چه خوش است هر هفته میهمان یک خانواده شهید بودن و چه خوش است شنیدن خاطرات و ویژگی های یک مدافع حرم یا رزمنده دوران دفاع مقدس از زبان پدر و مادر یا خواهر و برادر یا یادگارهای آنان. بارها و بارها شنیده بودیم یا در کتاب های خاطرات شهدا خوانده بودیم که فلان شهید مراد می دهد و اگر مشکلی داشتید به آنها متوسل شوید تا مشکلتان را برطرف کنند و حاجت روا شوید مثل شهید سید احمد پلارک ولی این بار در منزل شهید قدیر سرلک در شهرک رضویه حوالی افسریه از زبان ریحانه خواهر این شهید مدافع حرم شنیدیم.
ریحانه که با برادر شهیدش فقط دو سال فاصله سنی دارد از مداومت شهید سرلک به زیارت عاشورا سخن گفت و چله گرفتن زیارت عاشورا یعنی ۴۰ روز خواندن این زیارت را مشکل گشای افرادی دانست که با توسل به این شهید مدافع حرم به آرزوی خود می رسند. ریحانه که مثل برادر شهیدش علاقه مند به قرآن است و کلاس های ویژه ای هم برای کودکان محله خود دارد، چند جزء از قرآن را حفظ کرده و در رشته قرائت هم سررشته دارد.
او در جمع قرآنیانی که طبق وظیفه هر هفته به منزل یکی از شهدا می روند، بعد از توضیحات طلا سرلک مادر شهید که با همان تهلهجه دلنشین لری شیرین کاری ها و دلبری های پسرش را تعریف می کرد، درباره قدیر و دیگر برادر شهیدش که توضیح خواهم داد، گفت: برادرم قدیر با چله عاشورا به شهادت رسید. هر کدام از دوستانمان و حتی خودمان او را صدا می زنیم. اگر در دوره حیات مادی این شهیدان نتوانستند در کنار ما باشند ولی در حیات ابدی بیشتر در کنار ما هستند و ما ظاهراً قدیر را از دست دادیم ولی عزیزتر او را به دست آوردیم.
ریحانه به عنوان نمونه به بیماری خواهر یکی از دوستانش اشاره کرد که در چند قدمی مرگ بود و دوست ریحانه ناگهان به یاد شهید سرلک می افتد و با خواهر شهید تماس می گیرد که چه کند و ریحانه همان سفارش همیشگی را می کند؛ یعنی چله زیارت عاشورا و این توسل کار خودش را می کند.
اگر بخواهم خوبی های قدیر را از زبان مادر یا خواهر این شهید بگویم، مطالب بسیاری خواهد بود که از حوصله این گزارش خارج است ولی اگر می خواهید با زندگی نامه داستانی این شهید بیشتر آشنا شوید، کتاب گردان به تو می نازد به قلم زهرا اسدی را بخوانید؛ شهیدی که فرمانده گردان امام حسین (ع) سپاه ناحیه شهید محلاتی تهران بود و همرزم شهیدان روح الله قربانی و محمدحسین محمدخانی بود که در ۱۳ آبان سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید.
خواهر شهیدان سرلک از وضعیت شهرک رضویه می گفت؛ آن زمان که حتی خیابان ها آسفالت نداشت و این خواهر به همراه برادرانش به تشییع شهدایی همچون حسین اسکندرلو فرمانده تیپ سیدالشهدا، شهید بابایی و خلیلی و سایر شهدای محل می رفتند و بعدها نیز به خانواده های آن ها سرکشی می کردند و هر خدمتی از دستشان برمی آمد انجام می دادند. ریحانه می گفت برادرانش حتی شب عید که می شد به خانه شهدایی می رفتند که وضع مالی خوبی نداشتند و فرش های منازل آن ها شسته یا خانه تکانی می کردند.
ریحانه گفت که برادرش قدیر، بعد از شهادت تنها برادرش داود که در فتنه ۸۸ به شهادت رسید و نامش در خیل شهدا هم به ثبت نرسیده، خیلی تنها شد. اگرچه خیلی شوخ و طناز بود ولی کسی متوجه غم تنهایی او نمی شد. قدیر هم مداح و قاری بود و هم سخنران و معلم، حتی به دانش آموزان محل برای انتخاب رشته دانشگاه مشاوره می داد و خودش هم با این که مجروح شده بود، در آزمون دکتری شرکت کرد ولی به مصاحبه نرسید و شهادت نصیبش شد.
این خواهر شهید گفت که برادرش در ۱۷سالگی کانون فرهنگی ۷۲ تن را در مسجد محل تاسیس کرد و بعد با حالتی رضایتمندانه گفت که زحمات قدیر به ثمر نشست؛ چرا که حالا همان کودکان در کسوت فرماندهان بسیج و شورای پایگاه هستند.
طلا سرلک مادر این شهیدان از ابتدای مراسم یعنی قبل از تلاوت علیرضا زواریان قاری پیشکسوت و صحبت های رحیم قربانی مسئول سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ از ویژگی های قدیر و داود گفت که تفصیل این صحبت ها را از زبان امیرسجاد دبیریان خبرنگار ایکنا بخوانید که با قلمی زیبا شرحه شرحه از قدیر نوشته است و به قول طلبه ها «مرحبا بناصرنا». از تمام مطالبی که مادر شهید گفت شاید این جمله برای بسیاری از آنان که در زمان جنگ می توانستند به جبهه بروند و نرفتند، دردناک باشد که «چرا سال ۶۳ نبودم که بجنگم» و مادرش چه مهربانانه پاسخش را داد که «تو بودی ولی...»
این مادر شهید، حرف های بسیاری برای گفتن داشت و حاضران جلسه یعنی آقای قربانی، ابوالفضل قدیانی قاری قرآن، حسین نیک نژاد از سازمان اوقاف و امور خیریه، محمد مشفق از سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ و سمیرا قنبری تهیه کننده مستند رادیویی حکایت جاودانگی که روزهای پنجشنبه در رادیو قرآن پخش می شود، سراپا گوش بودند که مادر شهید چه می گوید. مثلا می گفت قدیر از کوچکی پای منبر بزرگ شده بود. اهل مسجد و پای سخنرانی بود. البته جای خالی بعضی هم بیشتر مشهود بود. مثل مرجان دیگر خواهر شهید و همچنین اصحاب رسانه قرآنی مثل شبکه قرآن یا رسانه هایی که شهدا بر گردن آن ها حق دارند. همچون بنیاد شهید و امور ایثارگران.
بگذریم. حاج خانم سرلک گفت که فکر و ذکر قدیر، همیشه اهل بیت بود و شهادت. در ۱۶ سالگی فرمانده پایگاه بسیج محل شد. جوانی با غیرت بود. اهل قرآن و دعای کمیل و زیارت عاشورا بود. شب های جمعه گلزار شهدای بهشت زهرا و حرم حضرت عبدالعظیمش ترک نمی شد. هیات حضرت علی اصغر را در منزل تأسیس کرد که ۱۵ سال فعالیت داشت و الان ۴۰۰ نفر در این هیات شرکت می کنند.
این مادر شهید گفت که قدیر مهندسی هوا فضا داشت و در مقطع ارشد هم جغرافیای روستا گرفته بود و به برق صنعتی هم علاقه داشت. او گفت که قدیر و داود بنیانگذار هیات در محل بودند و با پول خودشان هدیه های کوچک مثل مداد رنگی و تراش و دفتر یادداشت می خریدند و وضو گرفتن را با یک لگن به صورت عملی به کودکان یاد می دادند. آخرین سفارش حاج خانم به جوانان و قرآنیان همان ترجمه حدیث رسول خدا (ص) بود که قرآن را یاد بگیرید و به دیگران هم یاد بدهید و سعی کنید که انس با قرآن داشته باشید.
این مادر شهید چند جمله درباره برادر قدیر، یعنی داود گفت که ۲۲ سال داشت و هفت ماه از دامادی اش می گذشت که مظلومانه در فتنه ۸۸ مجروح شد و بعد از مدتی با همان مجروحیت از دنیا رفت. دوستان بسیجی داود خواستار پیگیری پرونده شهادت داود شده بودند ولی مادر شهید گفت که پدر شهید قبول نکرد و گفت اجازه دهید پسرش پیش حضرت زهرا همینگونه محبوب بماند.
داود سرلک در گرماگرم فتنه ۸۸ همراه با دیگر بسیجیان در خیابان فلسطین حضور داشته که با قمه یا چاقوی سمی ضربه ای به سرش وارد می کنند که ظاهرا سمی بوده و خونش را مسموم کرده و باعث شهادتش شد.
مادر شهید چند یادگاری هم به میهمانان داد. یکی تسبیح سبز و دیگری خودکاری که روی آن نوشته شده بود «با این قلم برای خدا بنویسید» و داستان آن را هم تعریف کرد که قدیر چقدر به بیت المال اهمیت می داد.
هنگام خروج از منزل این شهیدان، میوه ای به رسم تبرک برداشتم که خواهر شهید گفت «شما هم کارهای قدیر را می کنید. او هم از جلسات روضه و خانه های شهید تبرکی می آورد» و جمله ای سر در این خانه بود که دل ها را آرامش می بخشید «این خانه منتظر مهدی زهراست».