، یعنی نزدیک شدن به یک زندگی نیکو و پاک؛ همان زندگی‌ای که خدا و رسولش می‌خواهند ما را به آن برسانند؛ همان حیات طیّبه. به عبارت دیگر حیات طیبه، زندگی‌ای است که در آن ما به هدف خاص خودمان می‌رسیم و همزمان در مسیر حرکت کل عالَم هستیم.

با این کار، یعنی خلوت کردن با قلبمان، می‌خواهیم در واقع نقش یک ناظر بیرونی را بازی کنیم. فرض کنید شما می‌خواهید دوستتان را بیشتر بشناسید و از خصوصیات رفتاری و اعتقادی‌اش باخبر شوید. چه کار می‌کنید؟ طبیعی است که او را زیر نظر می‌گیرید. به حرکت‌ها و سخن‌هایش بیشتر دقت می‌کنید. برای او وقت می‌گذارید، ساعت‌ها با او صحبت می‌کنید و به درد دل‌هایش گوش می‌کنید. شاید با او به سفر بروید. با این کارها است که کم‌کم او را بهتر می‌شناسید. حالا ما قرار است همین کار را با خودمان انجام دهیم. باید با خودمان خلوت کنیم. با خودمان صحبت کنیم و با قلبمان به سفرهای روحانی برویم. البته باید یادمان باشد که در تمام این موارد، خدا هم با ما وجود دارد. حالا که خدا هست چه بهتر که از فرصت استفاده کنیم. با او هم خلوت کنیم و هم‌صحبت شویم.

مهم این است که باور داشته باشیم خدا درون ماست و خودشناسی همان خداشناسی است. شنیده‌اید که می‌گویند یک ‌ساعت تفکر از ۷۰ سال عبادت بهتر است؟ یکی از دلایلش همین است. زیرا هنگامی که ما با خودمان و قلبمان خلوت می‌کنیم و می‌اندیشیم، در حقیقت مشغول نزدیک‌ترین ملاقات با خدا هستیم. شاید در هیچ عبادتی این‌قدر به او نزدیک نشویم. در روایات آمده که عرش خدا، قلب مؤمن است. هرگاه به درون پاک خود رسیدی و با او خلوت کردی، بدان که مهمان خدا شده‌ای و در عرش او راه یافته‌ای. من نمی‌دانم چرا مردم در خارج از خودشان به ‌دنبال خدا می‌گردند! خدا همین ‌جاست، درون تو! او می‌خواهد ما یک زندگی پاکیزه داشته باشیم. حیاتی که در آن نشاط هست، رضایت هست، موفقیت هست.

بهترین زمان و مکانی که می‌توانیم به قلبمان نزدیک شویم

آن زمان که ما آگاهانه و عابدانه با خدای خود خلوت می‌کنیم، در همان هنگام، قلب هم او را صدا می‌کند. به این می‌گویند «حضور قلب»! خیلی‌ها می‌گویند نماز بدون حضور قلب فایده‌ای ندارد. ما زمان بسیاری از روز را از آن موجود نازنینِ درونمان دور می‌شویم. بهتر است هر روز به او سر بزنیم، از حضورش لذت ببریم و یک جلسه خصوصی با قلبمان و خدایمان داشته باشیم.

دو معشوق به دلیلی از یکدیگر دور افتاده بودند و راه ارتباطشان قطع شده بود. با هم قرار گذاشتند که هر شب رأس ساعت ۹ به ماه خیره شوند و به یاد یکدیگر باشند. همین که حس می‌کردند طرف مقابل در این لحظه به همان چیزی نگاه می‌کند که او می‌نگرد، احساس نزدیکی می‌کردند. گرچه عالمِ ذهن، می‌تواند خدا را بفهمد اما ارتباط، کارِ قلب است. هر وقت با خدا ارتباط برقرار می‌کنیم، چون از راه قلب این کار را انجام می‌دهیم، علاوه بر اینکه به خدا نزدیک می‌شویم، به قلبمان هم نزدیک می‌شویم یا شاید با او یکی می‌شویم. هرچه این یکی شدن‌ها واقعی‌تر و عمیق‌تر باشد، دوستی ما با قلبمان و نزدیکی با او بیشتر شده و در نتیجه راه رسیدن به موفقیت و رستگاری هموارتر می‌شود.

گاهی این نزدیکی به قلب، در شرایط سخت ذهنی و جسمی راحت‌تر رخ می‌دهد. در حالات سخت، انسان به خدا نزدیک‌تر می‌شود و فاصله او و قلبش به حداقل می‌رسد. نمونه‌هایی که در قرآن ذکر شده، این مطلب را تأیید می‌کند؛ مثل مادر موسی، آن هنگام که نوزادش در معرض خطر بود و خدا به او الهام کرد که نوزاد را در سبد قرار دهد و روی آب رها کند. مثال دیگر وقتی است که یوسفِ کوچک در چاه بود و خدا با الهامی، قلبش را به آینده‌ای درخشان امیدوار کرد و داستان عجیب او که در بخش های بعد به آن خواهیم پرداخت یا استشمام بوی پیراهن یوسف از فاصله بسیار دور توسط یعقوبی که از شدت ناراحتی و گریه نابینا شده بود. از این دست نمونه‌ها در میان ما هم وجود دارد. آیا تا به حال حس نکردید که ناخواسته دلتان، شما را به سویی می‌کشاند؟ اگر از دلتان مطمئن هستید و اگر آن را به واسطه نماز و ارتباط با خدا زنده نگه داشته‌اید، خوشا به حالتان که این راهنمای درونیِ بی‌خطا همراه شماست.

برای موفقیت، باید یاری در دل داشت که زنده باشد. خدا و رسولش شما را به چیزی می‌خوانند که زنده‌تان کند. آیا کسی بدون قلب، زنده است؟ او ما را می‌خواند تا دست ما را بگیرد و به دست قلبمان بدهد. او هر روز پنج مرتبه ما را صدا می‌زند. ندای او با صدای «حی علی الصلوة» و «حی علی الفلاح» ما را به همان جلسه خصوصی دعوت می‌کند. پس اگر بخواهیم به خودمان برسیم، باید به ندای او پاسخ دهیم.

کارشناسان موفقیت به خوبی به این مهم پی‌برده‌اند و از قدرت مسیریابیِ درون انسان آگاه شده‌اند. آنها می‌گویند ما انسان‌ها باید هر روز سه تا پنج بار با خود خلوت کنیم یا به قول خودشان در حالت خلسه فرو برویم. هر بار، چند دقیقه از کارهای روزمره دست بکشیم، به قلبمان رجوع کنیم و به توانایی‌ها و هدف‌های بزرگمان فکر کنیم. جالب است بدانید که آنها حتی زمان این کار را هم مشخص کرده‌اند؛ صبح‌ها پس از بیداری، ظهر یا بعد از ظهر و شب‌ها پیش از خواب. بسیاری از کتاب‌های موفقیتی که مطالعه کرده‌ام، توصیه کرده‌اند که در این زمان‌ها از دعا کردن و کمک خواستن از خدا غافل نشویم. زیرا دعا، هم حسّ خوبی به انسان می‌دهد و او را آرام می‌کند، هم سرشار از کلمات و عبارات مثبت است؛ ضمن اینکه در دعا، هم‌صحبتِ ما، خداوند است؛ خدایی که از عهده هر کاری بر می‌آید. این چیزی است که آنها در طول سال‌های زیاد و با بررسی نمونه‌های مختلف و در واقع با تجربه به آن رسیده‌اند. هر وقت که این مطالب را در کتاب‌های آنها می‌خوانم، این حس به من دست می‌دهد که آنها دارند نماز مسلمان‌ها را شرح می‌دهند و از خواندن نماز و تأثیرش در زندگی و رسیدن به موفقیت می‌گویند.