«علی دهباشی» در مقدمه این کتاب گرانسنگ می نویسد: اهمیت جمالزاده در تاریخ ادبیات معاصر ایران از ناحیه پیشروی و رهبری ادبی در داستان نویسی است. مقدمه وی بر کتاب «یکی بود یکی نبود» به منزله یک مانیفست یعنی بیانه ای ادبی است که به مکتب جدید نویسندگی در ایران رسمیت بخشیده است.
او در همین قسمت معتقد است؛ تاثیری که یکی بود یکی نبود در فارسی نویسی و قصه نویسی به جا گذاشت نام جمالزاده را همیشه زنده و پایدار کرده است
«سید محمدعلی جمالزاده اصفهانی» نویسنده و بنیانگذار داستان نویسی جدید ایرانی است. او ۲۳ دی ۱۲۷۰ در اصفهان متولد شد و ۱۰۶ سال بعد در ۱۷ آبان سال ۱۳۷۶ در ژنو سوییس چشم از جهان فروبست.
کتاب قصه نویسی جمالزاده در ۵۷۰ صفحه اولین بار در سال ۱۳۷۸ در ۳هزار و ۳۳۰۰ نسخه از سوی انتشارات سخن و شهاب ثاقب، چاپ اول خورده و بعدها نیز چند نوبت دیگر چاپ شده است.
مقدمه نویسنده، به طریقه نویسندگی و داستانسرایی اختصاص دارد و در بخشی از همین بخش ابتدایی به «سهم دانشمندان فرنگ در ترویج ادبیات فارسی» و کوتاهی خود ایرانی ها در این رابطه پرداخته است.
پروفسور ادوارد بروان انگلیسی دوستدار ایران و ایرانیان است که گویا ۴۰ سال از عمرش را صرف نوشتن تاریخ ادبیات ایران ما کرده است! او در نامه ای به وزارت آموزش و پرورش آن زمان این ابیات را نوشته است:
«همی شرم دارم که پای ملخ را / به حضرت به شاه سلیمان فرستم / همی ترسم از ریشخند ریاحین / که خار مغیلان به بستان فرستم»
یا ایرانشناس روس تبار «مینورسکی» هم درباره ایران و ادبیاتش در سال ۱۹۵۵ میلادی خطاب به جمالزاده اصفهانی می گوید: اگر چه حقوق و ولادتم را نگاه می دارم ولی بیش از ۵۰ سال است که روزی نگذشته که فکر ایران نکرده و یا چند سطری درباره ایران نخوانده و یا ننوشته باشم.
جمالزاده نمونه های دیگری از این پیش دستی و پیشتازی دیگرانِ غیرایرانی در نوشتن تاریخ و تمدن و ادبیات ما در همین بخش آورده و از جوان ایرانی می خواهد خود قدم در راه بگذارد و گوی سبقت دیگر نویسی را از سایرین برباید.
بخش دوم کتاب اهمیت داستان و رمان را یادآور شده و معتقد است: این دو رکن اصلی ادبیات بیشتر ممالک دنیا را تشکیل می دهند و اگر با تحقیق و مطالعه و دلسوزی، ذوق و قدرت کافی همراه باشد می تواند منشا خدمت های بزرگی شود.
مرحوم جمالزاده در جای جای کتاب خود، ضمن بهره گرفتن از اشعار کهن و معاصر، ثمثیل ها و سخنان فرهیختگان نامی غرب و شرق، بخوبی از آیات نورانی قرآن و کلام اهل بیت نیز بهره گرفته و گاهی نیز اشاره ای به از سلاله سادات بودن خود نیز دارد.
اصالت اصفهانی او بی درنگ مایه مباهات و بالندگی است، اما جاهایی که یادکردی از سعدی و حافظ می کند به جوانان شیراز و دیار فارس توصیه هایی از سر دلسوزی دارد و می طلبد از آنها که قدر و قیمت شیراز و نامداران خفته در خاک پاکش را بدانند و قدم در مسیر توحیدی و ادبی آنان بگذارند.
اساس داستانسرایی از دید او دارای شش رکن است، که اول آن اندیشه و آخرینش نگارش داستان است و در این میان ذوق، دانش، تصور و صدالبته «موضوع» در این ارکان شش گانه جای گرفته اند.
مولف ۵۴ کتاب و ترجمه ادبی در ادامه معتقد است: برای تقویت و تربیت نیروی اندیشه باید کارهایی کرد. حشر و نشر و معاشرت با مردم، مرد فکر خود بودن یعنی پذیرفتن و احترام به اندیشه دیگران در عین استقلال فکری خود، منطق داشتن، مطالعه و سپس نهی از بحث های بیهوده و بی حاصل و باز صد البته ذوق نوشتن داشتن.
وی می گوید: داستانسرای ایرانی باید موضوع هایی انتخاب کند که خودمانی باشد یعنی حتی المقدور مربوط به آب و خاک ایران و مردم ایران و اوضاع و احوال خودمان، بدبختی ها و خوش بختی ها، عادات و رسوم گذشته و حال و آینده خومان باشد.
تحریر و اِنشا قسمت بعدی کتاب قصه نویسی است. نویسنده چند سطری در نکوهش ثقیل و سخت نویسی و به اصطلاح امروز کلاس گذاشتن های بی مورد قلم زده و سپس خودش نیز خود را نقد کرده و می نویسد: «از قضا خود من روسیاه نیز در کار نوشتن از بلای سجع و قافیه و صنایع لفظی همیشه مصون و در امان نبوده ام، گاهی به صرافت طبع زنجیر اسارت مراعات النظیر و جناس و صنایع دیگر بازی با الفاظ را به گردن گرفته و مرتکب این گناه گردیده، گل هایی به آب داده ام!»
کتاب مملو از کلمات، عبارات، ابیات و واژگان کهن، معاصر و امروزی است و گاهی در پاورقی کوتاه نوشته ها و خاطراتی از جمالزاده قید شده، که نخواندنش متضرر شدن است. همچنین نوشتن اصل برخی عبارت ها به زبان های انگلیسی، روسی، آلمانی و فرانسوی در پاورقی در سراسر کتاب به چشم می خورد.
او بر ساده نویسی تاکید می کند و تقلید از دیگران را فقط در مواردی چند جایز می داند و در این باره به تقلید حافظ قرن هشتم از سعدی می زیسته قرن هفتم اشعاری نمونه آورده است.
جمالزاده که از ۱۵ سالگی تا آخر عمر در خارج کشور زندگی کرده و حتی دو همسر وی هم آلمانی و سوییسی بوده اند، در بخشی از کتاب خود نوشته است: مکتب های ادبی همچون کلاسیسم، رمانتیسم، سمبولیسم و ریالیسم و ایسم های رنگارنگ دیگر فقط بازی با کلمات هستند پس فریب این کلمات را نخورید و قلم به دست گرفته و خوب و درست بنویسید.
چهارشنبه شبی که قصه نویس شدم، دیباچه یکی بود و یکی نبود، درباره داستان پلنگ و نثر معاصر و قصه های ایرانی، زبان عامیانه، رمان چشم هایش، افسانه آفرینش، پنجاهمین سال وفات تولستوی، نقد مدیر مدرسه، تاریخ افسانه ها، زبان داستان، فکاهیات، درباره داستان های خسروشاهانی و مختصری از زندگی نامه جمالزاده دیگر فصل های این کتاب بی بدیل را شامل می شوند.
او در صفحه ۱۱۴ کتابش چند خطی از «الفونس دوده» فرانسوی درباره اهمیت و ارزش زبان آورده که خطاب به موطنان خود گفته است: «وقتی ملتی سیادت و استقلال خود را از دست می دهد و بنده و غلام می شود، مادامی که زبانش را درست محفوظ بدارد چنان است که کلید زندانش در دست خودش باشد.»
حالا این گفته نویسنده فرانسوی را به جهان امروز خودمان و روزگار تکنوپولی شده کشور و جوانانمان مقایسه کنیم که آنچه فضای مجازی و حقیقی دور و اطرافمان را فراگرفته تنها کلمات و واژگانی اند که هر چه هستند فارسی و ادبی نویسی خوبی ندارند و زبان مادری فرودسی حکیم را نشانه رفته اند.
محمدعلی جمالزاده زمستان ۱۳۷۶ در ژنو درگذشت. او ۵۳ سال قبل از آن در خرداد ۱۳۲۳ در خاتمه کتاب «سر و ته یک کرباس» نوشت:
«در این آخر عمری تنها آرزویی که دارم این است که همان جایی که نیم قرن پیش به خست و خاک افتاده ام همان جا نیز به خاک بروم و پس از طی دوره پر نشیب و فراز عمر، خواب واپسین را در جوار زاینده رود در نواز سر به دامان تخت فولاد اصفهان مهمان نواز نهاده، دیده از هستی پر غنج و دلال و پر رنج و ملال بر بندم.»
اما ای بسا آرزو که خاک شده است. او به جای آرمیدن بر کناره زاینده رود اصفهان، هشتم نوامبر ۱۹۹۷ میلادی، در جوار دریاچه لِمان ژنو به خاک رفت.
روح بلندش شاد و یادش همیشه جاودان است.
/۶۰۲۶/۷۱۴۷/
نظر شما