۲۸ سال، چند روز است؟ نیازی به حساب و کتاب نیست. فقط به همین اندازه بدانید که بیش از ۱۰ هزار روز است. حالا تصور کنید پدر و مادر یک شهید سال ها نگاهشان به در خانه است تا شاید روزی پسرشان از جبهه برگردد. با این که خبر شهادتش را داده اند ولی پدر و مادر، پدر و مادر است دیگر و تا روز آخر زندگی، اگر اثری حتی یک پوتین یا پلاک از فرزندشان نیاورده باشند، باز هم امید به زنده بودن فرزندشان دارند ولی تا کِی؟
قرار بود به مناسبت هفته معلم خدمت خانواده شهید عباس نورائی برسیم؛ یکی از ۲۸۰ شهید قاری در استان تهران که خدا به آقای رحیم قربانی مسئول سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ خیر دهد که از سال ۹۲ برای بزرگداشت شهدای قاری استان تهران پا پیش گذاشته و هر هفته به همراه تعدادی از جامعه قرآنی به دیدار یکی از این خانواده ها می رود تا هم درس ایثار و عشق را مرور کنیم و هم تاملی در وصیت نامه ها آن ها داشته باشیم که امام خمینی (ره) فرمود «۷۰ سال عبادت کردید، خدا قبول کند ولی بروید یکی از وصیتنامه های شهدا را بخوانید. این ها ره ۷۰ ساله ما را یک شبه طی کردند».
قربانی گفت که سال ۹۲ کمیته شهدای قرآنی شکل گرفت و شهید نورائی از نخستین شهدایی بود که شناسایی شد. چون از شاگردان سیدمحسن موسوی بلده بود و هنوز استاد موسوی هر جمعه نامش را در جلسه می خواند و قاریان «حاضری» او را اعلام می کنند؛ شهیدی که اگر زنده بود ۱۵ اردیبهشت امسال باید شصت و هفت سالگی اش را جشن می گرفت.
قبل از ملاقات با خانواده شهید عباس نورائی، تاملی بر وصیت نامه شهید کردم که یک هفته قبل از شهادتش پس از مناجات با پروردگار و سلام بر پیامبر و ائمه نوشته بود: برادران! همه به سراغ خدا بروید. ظاهر قضیه را نگاه نکنید. بدانید که آن دنیا سخت و عقاب و حساب دارد. خدا به ما رحم کند. شما مرا ببخشید تا شما را خدا ببخشد. اگر بدی و غیبتی از من دیدید، حلالم کنید.برادران دینی و ایمانی! به این دنیا دل نبندید. به خدا عشق بورزید و به رسول او و آل پاک او تمسک جویید و درِ خانه آنها را بکوبید. کار را برای خدا بکنید. بدون منت نماز را اهمیت دهید. قرآن را بخوانید و نماز شب را حداقل گاه گاهی بخوانید.
این معلم دلسوز و بسیجی مخلص در پایان وصیت نامه اش نوشته بود: من آگاهانه در این راه قدم گذاشته ام و خدا را التماس کردم که به من توفیق شهادت بدهد. اگر شهید شدم سر قبرم، یاد حسین(ع) کنید. گریه و سینه برای او بزنید و بدانید که مقصد عقیده است و جهاد در راه آن و پیروزی انقلاب، نه زندگی و نه دنیا و رنگ و بوی ننگین.
سخن از پدر و مادر شهید بود که منصور نورائی ذاکر اهل بیت و برادر شهید از جای خالی پدر و مادرش گفت که سال هاست سایه آن ها بالای سرشان نیست. پدر شهید در سال ۷۳ درحالی که چشم به راه فرزندش بود، به دیار باقی شتافت و مادر نیز سه سال بعد در حسرت دیدن پسرش دار فانی را وداع گفت. منصور گفت که برادرش ۲۷ بهمن سال ۶۴ در عملیات والفجر هشت در جاده ام القصر به شهادت رسید در حالی که خودش چند روز قبل از شهادت برادر در ۲۳ بهمن مجروح شد و محمد دژگانی داماداش، نیز یک روز بعد از شهادت عباس، در همان منطقه آسمانی شد. البته دو نفر از برادران همسرش در فاو به شهادت رسیدند.
او به عکسی اشاره کرد که برادرش در میان دو شهید دیگر می درخشید؛ یکی علی برهمه که سمت راست شهید بود؛ متولد ۱۳۳۴ که ۱۰ شهریور ۱۳۶۰ در بازی دراز به شهادت رسید و نفر سمت چپ هم محمود برهمه، متولد ۱۳۴۴ بود که در ۲۲ اسفند ۱۳۶۲ در علمیات خیبر و در جزیره مجنون به دیگر برادرانش پیوست.
شهید عباس نورائی خودش هم دوست داشت غریب باشد، مثل ارباب بی کفن و منصور هم گفت که پیکر برادرش در اسفند ۹۱ در عملیات تفحص شناسایی و در ۲۰ اردیبهشت ۹۲ به خاک سپرده شد ولی این مراسمش هم غریبانه بود؛ همان گونه که خودش دوست داشت. مراسم تشییع بعد از نماز جمعه بود ولی برنامه هایش خلوت و بی سر و صدا بود. چون خودش هیچوقت به دنبال مطرح شدن نبود. اگرچه حافظ کل قرآن نبود ولی به تمام آیات قرآن عمل می کرد؛ همانگونه که به مسائل شرعی عنایت ویژه ای داشت و به دقت رعایت می کرد.
چون در هفته معلم خدمت این خانواده رسیدیم، در ابتدای مراسم حمیدرضا احمدی وفا قاری دوست داشتنی، آیاتی از سوره جمعه را تلاوت کرد که هم سخن از تعلیم در آن بود و هم تربیت و در ادامه به شکلی هنرمندانه آیات ابتدایی سوره علق را ضمیمه موضوع تعلیم و تعلم کرد.
هنگام ورود به منزل از جاکفشی بزرگی که قبل از پله های ساختمان قرار داشت، مشخص بود که اینجا یک منزل معمولی نیست و کتیبه های مشکی و نقاشی عصر عاشورا بر دیوارها بر حسینیه بودن آن شهادت می داد که برادر شهید گفت اینجا حسینیه حضرت ولی عصر(عج) است و همسایگان و علاقه مندان هر صبح جمعه دعای ندبه را زمزمه می کنند و ایام مسلمیه هم ۱۰ شب برنامه دارند.
نورائی ضمن بیان خاطراتی به این جمله معروف حضرت امام (ره) اشاره کرد که «شهید نظر می کند به وجه الله» و علاوه بر شهدای دوران دفاع مقدس به شهدای اخیر هم اشاره کرد؛ همان سپاهیانی که رژیم صهیونیستی در ۱۳ فروردین و در شب قدر کنسولی ایران را معراج آن ها ساخت.
نورائی گفت که محمدهادی حاجی رحیمی از رفقای او بوده که عمده کارهای سپاه قدس را انجام می داد ولی مظلوم بود و یکی از مظلومیت های او این بود که کسی او را نشناخت در حالی که از ابتدای انقلاب در سپاه بود و انسانی با تقوا و متواضع و مدیر بود؛ کسی که یک کلمه حرف بی ربط نمی زد و شهادت حقش بود که به آن رسید.
سخن از ویژگی های عباس نورائی شد که منصور از توجه این معلم شهید به لقمه حلال و پاک سخن گفت و این که همیشه از مظلوم دفاع می کرد؛ به گونه ای که اگر در خیابان به کسی ظلم می شد، محال بود عباس سکوت کند. منصور گفت که برادرش معلم دوره راهنمایی بود و ماهی سه هزار تومان حقوق می گرفت و تقریبا همه حقوق خود را به دانش آموزان بی بضاعت می بخشید. چون هیچوقت طاقت دیدن کودکان فقیر را نداشت.
جای خالی پدر و مادر شهید باعث شد تا منصور گوشه ای از اخلاق آن ها را بیان کند و بگوید که پدرش این گونه اهل قرآن بود که در ماه مبارک رمضان، هر سه روز یک بار قرآن را ختم می کرد و مادرش نیز به قدری با آیات قرآن آشنا بود که وقتی منصور در خانه به تلاوت آیات الهی مشغول می شد، مادر از طبقه پایین، صدای منصور را می شنید و می گفت که فلان جا را اشتباه خوانده است. مادر شهید هر شب یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار می شد و تا طلوع آفتاب پای سجاده می نشست و مشغول ذکر و مناجات بود.
منصور پس از صحبت هایش به ذکر مصیبت پرداخت و گریزی زیبا از تلاوت قرآن به دشت کربلا زد و چند بیت از فواد کرمانی به عنوان پند خواند و گفت: گر چه پروانه دلی سوخت ز شمعی چه عجب؛ شمع از او ، محفل از او، هستی پروانه از اوست. مات بودم چه کنم تا به وصالم برسم؛ که ز حلقوم تا اینگونه صدا بشنیدم. گفتی ای خواهر غمدیده حسین تو منم. زین بشارت ز غم وصل جبین ساییدم. دیدم از حنجر تو خون خدا می جوشد؛ خم شدم حنجر خونین تو را بوسیدم...
شاید تاکنون در دیدار با خانواده های شهید قرآنی کمتر شاهد چنین مراسمی بوده باشیم که هم از تلاوت قرآن لذت برده باشیم و هم چشم هایمان با ذکر مصیبت بارانی شده باشد. در این مراسم به بهانه میکروفون و بلندگو که به گفته رحیم قربانی برای نخستین بار مراسم خانواده شهید قرآنی با بلندگو برگزار می شد، ذکر خیر برخی از قاریان و مداحان به میان آمد. مثلا نورائی گفت که احمد شمشیری مداحی بود که هیچوقت بدون بلندگو نمی خواند یا سیدقاسم موسوی قهار که سال ۶۱ به جبهه آمد، به همراه خود یک دستگاه بلندگو آورده بود تا با آن به مناجات خوانی و مداحی بپردازد.
نورائی مروری بر خاطرات ۴۰ سال پیش خود کرد و یادی از احمد ابوالقاسمی کرد که به همراه داود تک فلاح در هیاتی که در چهار راه سیروس برگزار می شد، به طور مرتب حضور پیدا می کردند در حالی که حاج احمد هنوز به عنوان قاری مطرح نشده بود.
در این مراسم جا داشت که تجلیلی هم از آقای قربانی شود که در پایان مراسم اشاره ای به فعالیت های این خادم قرآنی کردم که ماه مبارک امسال در بیست و نهمین دوره تجلیل از خادمان قرآن کریم مدال خادمی را به عنوان مدیر و فعال با سابقه قرآنی از دست آیت الله سیدابراهیم رئیسی رئیس جمهوری دریافت کرد ولی قربانی با همان تواضع همیشگی اش گفت که «خادمان اصلی شهدا هستند».
اگرچه تاکنون طی ۲۹ دوره ۳۲۷ خادم قرآنی در رشته های قرائت، حفظ، آموزش، ترجمه، مدیریت، خوشنویسی، پژوهش، صحافی، جلدآرایی، نگارگری، هنر هفتم و دیگر رشته های مربوط تجلیل شده اند ولی بیش از دو هزار نفر در فهرست انجمن خادمان قرآنی قرار دارند و تقریبا همه آن ها مدال خادمی را از صاحب قرآن دریافت خواهند کرد ولی از نگاهی دیگر خادمان قرآنی صدها هزار شهیدی بودند که در دفاع از سرزمین اسلامی با نثار خون خود احکام دین و قرآن را زنده نگه داشتند و اجازه ندادند تا یک وجب از خاک این سرزمین به دست دشمن بیافتد.
شاید اگر احمد ابوالقاسمی هم از برگزاری چنین مراسمی خبر داشت، خودش را به مجلس می رساند ولی حضور حسن محمدی از شورای عالی قرآن، محمدمهدی آزاد، قاری قرآن، مهدی عیوضزاده از امور قرآنی سازمان اوقاف و امور خیریه و یعقوب نعمتی از سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ به صفای این مجلس افزود و حضور امیرسجاد دبیریان خبرنگار ایکنا و سمیرا قنبری کارشناس رادیو قرآن گرمی بخش این محفل قرآنی و اهل بیتی بود.
نظر شما