چه رازي دارد اين محرمت آقا؟ چطور همه عاشقي هاي جهان را در يك نيم روز جمع كرده ايي؟ چه كرده اي با خدايت كه اين همه جاودانه ات كرده است؟ چه رنگي دارد خونت كه اينگونه ماندگارت كرده است؟
آقا! هر سال كه محرمت مي رسد حرف هاي زيادي با خودم مي زنم، دعاهاي فراواني مي خوانم، نذري هاي مختلفي از سفره ات بر مي دارم و قول هاي بسياري مي دهم.
چند سالي است حرمت به روي عاشقان سر از پا نشناخته ات باز شده و هر كس به طريقي دل در گرو مهرت مي گذارد و راه را نه به پا كه به سر مي پيمايد.
حسين جان! آقاي سر از تن جدا، هر كه به پابوست آمده با كوله باري از خواسته هاي كوچك و بزرگش آمده، با عالمي از حرف ها و درد دل هايي كه فقط گوش تو اي سالار، بايد مي شنيد خوش به حال هر كه تو را محرم برگزيد و خوش به عاقبت هر كه عشق تو در قلبش زنده ماند.
آقا جان! راز ماندگاري ات، رسم وفاداري ات و سيره مردانگي ات را بر قلب خواهان عشقت جا بده و گرمي آفتاب ظهر عاشورايت را بر نمازهاي سرد و بي رمق مان بتاب.
خواسته هاي بيشمارمان به حساب لطف و كرم بي نهايتت، ولي تو را قسم، ما را به خود وامگذار و عاشوراي امسالت را عاشوراي قلب بيمار و نفس سركش ما قرار بده كه شايد راز دست هاي بريده عباست، عشق طفل شش ماهه ات و صبر زينب داغ ديده ات را خوب ببينيم و بفهميم.
آقا! نگاهم را ببين و التماسم را در قاب هل من ناصرت بگذار...
نويسنده: جمال دارابي
ايلام - ايرنا - باز هم محرم است، دل دخترك كوچك از صبح كه بيدار مي شود به عشق نواي يا حسين شبانه هيات مي تپد و آخر شب به اميد يك يا حسين ديگر آرام مي گيرد.