۸ مهر ۱۳۹۵، ۸:۱۲
کد خبر: 82248489
T T
۰ نفر
هویزه از نبرد مردم با تانك های بعثی تا آزادسازی

تهران - ایرنا - هویزه شهری كه جوانان و غیور مردان آن برای دفاع از شرف، ناموس و خاك وطن در نبرد نابرابر در مقابل تانك درخون خود غلتیدند تا دشمن بعثی بداند جنگیدن با شیرمردان حیدری كاری بس دشوار و غیر ممكن است.

وقتی كه نام خرمشهر را كه می شنوی بی اختیار در ذهنت می نشیند دفاع مردانه، كوچه به كوچه دویدن ها، خانه به خانه جنگیدن ها و چهره معصوم محمد جهان آرا.
وقتی نام آبادان را می بری آنچه به ذهنت می رسد پیرمردی است كه سوار بر دوچرخه ركاب می زند تا خود را به مقر سپاه آبادان برساند و خبر نفوذ دشمن از سوی نخل ها را به بچه های سپاه بدهد، نبرد در میان نخل ها، فرار و به آب زدن دشمن و داغ حسرت اشغال شهر بر دل های سیاه، تصاویر دیگری است كه كلمه آبادان با خود به ذهن می آورد.
وقتی می گویی دزفول یاد موشك، آوار، كودكان بی جان، مادران زار نشسته بر آوار میافتی و دهلاویه چمران را به یاد تو می آورد، نبرد در دشت های همواره و عقب نشینی تانك ها است.
هویزه با شهید علم الهدی عجین است وبا خاطرات نبرد نابرابر عده ای محدود در مقابل لشكر تانك ها و به خون غلتیدن های جوانان مؤمن مانند محمدحسین قدوسی.
در روزهای نبردهویزه، تانك داشت جلو می آمد و مهمات ها ته كشیده بود،باید خیلی دقت می كردیم تا گلوله ها هدر نرود و صاف بخورد به هدف كه محمد فاضلی، خیلی دقت كرد تانك را بزند، و زد همانا تانك داشت می سوخت.
محمد را دیدم كه ناگهان بلند شد و از خاكریز بالا رفت گفتم كجا؟ گفت: خدمة تانك دارد می سوزد، به او دوباره گفتم خودت زدی، گفت: تكلیف من زدن تانك بود، اما حالا می بینم یك انسان دارد می سوزد و تكلیف من نجات اوست.
سهام با آنكه دختر بچه‏ای بیش نبود، غیرت و رشادت را از مادر بزرگ‏های خود به ارث برد، كوزه آبی به سر گرفته، به همراه دوستانش راهی رودخانه شدند تا آب بیاورند.
عراقی‏ها مزاحم آنان شدند و یكی از مزدوران بعثی با گلوله، كوزه دختران را بر سرشان می‏شكست، سهام مثل شیر می‏غرید: «مگر شمر هستی؟!» این حرف سهام برای بعثی هایی كه حرمت عربها را هم نگه نمی داشتند سنگین بود،این بار به جای كوزه، پیشانی سهام هدف تیر قرار گرفت.
خبر شهادت سهام به سرعت پخش شد وغیرت مردم هویزه آنان را تحریك كرد تا این بار مردم كاسه و كوزه كه هیچ، بند و بساط زورگویی آنان را جمع كنند، فردای آن روز، دهم مهر، پایگاه مزدوران سقوط كرد و بعثیها با خفت فرار كردند.
چند روز بعد دستور می‏رسد كه مردم باید هویزه را ترك كنند كه خیلی سنگین بود اما چاره نداشتند؛ چرا كه خطر در كمین بود. آنان كه باید می‏رفتند، دل شكسته و غمگین خانه‏های خویش را رها كردند و جز جوانان و نوجوانان و عده‏ای پیرمرد و پیرزن و افراد بی‏بضاعت كسی نماند.
مهاجرین رفتند تا خبر مقاومت مردانه مردم هویزه را به دیگران بدهند و بازماندگان ماندند تا حماسه بیافرینند؛هویزه خلوت شده بود و می رفت تا حماسه های بیافریند.
از شهرهای اطراف نیروهای كمكی می‏رسد. كم كم سپاه هویزه سازماندهی و منظم می‏شود. عملیات‏های شناسایی انجام می‏گیرد، در همان روزهای اول، 25 آبان، حصر سوسنگرد شكسته شد. دو روز بعد، 27 آبان، سید حسین علم‏الهدی با عده‏ای دوستان اهوازی خود، كه از دانشجویان پیرو خط امام بودند، وارد هویزه شدند، تا جاودانه تاریخ شوند.
از فردای ورودشان مقدمات عملیات‏های ایذایی را شروع كردند؛ بچه‏ها در استتار كامل با چند كیلومتر پیاده‏روی، تا قلب دشمن جلو میرفتند و مین‏های 18 كیلوی ضد تانك را در جاده می‏كاشتند و برمی‏گشتند.
هفته دوم دی ماه سال 59 بود و بنی‏صدر هم فرمانده كل قوا شده بود؛ دفاع و بازپس‏گیری خاك، كم‏ترین توقع مردم از بنی‏صدر بود. فرماندهان ستاد مشترك ارتش، یك عملیات چهار مرحله‏ای را طراحی كردند.
مرحله اول عملیات برای آزادسازی جفیر و پادگان حمید، صبح روز پانزده دی شروع شد، اما ناقص ماند. مرحله دوم، فردای آن روز ساعت هشت صبح آغاز شد. نیروها به طرف پادگان حمید و جفیر حركت كردند، اما آتش دشمن شدید بود و عملیات متوقف شد.
علم‏الهدی و یارانش خبری از عقب‏نشینی نیروهای زرهی خود نداشتند، آنها در محاصره كامل تانك‏های دشمن قرار گرفتند؛ كمبود آب، غذا، مهمات، تجهیزات و بالأخره نیروهای عاشورایی و كربلایی حسین علم‏الهدی و یارانش مردانه ایستادند و به شهادت رسیدند و بدن مطهرشان در زیر تانك‏ها له شد تا جاودانه گردد. یك سرباز عراقی می‏گوید: در محله‏ای كه ما مستقر بودیم، یك پیرزن و پیرمرد باقی مانده بودند و روزی یك بار برای گرفتن غذا نزد ما می‏آمدند. یك روز كه به مقر آمده بودند، یكی از افسران ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را دید. پرسید: چرا به اینها غذا نمی‏دهید؟ از مقر یك گالن نفت آورد و روی پیرزن خالی كرد. بعد كبریت زد. پیرزن در آتش می سوخت، جیغ می‏كشید و سرانجام بر زمین افتاد و ذره ذره سوخت. پیرمرد ضجه می‏زد. ستوان او را كشان‏كشان تا رودخانه برد. دست و پایش را با سیم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. آخرین بار پیرمرد را دیدم كه چند بار در رودخانه بالا و پایین رفت و بعد ناپدید شد.
با عزل بنی صدر از فرماندهی كل قوا، عملیات بیت‏المقدس با رمز «یا علی‏ابن‏ابی‏طالب(ع)»، انجام شد و روز هجدهم اردیبهشت 61، رزمندگان اسلام دشمن را مجبور به عقب‏نشینی كردند. هویزه خیلی خوشحال شد كه به دامان سرزمین ایران بازگشت و امروز هویزه خوشحال است كه در آغوش خود پیكر قطعه قطعه شده حماسه آفرینانی چون علمالهدی را دارد.
اما هویزه و مقبره شهدای آن را اگر هم تا حالا ندیده بودی، میدانستی كه آنجا آرامگاه علم الهدی و دانشجویان همرزمش است.
جلوتر كه می روی تعدادی قبر می بینی در چند ردیف زیر سایبان، روی قبرها را می خوانی اسم ها همه بومی و سن ها از نوجوان چهارده یا پانزده ساله تا پیرمرد شصت و هفتاد ساله است، پرسوجو كه می كنی می گویند اجسادشان را پس از هفده ماه، از زیر آوار بیرون كشیدند؛ در حالی كه خانواده هایشان هم از سرنوشت آنان خبر نداشتند.

** ایستگاه دل‌های بی‌قرارامام حسین(ع)
حسینیه یعنی عطر صلوات رزمندگانی كه خسته و كوفته از عملیات برمی‌گشتند تا با هم‌عهد و پیمانی ببندند كه تا راه دوستانی كه كفن از خون داشتند را ادامه دهند؛ یعنی خاطره‌ شربت‌‌ها و چایی‌ها، خنده‌ها و شوخی‌های قبل از عملیات و گریه‌ها و مرثیه فراق دوستان همرزم در بعد از عملیات، حسینیة یعنی سرزمین هیئتی كه حسینی شدند.
38 كیلومتری جاده اهواز به خرمشهر، دست راست چشمت به ایستگاه راه‌آهن حسینیه می‌خورد كه از ایستگاه‌های بین راهی است. قبل از جنگ، فعال بود و محل ایست و كنترل قطارها بود.
جاده پاسگاه زید یكی از مسیرهای حمله عراق بود نزدیك این ایستگاه كه سه‌راهی مهم و استراتژیكی حسینه را شكل می‌دهد.
این ایستگاه در عملیات بیت‌المقدس از دست عراقی‌ها خارج شد و از محورهای اصلی عملیات بود چرا كه پس از آزادسازی، حفظ و پدافند در آن منطقه برای نیروهای اسلام بسیار مهم بود و از طرفی ارتش عراق با توجه به دشت وسیع اطراف آن و راه ارتباطی خرمشهر ـ اهواز بسیار تلاش می‌كرد آن را بازپس بگیرد كه پس از قبول ناتوانی بازپس‌گیری، با آتش شدید توپخانه در این نقطه، جهنمی از آتش درست كرد.
در جریان عملیات رمضان، یكی از اصلی‌ترین محورهای هجوم به دشمن بود كه در آن، پاسگاه بسیار مهم زید از دست بعثی‌ها آزاد شد.
همزمان با عملیات خیبر، یكی از محورهایی كه در آن رزمندگان اسلام با اجرای تك فریب، باعث پیشروی نیروهای اسلام و كم شدن فشار در شرق دجله و جزایر مجنون گردید، همین ایستگاه است.
این ایستگاه در جریان عملیات‌های كربلای 4 و 5 و 8 و بیت‌المقدس 7 هم به‌ عنوان یكی از عقبه‌های مهم و فعال یگان‌های خودی بود؛ تعداد زیادی از یگان‌های عمل كننده در اطراف این ایستگاه استقرار داشتند و ایستگاه بازرسی و كنترل هم در این منطقه دایر شد كه تردد نیروها را كنترل می‌كرد و این پست دژبانی تا پایان جنگ دایر بود.
در هفت كیلومتری ایستگاه حسینیه، در جادة شهید شركت، بیمارستان بزرگ صحرایی امام حسین(ع) قرار دارد كه در عملیات‌های كربلای 4 و 5 بیشتر مجروحان به این بیمارستان مجهز منتقل می‌شدند و پس از مداوا برای ادامه درمان به پشت جبهه منتقل می‌شدند و همین امر این ایستگاه را بسیار حیاتی و با اهمیت كرده بود.
دشمن همواره با بمباران هوایی این منطقه، بر آن بود كه امنیت را از این منطقه سلب كند و پدافندهای مستقر در اطراف این ایستگاه، كمی از فشار دشمن را كم می‌كرد.
بچه‌ها بهش می‌گفتند محمود سوسول، بچه كُله‌رود و ساكن شاهین‌شهر بود؛ شب مرحله سوم عملیات كربلای 5 گوشه‌ای از قرارگاه، نزدیك ایستگاه حسینیه، نشسته بود و گریه می‌كرد. ما كربلای چهار را با آن وضعیت دیده بودیم. رفقایمان پیش چشممان پرپر شده بودند. خیلی‌ها فكر می‌كردند محمود ترسیده. رفتم سراغش. پرسیدم: چی شده؟ گفت: ولم كن. گفتم: محمود، بچه‌ها می‌گویند تو ترسیدی. گفت: بگذار هر فكری كه می‌خواهند بكنند. خیلی اصرار كردم كه چرا گریه می‌كند. گفت: داداش محمد، من فردا شب شهید می‌شوم. مانده‌ام كه چطور به ملاقات حضرت زهرا(س) شرفیاب شوم.
ما جدی نگرفتم و فردا كه رفتیم برای عملیات، توی پنج ضعلی معروف شلمچه، یك بار دیگر دیدمش. آمد با من دست داد و روبوسی كرد. می‌خواست به خط مقدم برود. گفت: محمد، بعد از بریدگی سمت راست، نزدیك اولین تانك منهدم شده بیا سراغ من.
سه ـ چهار ساعت بعد، یكی از بچه‌ها به من گفت: محمود رفت. گفتم: كجاست؟ دقیقا همان نشانی‌ای را داد كه قبل از عملیات به من داده بود. تیر درست توی صورتش خورده بود.
عملیات بیت المقدس7 معروف شده بود به «عملیات عطش» چون بچه‌هایی كه عمل كرده بودند، برگشتند به همین موقعیت و بازماندگان، از یك قدمی شهادت برگشته بودند. لب‌ها خشك بود و زبان از تشنگی حركت نمی‌كرد، اما به هر كدام جرعه‌ای آب و شربت می‌دادیم نمی‌خوردند، همه به یاد رفقایی كه تشنه جان داده بودند، فقط گریه می‌كردند.
«قرارگاه عملیاتی جنوب كربلا» در هشت كیلومتری ایستگاه حسینیه قرار دارد كه روزی قرار دل‌های بی‌قرار حسین(ع) بود.
هفته دفاع مقدس از 31 شهریورماه همزمان با سالگرد شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران(سال 59) آغاز شده و تا ششم مهرماه ادامه داشته است.
اجتمام** 1996** 1569** خبرنگار**احسان صادقی *انتشاردهنده: علی حبیبی
۰ نفر