به گزارش خبرنگار معارف ایرنا سنت زیبای تعدادی از قاریان و حافظان قرآن در ۱۰ سال گذشته باعث شده تا یاد و خاطره شهدای قرآنی در دل ها زنده شود و همانگونه که پیر جماران سفارش کرد «۷۰ سال عبادت کردید، خدا قبول کند ولی بروید یکی از وصیتنامه های شهدا را بخوانید. این ها ره ۷۰ ساله ما را یک شبه طی کردند.» و چه زیباست شنیدن وصیت شهیدان از زبان پدر و مادر آن ها.
دیدار اخیر جامعه قرآنی از یک طرف مصادف شد با سالروز ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان و از طرف دیگر همزمان با برگزاری اختتامیه چهلمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم که قرار بود رئیس جمهور از برگزیدگان تجلیل کند ولی توفیق این گونه رقم خورد که گروه هشت نفره ما توفیق حضور در منزل شهید محمدمهدی مبارکی را پیدا کرد؛ همان شهیدی که به گفته مادرش اولین بار که به جبهه رفت فقط ۱۲ سال داشت.
شهربانو مبارکی قبل از هر صحبتی بحث انتخابات را پیش کشید و گفت «به کی رای بدیم؟» جمله ای که همه را غافلگیر کرد. کسی فکر نمی کرد مادر شهید با آن سن و سال اینقدر دغدغه انتخابات را داشته باشد که قبل از هر بحثی به این مساله بپردازد. رحیم قربانی مسئول سازمان قرآن و عترت بسیج سپاه محمد رسول الله (ص) استان تهران که بانی هر هفته دیدار با خانواده های شهدای قرآنی است، صحبتی مختصر از وضعیت نامزدهای انتخاباتی به میان آورد و یادی از گذشته هایی نه چندان دور کرد که اوایل انقلاب کسی حاضر نمی شد مسئولیت بپذیرد و باید به زور می گفتیم نماینده شوید و مسئولیت قبول کنید ولی حالا....
بگذریم. به جای این که یکی از اساتید با تلاوت آیاتی از قرآن آغازگر جلسه باشد، محمدحسین شفق قاری نوجوان و پسر استاد قرآن با تلاوت آیاتی از سوره قاف به سبک محمدصدیق منشاوی قاری معروف مصری، جلسه را آغاز کرد. او دوست داشت آیات را ادامه دهد و به اوج تلاوت دست یابد ولی پدرش آرام به او یادآوری کرد که تا فلان آیه بخوان و او با یک فرود اضطراری، تلاوتش را به پایان رساند.
قربانی از مادر شهید خواست تا از فرزندش که قاری قرآن هم بوده، تعریف کند و این مادر از اخلاص و تواضع پسرش تعریف کرد و گفت که پسرش چگونه با زنان نامحرم که همسایه شان هم بوده، رفتار می کرده و دوست داشته فقط چهره مادرش را ببیند تا خدا برایش ثواب بنویسد.
این قاری قرآن ۲۰ ساله بود که در سال ۶۴ در هورالهویزه مجروح شد و مادرش ماجرای پس از مجروحیت را این گونه تعریف کرد که «پسرم تا سه روز نمی توانست هیچ چیزی بخورد تا هنگام شهادت که ما فقط پنبه خیس را به لب هایش می مالیدیم.» اما جالب بود که آخرین نماز ظهرش را اول وقت به صورت خوابیده خواند و ساعت دو بعد از ظهر شهید شد.
ای کاش تلاوتی از او به یادگار می ماند تا صدایش را بشنویم. وقتی قربانی پرسید که آیا از شهید تلاوتی به جا مانده است؛ مادر شهید گفت که آن زمان مثل حالا نبود و همه هم ضبط نداشتند.
این قاری شهید یکی از شاگردان علی اربابی استاد پیشکسوت و پدر شهید بود و با اساتید و قاریانی همچون حسن ربیعیان و علی اکبر ملکشاهی در یک کلاس به تلاوت قرآن می پرداختند. ملکشاهی که معتقد است نشستن در منزل شهید جزو عمر انسان حساب نمی شود، گفت «نمی دانم چه کار خوبی کرده ایم که این توفیق نصیبمان شده تا به منزل شهید بیاییم» که مادر شهید گفت این لطف از ناحیه پدر و مادر است.
ملکشاهی گفت «ما مقام شهدا را درک نمی کنیم. گاهی از لابلای فرمایش های حضرت آقا مطالبی متوجه می شویم که چقدر توفیق است، حضور در منزل شهید و مصاحبت با خانواده شهدا.» و مادر شهید اینگونه دعا کرد که «شما جای شهدا را پر کنید»
این استاد قرآن گفت: من توفیق همرزمی با شهید را داشتم ولی هر وقت به یاد شهید می افتم اگرچه در کنار هم بودیم ولی ما کجا و این شهیدان کجا! آنها تعلقی نداشتند و آماده آسمانی شدن بودند ولی ما گرفتار زمین شدیم.
وی خطاب به مادر شهید گفت: اگر امنیتی داریم به برکت ایثار و مجاهدتی است که شهید شما داشته و نفس پاک شما این انقلاب را نگه داشته است. شما پیش حضرت زهرا رو سفید هستید. خدا به ما هم توفیق دهد که به این شهیدان ملحق شویم.
قربانی در لابلای صحبت هایش گفت که قرار بود حسن ربیعیان هم بیاید ولی کاری پیش آمد و عذرخواهی کرد. با این حال ربیعیان تماس گرفت و با عذرخواهی از این که نتوانسته در این مراسم حضور پیدا کند، گفت که خانواده شهید مبارکی از خانواده های اصیل و امام حسینی هستند؛ به ویژه پدر شهید که به او می گفتند عمو اکبر. حالا عمو اکبر ۲۶ سال است که به دیدار فرزندش رفته است.
ربیعیان گفت: پدر شهید مبارکی از میانداران و هیات داران بود و فرهاد که اسمش را به محمدمهدی تغییر داده بود نیز در همین محیط بزرگ شده بود. ما با محمدمهدی هم بازی بودیم و در نیمه شعبان کوچه ها را آذین بندی می کردیم. سال ۵۶ برادرم جلسه ای با عنوان هیات نوجوانان لویزان تشکیل داد و بچه های لویزان در این جلسه حضور پیدا می کردند. محمدمهدی بعد از چند جلسه سرآمد شد و خوب سخنرانی می کرد تا این که جنگ شد و به جبهه رفت و در عملیاتی از ناحیه پهلو زخمی شد و به بیمارستان انتقال یافت. من برای آخرین بار او را در بیمارستان ملاقات کردم و توصیه اش این بود که جبهه ها را خالی نگذارید.
آری وصیت همه شهدا این بود که جبهه را خالی نگذارید. اگر دیروز سنگر و خط مقدم، جبهه بود امروز حفظ نظام و حضور در پای صندوق های رای جبهه ای است که دشمن از آن هراس دارد و به همین دلیل چند ماه است که در شبکه های ماهواره ای و فضای مجازی مردم را به شرکت نکردن در انتخابات تشویق می کند ولی مردم هوشیار و ولایتمدار پاسخ آن ها را روز جمعه با حضور در دوازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی و دوره ششم مجلس خبرگان رهبری در پای صندوق های رای خواهند داد.
استاد قربانی از شاگردی شهید مبارکی در نزد علی اربابی سخن گفت؛ همان استادی که شاگردان بسیاری را پای رحل های قرآن قاری کرد و مدال افتخار پدر شهید را نیز به سینه داشت. تاکنون هفت یا هشت قاری قرآن از شاگردان اربابی به فیض شهادت رسیدند که یکی از آن ها محمدمهدی مبارکی بوده است.
دل بسیاری از پدران و مادران شهدا به یادگاری های فرزند شهیدشان خوش است که یکی از این یادگاری ها آلبوم عکس است. مادر شهید مبارکی در میان صحبت های میهمانان و هنگامی که برای پذیرایی به آشپزخانه رفت تا چاقو بیاورد، سوال کرد «آلبوم شهید را بیاورم؟» که با استقبال میهمانان روبرو شد. مادر شهید همانگونه که چادرش را محکم نگه داشته بود، آلبوم عکس های شهید را باز کرد و به آقای قربانی داد. شاید هر یک از میهمانان چند ثانیه ای بر روی هر عکس تامل می کردند ولی هر کدام از این عکس های جبهه و جنگ که شهید مبارکی در میان آن می درخشد، ساعت ها برای مادرش حرف دارد و خاطرات مادر را زنده می کند.
در میان این تصاویر چند عکس خودنمایی می کرد که یکی از آن ها عکس سردار شهید ابراهیم همت بود که وقتی از آلبوم درآوردم و پشت آن را نگاه کردم، نوشته بود «پنجم مرداد ۶۲، تقدیمی احمد دلاوری. گردان عمار» و یک امضا هم پایین عکس دیده می شد.
مادر شهید که مرتب، قربان صدقه میهمانان می رفت، بعد از صحبت های هر یک از قرآنی ها جمله ای می گفت. یک بار می گفت «اجرتان با خدا»، یک بار می گفت «زحمت کشیدید» و گاهی هم می گفت «ان شاء الله شما جای این شهیدان را پر کنید.» اما بعد از این که گفت «قدم های شما به کربلا برسد» این را هم گفت که «ما را یکی باید ببرد و بیاورد. دوست دارم آخر عمری یک کربلا بروم ولی اینقدر گران شده که به سختی می شه کربلا رفت.»
محمد بزرگی هم یکی از حاضران در این برنامه است ولی به قول آقای قربانی، گفته دوست دارد آخرین روز سربازی خود را با حضور در خانه شهید به پایان برساند. سخن از سربازی که شد، مادر شهید گفت «نوه من هم سرباز است. خدا پشت و پناهش باشد.»
نوبت که به محمد انجم شعاع مدیرعامل اتحادیه کشوری موسسات و تشکلهای قرآن و عترت رسید، چند خاطره از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گفت که یکی از این خاطرات می تواند درسی برای همه قاریان و فعالان قرآنی باشد. انجم شعاع که زمانی همرزم حاج قاسم بوده، گفت یکی از دوستان که قاری نیروی قدس است برایم تعریف کرد که در مراسمی که حاج قاسم حضور داشت، قرائت زیبایی ارائه داده بود و زمانی که حاج قاسم در جایگاه قرار گرفت، پرسید چه کسی قرآن خواند و زمانی که این قاری دست بلند کرد، سردار سلیمانی از او سوال کرد «آیا حاضری یک معامله کنی؟» بعد هم گفت «من حاضرم تمام زحماتی را که در جنگ کشیدم، بدهم ولی ثواب تلاوت تو و دلنشینی آیات را معامله کنی».
خاطره دیگر انجم شعاع از زبان رضا سلیمانی پسر حاج قاسم گفت که پدرش هیچ وقت آن ها را برای نماز صبح بیدار نمی کرد. چون حاج قاسم نیمه شب بلند می شد و مشغول نماز شب و راز و نیاز می شد و فرزندان با صدای گریه پدر برای نماز صبح بیدار می شدند.
نظر شما