این کتاب بر اساس زندگی شهیدان محمد جواد و مجتبی صانعی به قلم سیده فاطمه عبداللهی اهل فریدن اصفهان، از سوی انتشارات ستارگان درخشان در تابستان ۱۳۹۶ به شمارگان سه هزار در ۱۶۶ صفحه به چاپ رسید.
طرح روی جلد پیرزنی تسبیح به دست است که با نگاهی نگران به پنجرهای کم نور خیره شده، تصویری که در انتهای کتاب نیز به طور عمیقی بر باور مخاطب مینشیند.
کتاب با خاطرات دوران کودکی، نوجوانی و جوانی شهید محمد جواد صانعی آغاز میشود و نویسنده بزنگاههای حساس زندگی او را در مبارزات قبل از انقلاب به خوبی به تصویر میکشد.
از تحصیل در مدرسه سوزن چی شهر داران(مرکز فریدن) تا دستگیری و تخریب منزل پدر شهید، خاطراتی است که از زبان خانواده محمدجواد در بخش آغازین کتاب روایت میشود.
روزها در کوران حوادث میگذرند تا اینکه محمد جواد همانند بسیاری از جوانان غیور ایران در تلاطم بغض و نگرانی پدر و مادر برای دفاع از میهن به جبهه میرود.
در بخشی از کتاب از زبان مادر این دو شهید آمده است: کار مصطفی شده بود انتقال پیکر شهدا و تحویل دادن آنها به سپاه منطقه و بعد به خانوادههایشان. هر کسی دل نداشت این کارها را انجام بدهد ولی مصطفی با تمام سختی کار،آن را پذیرفته بود. بیشتر مواقعی که به منزل می آمد لباسهایش خونی بود.
اوایل که محمد جواد را با آن لباسهای خونی و خاکی میدیدم دلم یک دفعه میریخت. در ذهنم پسرم را مجروح تصور میکردم و دلم ریش میشد.این اواخر دیگر عادت کرده بودم. هر دفعه که در آن لباس ها میدیدمش به خودم نهیب میزدم: "پسر تو چه فرقی با جوانهای مردم دارد."محمد جواد سالم بود.دیگر از خدا چه میخواستم؟ درد اصلی را مادری میکشید که پارههای پیکر فرزندش را از محمد جوادمن تحویل میگرفت. بمیرم برای دلش، با غم دوری پسرش چگونه کنار میآمد؟
پس از شهادت محمد جواد و اندوه بزرگی که از فراق او بر دل مادر نشست، چند صفحه جلوتر که در آن مجتبی، برادر محمد جواد برای رفتن به جبهه به دنبال رضایت مادر است مخاطب را به چالشی عمیق دچار میکند و آن اینکه مادران این مرز و بوم تا چه اندازه برای خشنودی معبود از شیرین ترین داشتههای خود گذشتند.
پس از مدتی، مادر خبر مفقودالاثر شدن مجتبی را میشنود و آن روز آغاز تکاپوی مادر برای یافتن خبری از فرزند است، جست و جویی که تنها نتیجهاش تکرار بیقراری و امتداد چشم انتظاری بود که این گونه توصیف شده است: هیچ چیز به اندازه این بلاتکلیفی برای آدمی زجرآور نیست. وقتی بلاتکلیف هستی نه دلت به این طرف قضیه قرص میشود نه به آن طرفش. فقط باید بمانی و انتظار بکشی. هنوز سال محمد جواد تمام نشده بود که خبر مفقودی مجتبی را برایمان آوردند. هر وقت رزمندهای از جبهه بر میگشت به سراغش میرفتیم. هیچ کس خبری از پسرم نداشت. سال ها گذشت و اسیران جنگ به میهن برگشتند اما باز هم مجتبی نیامد. یکی امید میداد و دیگری ناامیدمان میکرد. به امیدواریها دل بستیم ولی بازهم مجتبی نیامد.
رنج سالها بی خبری قلب مادر را نشانه میگیرد تا آنجا که زیر تیغ جراحی میرود. پس از آن، قلب مادر همچنان تیر میکشد چرا که دردی جانکاه را درون خود به امانت دارد. "او همیشه با خود فکر میکند که از مجتبی نه پلاکی آمد نه پیکری نه خبری... فقط گفتند: پسرت گم شده.."
خاطرات این دو شهید با بیخبری از مجتبی به پایان می رسد و صفحات انتهای کتاب به تصاویر مختلفی از شهیدان محمد جواد و مجتبی صانعی اختصاص یافته است.
شهید محمد جواد صانعی در بهمن سال ۱۳۴۰ دیده به جهان گشود و در سال ۱۳۶۱ در عملیات رمضان در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.
شهید مجتبی صانعی در مهر سال ۱۳۴۳ متولد شد و از ۱۳۶۲ پس از عملیات والفجر ۱ تا اکنون مفقود(جاوید) الاثر است.
شهرستان فریدن ۲۲۵ شهید، ۵۱۴ جانباز و ۴۲ آزاده سرافراز از دوران دفاع مقدس به یادگار دارد.
فریدن با ۲ شهر و ۲۸ روستا در ۱۴۰ کیلومتری غرب استان اصفهان واقع است.
نظر شما