۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۳۹
کد خبر: 81595831
T T
۰ نفر
كنگره بین المللی حافظ با پخش سخنرانی سال 67 رهبری آغاز شد

تهران- ایرنا- كنگره بین المللی حافظ شیرازی دانشگاه آزاد اسلامی با پخش سخنرانی سال 67 رهبر معظم انقلاب اسلامی به كنگره جهانی حافظ آغاز شد.

به گزارش خبرنگار حوزه دانشگاه ایرناٰ، نخستین همایش بین المللی حافظ دانشگاه آزاد اسلامی صبح امروز (سه شنبه) 15 اردیبهشت ماه با پخش ویدئوی پیام رهبر معظم انقلاب به كنگره جهانی حافظ در سال 1367 آغاز شد.

همچنین قرار است در این همایش پیام آیت الله اكبر هاشمی رفسنجانی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رییس هیات موسس و هیات امنای این دانشگاه قرائت شود.

متن كامل سخنرانی حضرت آیت الله خامنه ای در سال 1367 به شرح زیر است:

بهترین فاتحه سخن، در بزرگداشت این عزیز همیشگی ملت ایران و درّ یگانه‌ی فرهنگ فارسی، سخنی بود از خود او، كه این غزل را به عنوان ارادتی به خواجه‌ی شیراز و شاعر همه‌ی عصرها و قرن هایمان در حضور شما عزیزان - برادران و خواهران و میهمانان گرامی - خواندم و در حقیقت توصیفی برای خود حافظ شیرازی است.

حافظ بدون شك، درخشان ترین ستاره‌ی فرهنگ فارسی است - شعر فارسی، - در طول این چندین قرن تا امروز نداریم هیچ شاعری را كه به قدر حافظ، در اعماق و زوایای جامعه‌ی ما و ذهن و دل ملت ما نفوذ كرده باشد و حضور داشته باشد. شاعرِ همه‌ی قرنهاست و همه‌ی قشرهاست. از عرفای بی‌خود از خودِ مجذوبِ جلوه‌های الهی، تا ادیبان و شاعران خوش‌ذوق، تا رندان بی‌سر و پا و تا مردان و زنان معمولی جامعه‌ی ما، هر كدام در حافظ سخن دل خود را یافتند و به زبان او، شرح حال و وصف حال خود را سرودند. شاعری كه دیوان او تا امروز هم، پرفروشترین كتاب و پرنشرترین كتاب، بعد از قرآن است و دیوان او در همه جای این كشور و در بسیاری از خانه‌ها - یا بیشتر خانه‌ها - با قداست و حرمت، در كنار كتاب الهی گذاشته شده است.

شاعری كه لفظ و معنا را و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده و در هر مقوله‌ای كه سخن رانده، زبده‌ترین و موجزترین و شیرینترین را گفته است. امروز بزرگداشت این شاعر است.

البته در جامعه‌ی ما و در بیرون از كشور ما، درباره‌ی حافظ، سخن ها گفتند و قلم ها زدند و به دهها زبان دیوان او را برگرداندند و دهها كتاب در شرح حال او یا دیوان او نوشتند؛ امّا همچنان حافظ به صورت كامل، ناشناخته است. این را اعتراف می‌كنیم و بر اساس این اعتراف باید حركت كنیم و این كنگره بزرگترین هنرش این خواهد بود ان‌شاءاللَّه كه در این راه گامی به جلو باشد.

در این كنگره، اساتید بزرگ، شعرا، ادبا و صاحب فضیلتان و افراد صاحب‌نظر بحمداللَّه زیادند. باید بگویند و بسرایند و بنویسند و پس از این جلسه هم، باید این حركت ادامه پیدا كند.

ما حافظ را فقط به عنوان یك حادثه‌ی تاریخی ارج نمی‌نهیم، بلكه حافظ همچنین حامل یك پیام و یك فرهنگ است.

دو خصوصیت وجود دارد كه به ما حكم می‌كند كه از حافظ تجلیل كنیم و یاد او را زنده كنیم. اول: زبان فاخر اوست كه همچنان در قله‌ی زبان فارسی و شعر فارسی است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجی بسازیم به سوی زبان پاكِ پیراسته‌ی كامل والا؛ چیزی كه امروز از آن محرومیم.

دوم: معارف حافظی است كه خود او تكرار می‌كند كه از نكات قرآنی استفاده كرده است. قرآن درس همیشگی زندگی انسان است و دیوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف می‌كند كه نكات قرآنی را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتوای شعر حافظ آن‌جا كه از جنبه‌ی شعری محضْ خارج می‌شود و قدم در وادی بیان معارف و اخلاقیات می‌گذارد، یك گنجینه و ذخیره است برای ملت ما امروز و نسلهای آینده و همچنین برای ملتهای دیگر؛ چون معارف والای انسانی مرز نمی‌شناسد.

پس بزرگداشت از حافظ، بزرگداشت از فرهنگ قرآنی و اسلامی و ایرانی است و بزرگداشت از آن اندیشه‌های نابی است كه در این دیوان كوچك، گردآوری شده و به بهترین و شیواترین زبان، ادا شده است.

من امروز مایل بودم بتوانم یك بحث مورد قبول خود - حداقل - در این مجمع شما داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسؤولیت در مقابل پیام حافظ و جهان‌بینی او و نیز زبان او، من را وادار می‌كند و می‌كرد به شركت در این اجتماع و همكاری با شما؛ امّا وقت و گرفتاری های من به من اجازه نداده‌اند و نمی‌دهند كه آن چنان كه دلخواه یك دوستدار حافظ است، درباره‌ی او حرف بزنم و بیان كنم. در استعجال، با كمك از حافظه و از حافظ، مطالبی را آماده كرده‌ام كه عرض كنم.

بحث را در سه قسمت عرض خواهم كرد: یك قسمت در باب شعر حافظ، قسمت دیگر در باب جهان‌بینی حافظ و قسمت سوم در باب شخصیت حافظ. آن چنان كه من جمع‌بندی می‌كنم از دیوان او و ازمجموعه‌ی سخن او شعر حافظ در اوج هنر فارسی است و از جهات مختلف در حد اعلاست. این بحث كه بهترین شاعر فارسی كیست، تاكنون بحث بی‌جوابی مانده و شاید بعد از این هم بی‌جواب بماند؛ امّا می‌توان ادعا كرد كه به اوج سخن حافظ - یعنی به اوجی كه در سخن حافظ هست - هیچ سخن دیگری نرسیده است. نه این‌كه مرتبه‌ی شعر حافظ در همه‌ی غزلیات و سروده‌ها مرتبه‌ای است والاتر از دیگران، بلكه بدین معنا كه در بخشی از این مجموعه‌ی گرانبها و نفیس، اوجی وجود دارد كه شبیه آن را در كلام دیگران انسان مشاهده نمی‌كند.

یك تقریبی به ذهن برادران و خواهرانی كه با حافظ تا حدودی آشنائی دارند عرض می‌كنم. شعر غزلی به طور طبیعی شعر عشق است - هر نوع شعر غزلی، چه عارفانه و چه غیر عارفانه - و شعر عشقی كه متعهد بیان لطیفترین احساسات انسان را متعهد است، به طور طبیعی نمی‌تواند از شیوه‌ها و اسلوبها و كلماتی استفاده كند كه به فخامت شعر خواهد انجامید؛ آنچه كه در قصیده به راحتی می‌توان از آن بهره برد و حتّی در مثنوی. لذا شما می‌بینید كه سعدی بزرگ كه استاد سخن هست، فخامتی را كه در بوستان نشان می‌دهد؛ در غزلیات خودش نمی‌تواند نشان بدهد. این، طبیعت زبان غزل است و هر شاعری ناگزیر در غزل محدودیتهایی دارد، محدودیتهایی كه سخن را از استحكام و فخامت و جزالت لازم می‌اندازد.

حالا اگر نگاه كنید به تشبیب ها و نسیب هایی كه در مقدمات قصائد معمولاً شعرا داشته‌اند - كه در گذشته كمتر قصیده‌ای بود كه از تشبیب و نسیب، یعنی از همان ابیات عاشقانه‌ای كه در ابتدای قصیده شاعر می‌سرود، خالی باشد - خواهید دید كه هیچ كدام از این ابیاتی كه به عنوان تشبیب در مقدمه و طلیعه‌ی قصائد، سروده شده؛ نتوانسته است كار یك غزل را در بین مردم بكند. نه هرگز با او خواننده‌ای آوازی سروده و نه به عنوان وصف‌الحال عاشقی به كار رفته است.

با این‌كه غزل است و شعر است در مضمون غزل؛ امّا طنطنه‌ی قصیده، مانع از این است كه آن لطف و آب غزل را داشته باشد آن لطافت و نازكی غزل را دارا باشد.

پس لطافت و نازكی در غزل، به طور طبیعی منافات دارد با طبیعت استحكام و محكم بودن شعر كه در قصیده مشاهده می‌شود، حالا ما شعری را اگر پیدا كردیم كه با این‌كه غزل هست، از لحاظ استحكام الفاظ، كوچكترین نقیصه‌ای ندارد؛ این شكل شعر، برترین است. اگر غزلی را ما یافتیم كه علاوه بر لطف سخن و لطافت كلمات، از یك استحكام و استواری هم برخوردار است - به طوری كه نمی‌توان جای هیچ كلمه‌ای از كلمات آن را عوض كرد یا چیزی به آن افزود یا چیزی از آن كاست - باید استنتاج كنیم كه این غزل، این سخن، در حد اوج است و در دیوان حافظ، از این قبیل بسیار است. آن چنان استحكام سخن در غزل حافظ، چشم را به خود جلب می‌كند كه كسانی كه بر روی خصوصیات لفظی سخن كار می‌كنند - منهای مسائل معنوی - بلاشك یكی از چیزهایی كه آنها را مبهوت می‌كند، همین استحكام سخن حافظ است در بسیاری از ابیات او و غزلیات او. كه حالا در خلال صحبت، ممكن است بعضی از اینها را عرض كنم.

البته همان‌طور كه عرض كردم نمی‌خواهیم بگوئیم كه همه‌ی غزلیات حافظ این جوری است. به قول غنیّ كشمیری: شعر اگر اعجاز باشد بی‌بلند و پست نیست/ در ید بیضا همه انگشتها یكدست نیست.

بنابراین در شعر حافظ هم، كوتاه و بلند وجود دارد و تصادفاً شعرهای پائین حافظ، آن چیزهایی است كه نشانه‌های مدح در او هست. احمد اللَّه علی معدلة السلطانی؛ احمد شیخ اویس حسن ایلخانی این را برای مدح گفته است. این، شعر حافظ می‌توان گفت به شمار نمی‌آید. شعر حافظ را در جاهای دیگری و بخشهای دیگری بایستی جستجو كرد.

برخی از خصوصیّات شعر حافظ را من عرض می‌كنم -خصوصیات بیشتر لفظی شعر حافظ - البته در این باره اساتید چیزهای خوبی نوشتند بنده هم از بعضی از اینها در گذشته غالباً استفاده كردم و فرصت مراجعه‌ی درستِ كاملی این ایام نداشتم و شما برادران و خواهرانی كه اهل استفاده‌ی از این كتابها هستند، می‌توانند استفاده كنند اساتید هم كه خودشان می‌دانند. امّا یك چیزهایی را من از خصوصیّات لفظی شعر حافظ عرض می‌كنم:

یكی از این خصوصیّات، قدرت تصویر در شعر حافظ است؛ از چیزهایی است كه كمتر به آن پرداخته شده است. تصویر در مثنوی، چیز آسان و ممكنی است. لذا شما تصویرگری فردوسی را در شاهنامه و مخصوصاً نظامی را در كتابهای مثنویش، مشاهده می‌كنید كه چه تصویرهای زیبائی از طبیعت، از وضعیت، می‌كند. در غزل این كار، كار آسانی نیست. بخصوص وقتی كه غزلی باید دارای محتوا باشد؛ یعنی شاعر متعهد است كه محتوایی در آن غزل، حتماً بیان كند و معارفی را ادا كند. تصویر، با آن زبان محكم و با لطافتهای ویژه‌ی شعر حافظ و با مفهوم، چیز نزدیك به اعجازی است. چند نمونه از تصویرهای حافظ را من می‌خوانم، چون روی این قسمت تصویری‌گری حافظ گمان می‌كنم كمتر كار شده، یعنی من ندیده‌ام. چون همه‌ی كتابهایی كه در بابحافظ نوشته شده، من ندیده‌ام، شاید هم این بحث شده و من به آن دست نیافتم.

برای این‌كه بیشتر روی این قضیه در شعر حافظ كار بشود، این ابیاتی كه عرض می‌شود تصویر می‌كند یك منظره‌ای را؛ شما ببینید چقدر زیبا و قوی تصویر می‌كند! چه كسی؟ چه كاره‌ای و چطور؟ سؤال می‌كند از او تا می‌رسد به این جا: وصال دولت بیدار ترسمت ندهند/ كه خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب‌زده.

پیام شعر را ببینید چه قدر زیبا و بلند و شعر چه قدر برخوردار از استحكام لفظی است كه حقیقتاً كم نظیر است از لحاظ استحكام لفظی و درعین‌حال این جور تصویرگری، درِ سرای مغان را نشان می‌دهد و پیر را نشان می‌دهد و مغبچگان را نشان می‌دهد و چهره‌هایشان را نشان می‌دهد، حال خودش را تصویر می‌كند. یك چیز عجیبی است این تصویری كه انسان در این غزل مشاهده می‌كند و نظایر این در دیوان حافظ زیاد است.

یك ترسیم بسیار روشن از آن چیزی است كه در یك مكاشفه یا در یك الهام ذهنی یا در یك بینش عرفانی شاعر دارد و احساس می‌كند كه این را به بهترین زبان ذكر می‌كند كه اگر ما قبول كنیم - كه قبول هم داریم - كه این پیام عرفانی‌ای است و بیان معرفتی از معارف عرفانی؛ شاید به بهتر از این زبان، به هیچ زبانی حقیقتاً نشود این را بیان كرد، تصویر كرد. تصویرگریحافظ، یكی از برجسته‌ترین خصوصیّات اوست.

ایهام بیان حافظ را بزرگ داشتند، نویسندگانی و گویندگانی همین‌جور هم هست، در باره‌اش زیاد بحث شده من تكرار نمی‌كنم.

از جمله‌ی خصوصیّات زبان حافظ، شورآفرینی است. شعر حافظ شعر پرشور و شورانگیز است. با این‌كه شعر غزلی - در برخی از اشكالش كه شاید صبغه‌ی غالب هم داشته باشد - شعر رخوت و بی‌حالی است؛ امّا شعر حافظ، شعر شورانگیز و ولوله‌آفرین است.

سر تا پا شور و حركت و هیجان است این شعرها و هیچ به یك سخن یك انسانِ بی‌حالِ افتاده‌ی دنیا را به ترك گفته، ندارد. همین شعر معروفی كه اول دیوان حافظ هست و در فاتحه‌ی دیوانِ آن هست همین: الا یا ایها الساقی ادر كاسا و ناولها/ كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها؛ نمونه‌ی بارزی از همین شورآفرینی و ولوله‌آفرینی است و این یكی از خصوصیّات شعر حافظ است.

خصوصیت دیگر این است كه شعر حافظ، سرشار از مضامین است - چه مضامین ابتكاری و چه مضامین شعرای گذشته - كه آنها را با بهترین بیانی و غالباً با بهتر از بیان خودشان، ادا كرده است. چه شعرای عرب و چه شعرای پیش از خودش مثل سعدی و چه شعرای معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجی كه گاهی مضمونی را از آنها گرفته و به زیباتر از بیانی از بیان خود آنها، آن را ادا كرده است.

اینی كه گفته می‌شود كه در شعر حافظ مضمون نیست، این ناشی از دو علت است: یكی این‌كه مضامین حافظ آن قدر بعد از او تكرار شده و تقلید شده كه امروز كه ما آن را می‌خوانیم، به گوشمان تازه نمی‌آید. این گناه حافظ نیست این مدح حافظ است كه شعر او و سخن او و مضمون او، آن قدر دست به دست گشته و همه او را گفتند و گرفتند و تقلید كردند كه امروز یك حرف تازه به گوش نمی‌آید و دوم این‌كه: زیبائی سخن و صافی سخن، آن چنانی كه مضمون در او گم می‌شود، بر خلاف بسیاری از گویندگان سبك هندی كه مضامین عالی را به كیفیتی بیان می‌كنند كه زبان سبك هندی این البته این، نقص آن سبك هم نیست، در آن‌جا هم در جای خود بحث دارد و نظر هست كه آن‌جا یكی از كمالات سبك هندی است. به‌هرحال در آن‌جا برجسته است مضمون در شعر حافظ، آن چنان هموار و آرام بیان شده، مضمون كه به چشم نمی‌آید.

كم‌گوئی و گزیده‌گوئی، خصوصیت دیگر شعر اوست. یعنی حقیقتاً جزء برخی از ابیات حافظ یا بعضی از غزلیات و قصائدی كه غالباً هم معلوم می‌شود كه مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش هست یا مدح این و آن هست كه راجع به این مدح هم بعد اگر یادم ماند مطلبی عرض خواهم كرد؛ در بقیه‌ی دیوان، نمی‌شود جایی را پیدا كرد كه انسان بگوید توی این غزل، اگر این یك بیت نبود، بهتر بود، كاری كه با دیوان خیلی از شعرا این كار می‌شود. انسان دیوانهای بسیار خوب را - از شعرای بزرگ - می‌خواند، می‌بیند توی این قصیده‌ی به این قشنگی، تو این غزل به این شیوائی، این بیت زیادی است! اگر نبود، یكدست‌تر بود، بهتر بود. در شعر حافظ، چنین چیزی را آدم نمی‌تواند پیدا كند.

روانی، صیقل‌زدگی الفاظ، تركیبات بسیار شیرین و لحن زبان شیرین، یكی از خصوصیّات استثنائی حافظ است. با این‌كه كیفیت بیان او - همچنان كه در شعر منسوب به او هست - بسیار شبیه به خواجوست؛ یك جاهایی انسان شعر خواجو را وقتی می‌خواند می‌بیند كه شبیه شعر حافظ و قابل اشتباه است. امّا شیرینی بیان حافظ، در مجموع دیوان، در هیچ دیوان دیگری از دیوان های فارسی - تا آن‌جائی كه بنده دیدم و احساس كردم مشاهده نمی‌شود.

بعضی حافظ را متهم كردند به تكرار، باید عرض كنم تكرار حافظ، تكرار مضمون نیست، تكرار ایده‌ها و مفاهیم است. یك مفهوم را به زبانهای گوناگون تكرار می‌كند. نمی‌شود این را گفت تكرار مضمون كه معیوب، عیب هست در شعر.

موسیقی عبارات حافظ و گوش‌نوازی این كلمات، خود یك خصوصیت دیگری است. شعر را به سبك معمولی وقتی كه بخوانند، گوش‌نواز است. چیزی كه در شعر فارسی، نظیرش انصافاً كم است. بعضی از غزلیات دیگر هم البته همین جور است. در معاصرین او، خواجو همین‌جور است. بسیاری از غزلیات سعدی همین جور است. بعضی از مثنویات همین جور است. امّا درحافظ، این یك صبغه‌ی عمومی است. كثرت ظرافتها و ریزه‌كاریهای لفظی، از قبیل جناسها و مراعات نظیرها و ایهام و تناسبها و ایهام و تضادها، الی‌ماشاءاللَّه است كه شاید كمتر بتواند انسان پیدا كند غزلی را كه در آن غزل، چند مورد از این ظرافتها و ریزه‌كاریها و ظریف‌كاریها و ترصیع‌های لفظی وجود نداشته باشد.

یكی از خصوصیّات شعر حافظ، روانی و رسائی است كه هر كسی كه با زبان فارسی آشنا باشد شعر حافظ را می‌فهمد. شما شعر حافظ را با زبان معمولی به یك آدمی كه هیچ سواد هم نداشته باشد وقتی كه بخوانید، برایش، راحت می‌فهمد؛ مثل حرف زدن معمولی.

اصلاً هیچ ابهامی و نكته‌ای كه پیچ و خمی در او باشد، انسان مشاهده نمی‌كند. نو ماندن زبان كه به گفته‌ی یكی از ادبا و نویسندگان معاصر ما كه ایشان ادعا می‌كند، باید هم همین جور باشد می‌گوید هنوز زبان غزلی ما، مدیون حافظ است و همین هم درست است یعنی؛ امروز شیواترین غزل ما، آن غزلی است كه شباهتی به حافظ می‌رساند. نمی‌گویم اگر كسی درست، نسخه‌ی حافظ تقلید كند؛ این بهترین غزل خواهد بود. نه، تطوّر زبان و تحوّل سبكها و پیشرفت شعر، یقیناً ما را به جاهای جدیدی رسانده و حقّ هم همین است. امّا در همین شعر غزلی ناب پیشرفته‌ی امروز، آن جایی كه شباهتی به حافظ و زبانحافظ در او هست، انسان احساس شیوائی می‌كند.

و بالأخره به كار بردن معانی رمزی و كنائی، كه این هیچ شكّی درش نیست، یعنی حتّی آن كسانی كه شعر حافظ را یكسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه می‌دانند و هیچ معتقد به گرایش عرفانی در حافظ نیستند - كه واقعاً جفای به حافظاست كسی این جور حرف بزند حتی آنها هم - در یك مواردی، نمی‌توانند ردّ كنند كه سخن حافظ، سخن رمزی است. یعنی كاملاً روشن است كه سخن حافظ، این‌جا عبارتی را و تعبیری را به جای معنای دیگر مورد نظر خودش گذاشته است.

خب نقد صوفی نه همین صافی بی‌غش، صافی بی‌غش یعنی «می»، در حالی كه صوفی كه ادعای «می» ندارد، ادعای معنویات دارد. بنابراین صافی بی‌غش به كار رفته به معنای «می ناب»، یعنی به معنای عرفان ناب. صافی بی‌غش كه به معنای می ناب است به كار رفته به معنای عرفان ناب و خالص . نقد صوفی نه همین صافی بی‌غش باشد/ ای بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد

خصوصیات لفظی زیادی باز، از جمله‌ی چیزهایی كه من به نظرم رسید كه جا دارد روی این كار بشود، در شعر حافظ استفاده‌ی شجاعانه‌ی از لهجه‌ی محلّی است با ظرافت؛ یعنی از لهجه‌ی شیرازی در شعری با آن عظمت استفاده كرده حافظ كه موارد زیادی دیده می‌شود. و موارد دیگری از این قبیل هست. در این غزل معروف حافظ: «صلاح كار كجا و من خراب كجا» كه كجا ردیف است و «با»ی قبل از ردیف كه حرف ردیف باید ساكن باشد. در حالی كه در مصراع بعدی می‌گوید: «ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا». این غلط نیست به لهجه‌ی شیرازی : «ببین تفاوت ره از كجاست تا كجا» كه الان هم شیرازیها وقتی حرف می‌زنند، همین‌جور حرف می‌زنند؛ تابْكجا. یعنی از لهجه‌ی شیرازی - لهجه‌ی محلّی - استفاده كرده و آن را در قافیه به كار برده.

استفاده از اصطلاحات روزمرّه‌ی معمولی و از این قبیل چیزها كه زیاد است. حالا من بخواهم باز هم در این زمینه حرف بزنم، بحثهای زیادی است.

یك نكته‌ی دیگر هم عرض بكنم این قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آن‌كه نشانه‌های سبك هندی را هم در غزل حافظبنده مشاهده می‌كنم، یعنی؛ ریشه‌های سبك هندی را می‌شود فهمید و ارادت صائب و نظیری و عُرفی و كلیم - این شعرای بزرگ سبك هندی - به حافظ، احتمالاً به معنای انس زیادی اینها با زبان حافظ است و یقیناً اثر داشته است.

بنابراین در زمینه‌ی مسائل شعر حافظ، بحثها و حرفهای زیاد و خصوصیّات ممتازی هست كه اساتید و نویسندگان روی این، كار كردند؛ باز هم باید كار بكنند. - من همین جا از فرصت استفاده كنم؛ توصیه كنم برای كار روی دیوان حافظ، از جهات مختلف. با این‌كه كارهای خوبی نسبتاً شده، جای برخی از كارها خالی است. مثلاً «كشف‌الكلمات» حافظ ما نداریم. یعنی شما اگر چنانچه یك كلمه‌ای را بخواهید در حافظ جستجو كنید دارید؟... آقای دكتر شهیدی می‌فرمایند داریم. خب این هم از بی‌سعادتی‌های ماست كه به قول مرحوم آقای جلال همائی «تا یك ورق از كلیله در گوشم شد سیصد ورق از شفا فراموشم شد» تا یك ورق از كارهای روزمرّه‌ی سیاسی را ما دست گرفتیم به قول ایشان سیصد ورق از كتاب و درس و بحث و ... پس خوب است من نگویم، پیشنهاد نكنم. بعد خصوصی به برادران می‌گویم، ممكن است هر چی كه به ذهن من رسیده، قبلاً انجام شده باشد. - خب، یك بحث دیگر درباره‌ی جهان‌بینی حافظ است. در باب جهان‌بینی حافظ، بحثهای زیادی شده بنده هم در این زمینه نظری دارم كه عرض می‌كنم. مطمئناً در این جلسه هم بحثهای مختلفی خواهد شد و نظرات گوناگونی ابراز خواهد شد و حالا كه مسأله اختلاف‌انگیز هست و مورد بحث هست؛ چه بهتر كه كسانی دور از تعصّب، دور از پیش‌داوری حقیقتاً بروند وارد دیوان حافظ بشوند تا جهان‌بینی این مرد بزرگ را به صورت قطعی و مسلّم بیاورند بیرون. متأسّفانه در دوره‌ی اخیر در این چهل، پنجاه سال اخیر - كتابهایی نوشته شد كه در این كتابها، این بی‌نظری و بی‌غرضی رعایت نشد و مطالبی نوشته شد و گفته شد كه حقاً و انصافاً بعضی از آنها، جفای به حافظ است. بعضی اهانت به حافظ است. بعضی بی‌بصری در مقابل حافظ است و انسان حیرت می‌كند كه چرا بایستی این حرفها به ذهن كسی خطور كند؟! حافظ را كافر و بی‌دین و زندیق و منكر آخرت و از این قبیل چیزها معرّفی كردند! آن كسی كه زیباترین اشعارش، اشعار عرفانی است یا لااقل اشعار عرفانی، جزو زیباترین اشعار اوست.

و از این قبیل، اشعار فراوانی كه در سرتاسر دیوان حافظ پراكنده است و ندای یك عرفان والای مصفّای عِلوی را می‌دهد و خبرش در وجود حافظ. این را ندیده بگیرند! بیایند بگویند این آدم به خدا وبه قیامت و به دین معتقد نبود!این از این شبیه همین جفا شاید یك مرحله پائین‌تر است - جفای آن كسانی است كه علی‌رغم این همه شعر عرفانی و این همه شعر اخلاقی در وجود حافظ، جهان‌بینی او را جهان‌بینی شكّ و بی‌خبری و بی‌اطلاعی از غیب و معرفت جهانی و انسانی معرفی كردند و خود او را كه حالا درباره‌ی خود او بعداً عرض خواهم كرد - یك انسانی كه معتقد به دمْ غنیمتی و دمدمی مزاجی و اسیر شهوات روزمرّه‌ی زندگی و نیازهای پست و حقیر مادّی!

عجیب این است كه این افرادی كه حافظ را فاسق و فاجر و غرق در محرّمات و پستی‌های معمولی روح بشر معرّفی می‌كنند؛ همینها باز حافظ را ستایش می‌كنند به این‌كه این دچار سرمستی بود، دچار نمی‌دانم غرق سرمستی بود، غرق معرفت بود. من نمی‌دانم چه معرفتی است دیگر؟! سرمستی باده را با سرمستی از عرفان و معنویّت با هم مخلوط می‌كنند كه متأسّفانه این را من هم در نوشته‌های معاصرین خودمان - از فضلا و دانشمندان - دیدم؛ هم در گذشته‌ها كه مرحوم شبلی نعمانی در «شعرالعجم» می‌گوید كه به من نگوئید كه «می» حافظ مِی ظاهری بود یا مِی معنوی، هر دو مستی می‌آورد.

این شد حرف! تعجب است از این دانشمند بزرگ و فاضل ادیب كه یك چنین حرفی را بزند! هر دو مستی می‌آورد! خب بله، امّا این مستی، مستی و بی‌خودی از عقل است، بیگانگی از خرد انسانی است و از شعور انسانی است؛ آن، بی‌خبری از خودِ مادّی است و غرق شدن در معرفت و درك معنوی و والای انسانی. اینها چه طور اصلاً قابل مقایسه با همند؟! جز اشتراك در لفظ. بعضی این جوری حافظ را خواستند معرفی كنند!

بنده جهان‌بینی حافظ را جهان‌بینی عرفانی می‌دانم. بلاشكّ حافظ یك عارف است. البته همین جا بگویم: وقتی ما می‌گوئیم یك عارف است، منظورمان این نیست كه از اوّلی كه رفت مكتب یا از مكتب آمد بیرون یك عارف شبیه «بایزید» بود تا آخر عمرش. نه، مردی بوده هفتاد سال، هفتادوپنج سال عمر كرده اگر سی سال آخر عمرش هم با عرفان گذرانده باشد، خب یك عارف است.

عرفای بزرگ هم، از اوّل بای بسم‌اللَّه زندگیشان كه عارف نبودند. بالأخره یك دورانی را گذراندند یا دوران عادی را یا دوران كسب و تجارت را یا دوران علم و تحصیل علم و فضل را یا دوران فسق و فجور را، یك چیزی را گذراندند. یك وقت هم به خاطر یك حادثه‌ای یا به خاطر معلوماتی یا به خاطر هر دلیلی، به معنویت و نور، راه پیدا كردند و عارف شدند. ما می‌گوئیم حافظ، عارف به وصال حق رسیده و از دنیا رفته.

جهان‌بینی حافظ - آنچه كه به عنوان جهان‌بینی او می‌شود معرّفی كرد و سخن آخر حافظ هست - آن جهان‌بینی عرفانی است بدون شك. همان‌طور كه عرض كردم، حتّی بسیاری از كسانی كه او را غرق در كامجوئی و سقوط شهوانی هم معرّفی می‌كنند؛ در بیانات ستایش‌آمیز، امّا در واقع هجوآمیز خودشان، آنها هم قبول می‌كنند كه حافظ نمی‌تواند محدود باشد به همین مسائل حسّی در ضمن كلماتشان این چیزها هست.

ممكن است سؤال كنید كه اگر ایشان عارف بوده، چرا به این زبان حرف زده؟ پاسخ این است كه این زبان، زبان رائج عرفا و متذوّقین اسلام است. از زمان محی‌الدین عربی تا امروز، تا زمان حافظ و از زمان حافظ تا امروز، یعنی محی‌الدین عربی هم از شراب و محبوب و یار حرف زده، فخرالدین عراقی هم با همین زبان حرف زده، مولوی در دیوان شمس هم با همین زبان حرف زده، همه‌ی كسانی كه در عرفان آنها هیچ شكّی نیست، با همین زبان صحبت كرده‌اند. برخی قبل از زمان حافظ بودند، بعضی هم بعد از زمان حافظ. حالا اگر بگوئیم بعدیها از حافظ یاد گرفتند، در مورد قبلیها طبعاً چنین حرفی نیست. این زبان رائج عرفان بوده، در آن روزگار دلائلی هم دارد. حالا چرا با این زبان می‌گفتند؟ در این باره هم گویندگان و نویسندگان گفتند و نوشتند. حتّی در میان گویندگان عرب زبان - همان‌طور كه عرض كردم محی‌الدین - ابن‌فارض، شاعر عارف معروف عرب قبل از حافظ، او هم با همین زبان حرف زده. من ادعا نمی‌كنم كه همه‌ی شعر حافظ در سرتاسر دیوانش، شعر عارفانه است. نه، بلكه به عكس، من این را هم یك افراط می‌دانم كه ما حتّی شعرهای واضحی را كه هیچ محمل عرفانی ندارد: گر آن شیرین پسر خونم بریزد/ دلا چون شیر مادر كن حلالش

این را دیگر نمی‌شود به عرفان حمل كرد. «میان جعفرآباد و مصلّی» نمی‌شود گفت جعفرآباد روح انسانی و مصلّای فیض ازلی. جعفرآباد و مصلّی در شیراز موجود است. «خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش» و از این قبیل چیزهایی كه وجود دارد. و در اشعارحافظ، حتّی بعضی از اشعاری كه عرفا از آن زیاد استفاده می‌كنند، بنده دقت كردم. دیروز نشستم روی همین اشعار نگاه كردم؛ دیدم نه، بعضی از همان اشعار، انصافاً اشعاری هستند كه می‌تواند به معنای ظاهریِ عشقیِ مادی به حساب بیاید. یك دوره‌ای از عمر شاعر، این جور حرف زده. هر دو طرف به نظر من تأویل های اغراق‌آمیز می‌كنند. اینی كه ما بگوئیم تمام اشعارحافظ به یك تأویلی بالأخره به دین و عرفان و قرآن مربوط می‌شود، این مبالغه است و هیچ اصراری نیست كه ما بیائیم همه‌ی اشعار او را به این معنا. من دیدم یك خانم متدیّن محترمی را در دوران كودكی كه، سحر چون خسرو خاور علم بر كوهساران زد/ به دست مرحمت یارم در امیدواران زد

را تعبیر می‌كرد به مثلاً پیغمبر یا به امام زمان در حالی كه آدم می‌تواند خیلی راحت، واضح - كسی كه با شعر آشناست - بفهمد كه این جوری نیست نمی‌شود. البته عرفا از تمام گفته‌های شاعر استفاده‌ی معنوی و عرفانی كردند. در حقیقت حال خودشان آنها را به این استفاده رسانده. این را فراموش نباید بكنیم و هیچ كس را هم منع نباید بكنیم از این كار. من در آخر سخن عرض خواهم كرد.

مرحوم حاج‌میرزا جوادآقای ملكی، عارف معروف دوره‌ی قبل از ما كه یكی از سوختگان و مجذوبان زمان خودش بوده و بزرگانی را تربیت كرده، در قنوت نماز شب می‌خوانده: زان پیشتر كه عالم فانی شود خراب/ ما را ز جام باده‌ی گلگون خراب كن

این عارف، به آقای دكتر شهیدی آن روز عرض كردم پدربزرگ من از علمای معروف مشهد بود، مرد زاهدی هم بود. دیوان حافظاو در خانه‌ی ما بود كه آن را به مادر من داده بود ایشان. جزو جهیزیه‌ی مادر من آمده بود، وارد منزل ما شده بود. من در كودكی با آن دیوان مأنوس بودم. در حاشیه‌ی دیوان، آن مرد عالمِ فقیهِ زاهد، یادداشتهایی نوشته بود. از جمله‌ی یكی از یادداشتها یكی این بود كه: این غزل را در كشتی، ما بین كجا و كراچی در سفر مكّه می‌خواندم. در راه مكّه كه می‌خواسته حالی بكند - یك عالم عابد زاهد سالك، از شعر حافظ استفاده می‌كرده! این جوری است. ما راه نباید را بر كسی ببندیم. هر كس از هر چی می‌خواهد استفاده كند و هر جور استفاده‌ای دل او می‌خواهد بكند، او آزاد است. امّا ما حق داریم جهان‌بینی حافظ را چهارچوب برایش مشخص كنیم.

جهان‌بینی حافظ، جهان‌بینی عرفانی است بلاشك. آن كسی كه اشعار عرفانی‌ای را می‌گوید كه نظیر او در باب عرفان تاكنون گفته نشده او نمی‌تواند جهان‌بینی‌ای غیر از جهان‌بینی عرفانی داشته باشد. اگر چه ممكن است در مدتی از دوران عمرش به این جهان‌بینی هنوز نرسیده باشد. در باره‌ی جهان‌بینی عرفانی حافظ من چند جمله‌ای عرض می‌كنم:

اوّلاً بارزترین مظهر این جهان‌بینی در كلام حافظ عشق است و این بدین خاطر است كه بشر در راه طولانی‌ای كه دارد - در این مراحل طولانی سلوك انسان تا برسد به لقاءاللَّه كه از منزل یقظه شروع می‌شود و این منازل گوناگون جز با شهپر عشق امكان ندارد كه حركت بكند. بدون محبّت و بدون عشق و جذبه‌ی عاشقانه، هیچ سالكی نمی‌تواند این طریق را حركت كند. لذا در جهان‌بینی عرفا و در مكتب عارفان، عشق و محبّت جایگاه بسیار برجسته‌ای دارد و در دیوان حافظ هم، این موج می‌زند.

فراهنگ**9129**1027
۰ نفر