ما بزرگسالانی هستیم که رنجهای دوران کودکی خود را انکار میکنیم، و در عوض تاکید افراطی بر فداکاریهای والدینمان باعث میشود از پیامدهای تربیت خشن آن دوران غافل شویم. ما در تلاشیم تا به دستور اخلاقی احترام به والدین گوش بدهیم و با پدر و مادر خود رفتاری نیکو داشته باشیم تا در زمره فرزندان قدر شناس و صالح قرار بگیریم اما آیا اکنون ما خود را فرزندانی صالح و قدرشناس میدانیم؟ توانستهایم از رنجهای کودکی رهایی یابیم و رابطهای سالم و ترمیم شده با والدین خود داشته باشیم؟ با عشق است که به دیدار والدینمان میرویم، یا از سر اجبار و عذاب وجدان؟ احتمالا پاسخ ما به این پرسشها منفی است. این کتاب به خوبی به ما نشان میدهد چطور برخی از آموزههای نادرست اخلاقی باعث شده است هریک از ما در کلافی تو در تو و آسیبزا قرار بگیریم و تربیت رنجور دوره کودکی خود را پنهان کنیم و درباره آن سخنی به میان نیاوریم.
کتاب «بدن هر گز دروغ نمیگوید» نشان دهد چگونه هریک از ما در راه فرزند خوب بودن و انکار آنچه بر ما رفته اسیر چرخههای آسیبزا میشویم؛ و به سبب آن، رنجهای مضاعفی را متحمل میشویم. در حقیقت این کتاب افشا میکند، چگونه علیرغم گذشته سالیان متمادی از کودکیمان اما هنوز والدین خود را نبخشیدهایم بلکه حتی وابستگیهای بیمارگونه با آنها ایجاد کردهایم. حقیقت این است که ما نخواهیم توانست رنجهای کودکیمان را کتمان کنیم و همین سبب میگردد این آلام در درون ما به زندگی خود ادامه میدهند. اغلب ما سالها میکوشیم تا احساساتی درباره والدینمان بروز دهیم که واقعا آنها را باور نداریم.
هرچند با این بروز احساسات ریاکارانه، در حقیقت به خودمان و والدینمان دروغ گفتهایم! کتاب «بدن هرگز دروغ نمی گوید» نشان میدهد چگونه بدنهای ما تقاص این ریاکاری و رندی را در دوران بزرگسالی پس میدهند؛ بدنهایی که سالیانی متمادی این رنجها را در خود ذخیره کرده ولی اکنون اثرات خشونتهای دوره کودکیمان را بیپروا بیرون میریزند.
آلیس میلر، نویسنده کتاب هوشمندانه عنوان «بدن هرگز دروغ نمیگوید» را برای اثر خود انتخاب کرده تا نشان دهد، هرچند تلاش میکنیم احساس واقعیمان را نسبت به تربیت خشن دوره کودکی پنهان کنیم و عملا ریاکارانه رفتار کنیم اما بدنهای ما هرگز نمیتوانند دروغ بگویند و ریاکار باشند و بنابراین به اشکال مختلف اثرات تربیت خشن دوره کودکی را در دوره بزرگسالی آشکار میگردانند.
شالوده این کتاب بر نظریه آلیس میلر درباره قدرت مخرب برخی فرمانهای اخلاقی مخرب استوار است، فرمانهایی که دایم فرزندان را به فرمانبرداری از والدین و احترام به آنان همراه با فروتنی و گذشت دعوت میکند، حتی اگر توسط والدین آزار دیده باشند.
انعکاس تربیت خشن در آثار نویسندگان بزرگ مشهود است
در بخش نخست کتاب نویسنده به سراغ زندگی نویسندگان بزرگی همچون فئودور داستایفسکی، آنتوان چخوف، فردریش نیچه، ویرجینیا وولف، مارسل پروست و... میرود؛ میلر در این اثر به اجمال رنجهای درونی این نویسندگان را برملا میکند و نشان میدهد هریک از این مفاخر چگونه واقعیت دوران کودکی را در آثار خود منعکس کرده اما هرگز نتوانستهاند این واقعیت را آگاهانه بپذیرند.
میلر به همین ترتیب ریشه «منزوی بودن این نویسندگان» را اینگونه توضیح میدهد: آنان در برههای به واقعیات زندگیشان مردد میشوند اما هنوز ترس دوران کودکی در وجود آنها دست نخورده است؛ اما همچنان جامعه آنها را به جانبداری از پدر و مادرشان توصیه میکند لذا آنها این شهامت را ندارند تا از انکار احساسات خود دست بردارند و درباره آن به راحتی سخن بگویند.
آلیس میلر با ارائه شواهد متعدد از زندگی نویسندگان مشهور رد پای تربیت خشن دوره کودکی آنها را در آثارشان دنبال کرده و آشکار میکند این نویسندگان هم کودکی توام با رنجی داشتهاند؛ اما آموزه اخلاقی تکریم والدین، مانع از شناسایی آنها به عنوان فاعل این خشونت میشده است، و سرانجام نشان میدهد چگونه بهای دلبستگی به والدینشان را با بیماریهایی چون سردردهای شدید، بیخوابی، تشنج، افسردگی، آسم و مرگ زودرس و یا خودکشی پرداختهاند، هرچند هیچ کس در نیافته که منبع اصلی این دردها همان اصول اخلاقی نادرستی است که بر زندگیشان حاکم بوده است.
وی نشان میدهد، بین بیماری و رنجها و ضربههایی که در کودکی خوردهایم رابطه وجود دارد، هرچند این نشانهها تا سالها مسکوت میماند؛ پژوهشهای صورت گرفته او نشان میدهند میزان ابتلا به بیماری در اشخاصی که در کودکی مورد آزارقرار گرفتهاند بیشتر ازکسانی است که بدون آزار بزرگ شدهاند. میلر خاطر نشان میسازد چطور اعتقاد متعصبانه به علم ژنتیک و باورهای سفت و سخت مضامین اخلاقی -که اتهام به پدر مادررا منع و قبیح میداند- باعث بیتوجهی و دستکم گرفتن این نتایج شده و حتی عوارض بیماریها را به گردن پیشینه خانوادگی بیمار میاندازند.
میلر در سراسر کتاب در تلاش است نشان دهد کسانی که در دوران کودکی خود تربیت خشن، کتک، آزار و بیمهری والدین را تجربه کردهاند، علاوه بر کودکی در بزرگسالی هم در رنج هستند. رنجی که نمیدانستند چه واکنشی در مقابل آن داشته باشند، و حتی نمیدانستند منبع احساسات سردرگم و آشفته آنان نسبت به والدین خود در کجا ریشه دارد؟ آنان حتی خود را سرزنش میکنند و از خود متنفر میشوند، چرا که نمیبایست و نمیتوانستند از والدین خود نفرت و خشم داشته باشند. برای بزرگسالانی که در کودکی رنج کشیده اند نفرت از خود مشروع اما نفرت از والدین در تصورشان هم نمیگنجد؛ این حس تقابل باعث میشود آنان خود را هیولاهایی دوست نداشتنی ببینند و احساسات خود را در محراب احترام به پدرو مادر قربانی کنند به امید انکه دوست داشته شوند و طرد نگردند.
چرا باید رنجهای کودکی خود را بپذیریم؟
این مثالها در بخش دوم کتاب فزونی مییابد در این بخش درباره کسانی گزارش داده میشود که با عزمی راسخ آماده شدهاند تا با واقعیت کودکیشان روبرو شوند و پدر و مادرشان را با دیدی واقع گرایانه ببینند.
داستانها و اعترافهایی که این افراد در پی آگاهی از منبع احساسات خود به دست آوردهاند خواندنی و جذاب است. برای مثال در خلال این فصل اظهارات یکی از شرکت کنندگان در جلسات مشاوره را میخوانیم که درباره تجربه مقابله با رنجهای کودکی خود میگوید:«من یکبار برای همیشه خودم را از خواستههای پدر و مادرم خلاص کردم و از برآوردن انتظارات آنها دست کشیدم؛ من کمکم از نظر جسمی و روحی سالمتر از گذشته شدم. تمام ناخوشیهایم و همچنین تند مزاجیهایم با فرزندانم ازبین رفت و الان باور دارم همه آن مشکلات قبلی به این علت مرا آزار میداد که سعی میکردم از فرمانی اطاعت کنم که هیچ سودی برای بدنم نداشت.» و یکی دیگر از شرکت کنندگان میگوید:« با گذرزمان برایم روشن و روشنتر شد که تلاش برای دوست داشتن کسانی که تقریبا زندگیم را نابود کردهاند چه آسیبهای جدیای بر من وارد کرده است.»
میلر در کتاب خود بارها تاکید میکند، تمرکز او بر افرادی است که در کودکی مورد آزار جسمی و روحی والدین قرار گرفتهاند، نه افرادی که در چنین شرایطی نبودهاند و به طور طبیعی عشق و محبت و درک شدن را از والدین خود دریافت کردهاند.
تربیت کودکی میتواند فرد را به دیکتاتوری خشن تبدیل کند
همچنین میلر به زندگی دیکتاتورهایی چون صدام حسین و آدولف هیتلر نیز نیم نگاهی دارد؛ وی معتقد است همه دیکتاتورها آزار و اذیت دوران کودکی را تجربه کردهاند و میل افراطی آنها به انجام کارهای بزرگ در واقع تلاشی است برای فراموش کردن آزارهای دوران کودکیشان، هرچند بدنهایشان این تربیت خشن را در خود ثبت کرده است. این محقق نشان میدهد صدام حسین با اختیار داشتن منابع عظیم مالی چگونه سرانجام در حوالی جایی مخفی شد که به دنیا آمده بود.
وی در کتاب خود، هدف واقعی دیکتاتورها در استفاده از قدرت را کمرنگ کردن تحقیرهای کودکیشان میداند و با مرور زندگی صدام نشان میدهد چگونه تحقیرشدنهای دوران کودکی باعث میشود فرد در بزرگسالی از هزاران هزار قربانی دیگر انتقام بگیرد.
میلر راه حل را در جبران خشونت به والدین نمیداند، بلکه توصیه میکند منبع واقعی احساسات و رنجی که بردهایم را شناسایی کرده و دست از انکار احساسات و تبعیت و بی چون و چرا از فرمان های اخلاقی برداریم. وی معتقد است مادامی که قوانین و مضامین تبعیت و احترام بیچون و چرا به والدینی که روزی به آنان آزار رسانده ادامه پیدا کند، امکان مقابله با این حس بد ایجاد نخواهد شد؛ و در نتیجه بدن در برابر چنین رفتاری شورش میکند و بدن تنها زبانی که در اختیار دارد بیماری است.
آلیس میلر درمان موفق را رهایی از یک وابستگی دردناک میداند، و نه نوعی از آشتی که در حقیقت تزریفی اخلاقی است و به هیچ وجه روانشناسانه نیست. او نشان میدهد افراد بی شماری هستند که هرچه بیشتر خودشان را وادار میکنند تا والدینشان را ببخشند، افسردگیشان عمیق و عمیقتر میشود.
بخشش، راه حلی کوتاه مدت است
از نظر آلیس میلر راه حل و بلوغ واقعی یعنی انکار نکردن، یعنی فهمیدن رنجهای فروخورده و پذیرش آگاهانه از داستان ذخیره شده در بدن به جای سرکوب آن. اینکه کودکان ازار دیده به دفعات در احساسات متناقض قرار میگیرند باید جدی گرفته شود. میلرمعتقد است احساسات مثبت و بخشیدن و دید مثبت داشتن راه حلهای کوتاه مدت هستند و ما را به ارتباط واقعی یعنی ارتباط عاطفی اصیل، بدون دروغ، بدون دغدغه های غیر واقعی، بدون احساس گناه، بدون سرزنش، بدون ترس، بدون فرافکنی نمی رساند
نویسنده این اثر، تحقیقات زیادی درباره تاثیر کودکی بر بزرگسالی داشته است. وی در تمامی کتابهایش در تلاش است که رنج دوران کودکی و پیامدهای انکار این رنج را نشان دهد. هر کدام از کتابهای میلر به جنبه خاصی از این تاثیرات میپردازد. برای مثال در کتاب «به صلاح خودت» و اثر دیگری با عنوان «نباید آگاه شوی» بر دلایل وپیامدهای چنین انکاری تمرکز دارد و در مطالعات بعدی خود به تاثیرات این انکار بر زندگی بزرگسالان و جامعه پرداخته است.
شاید در نظر اول کتاب «بدن هرگز دروغ نمیگوید» مناسب مشاوران و روان درمانگران باشد اما میتوان گفت این کتاب دعوتی است از افرادی که در کودکی خود رنج دیدهاند تا به آنان نشان دهد در تجربههایشان تنها نیستند، همچنین آینهای است برای والدینی که به صورت ناخوداگاه این رنج را به کودکان تحمیل میکنند تا عوارض دراز مدت این نوع تربیت خشن را در برابر دیدهگان آنها آشکار کند؛ مرارتی که به احتمال زیاد خودشان در کودکیشان، این تجربه را داشتهاند.
این کتاب برای پزشکان نیز مفید فایده است؛ چرا که این کتاب به پزشکان رهیافتی نو عرضه میکند تا به مدد آن تمام بیماریها را از دریچه زیستی و ژنتیکی نبینند و بتوانند نگاه خود را بهبود بخشند و برای بیماریها منشایی روانی قائل شوند. بعلاوه این اثر از نقطه نظری چالشی برای واعظان اخلاق هم هست و به آنها هشدار میدهد که شاید وقت آن رسیده باشد تا برخی از مضامین ستایشگرانه در خصوص والدین را به دیده تردید نگاه کنند و نگاه خود را در این باره تعدیل کنند.
کتاب «بدن هرگز دروغ نمیگوید؛ اثرات پایدار تربیت خشن» نوشته آلیس میلر با ترجمه امید سهرابی نیک توسط «فرهنگ نشر نو» و با همکاری نشر آسیم با ترجمه امید سهرابینیک در ۲۲۳ صفحه منتشر شده است. گفتنی است از همین نویسنده در سال ۱۳۹۶ کتابی از همین نویسنده با عنوان «دلهرههای کودکی؛ جستجو خود واقعی » از همین مترجم منتشر شده است.
نظر شما