لالهزار، شهری است در جنوبشرقی کرمان و جزء حوزه استحفاظی شهرستان بردسیر. از شهر نگار - که بعدا خواندم صاحب برجی آجری از دوره سلجوقی است - عبور کردیم و از پس طی ۱۲۵ کیلومتر به لالهزار رسیدیم که بین ۲۷۷۵ تا ۳۰۰۰ متر از سطح دریاهای آزاد بلندتر است و از حیث یکی از مرتفعترین شهرهای ایران است. ساعتی که به آنجا رسیدیم هوا چندان سرد نبود اما شبهایش بسیار سرد است و میگفتند شب قبل تا پنج درجه زیر صفر هم رسیده بوده است. کارخانه گلاب زهرا اما با شهر فاصله داشت و مزارع گل محمدی را به ما نشان دادند که در حدفاصل اردیبهشت تا تیرماهِ هرسال، وقتی تا چشم کار میکند گل محمدیِ سرخ است چه بهشت حیرتانگیزی میشود. کارخانه هم تابلوی خاصی نداشت. گویی صنعتیزاده چندان در قیود دهنپرکن نبوده و آن را برای پس از خود هم بر جای نهاده است.
آنجا، «امیر باقرپور»، مدیر کارخانه حضور داشت تا به همراه او بازدیدی از مجموعه داشته باشیم که همایون صنعتیزاده و همسرش پایه گذاشتند و حالا به اعلیدرجه در گلاب ایرانی رسیده است. او گذشته را ترسیم کرد که با یک دیگ و با گلهایی که خودشان کاشته بودند شروع کردند. گلها که به بار نشست، خودشان گلاب گرفتند. کار که به ثمر نشست، پس از چهار سال، سی دیگ سنتی تعبیه شد که با نفت و گازوئیل کار میکردند. هر دیگ گنجایش ۵۰ کیلوگرم گل و دو بربرِ آن یعنی ۱۰۰ لیتر آب را داشت. دیگ که جوش میآمد، ابتدا دو پارچ که یکی سرآب و دیگری گلاب ضعیفتر بوده میگرفتند که روی آن لایهای روغن بود. آن را با قاشق استیل جدا میکردند و سپس گلاب را داخل مخازن می بردند تا مدتی بماند. بعد از یک ماه گلابِ آرام و ملایمشده را بستهبندی میکردند تا آماده فروش شود زیرا از ابتدا مبنای کار، صادرات به اروپا قرار داده شده بود.
از او درباره چرایی کیفیت خاص گل محمدی در لالهزار پرسیدم که مهمترین دلیل را ارتفاع برشمرد و اینکه در این منطقه به دلیل اختلاف ارتفاع، گل مناطق گرمسیر از اواخر فروردین تا نیمه اردیبهشت و مناطق سردسیر از اواخر اردیبهشت تا اوایل تیر صورت میگیرد.
و بعد درباره محصولات این مجموعه گفت: گلاب زهرا بزرگترین واحد تولید گلاب در خاورمیانه است که مساحتی بالغ بر ده هکتار دارد و احتساب زمینهای کشاورزی اطراف کارخانه خود به بیست هکتار میرسد. ما امسال دوهزار تن گل محمدی دریافت کردیم که هزار تنِ آن مصروف استحصال گلاب شد و از باقیِ آن روغن کامل و مشتقات دیگر مانند عطر، گل و غنچه محمدی بهدست آمد. همچنین اینجا جز گلاب دوآتشه و گلاب ارگانیک، عرقیات گیاهان دیگری چون عرق نعناع، عرق بیدمشک، عرق بیدمشک دوآتشه، عرق بهارنارنج، عرق کاسنی، عرق بید، عرق بیدکاسنی، عرق شوید، عرق بادرنجبویه، عرق بِه، عرق بومادران، عرق تارونه، عرق چهلگیاه، عرق خارشتر، عرق زنیان، عرق زیره، عرق شاتره، عرق کلپوره، عرق نسترن کوهی و عرق یونجه تولید میشود و هرچه در منطقه نباشد از مناطق دیگر کشور تأمین میشود.
او هم در صحبتهای خود به اهمیت ارگانیک بودن در نگاه صنعتیزاده پرداخت و گفت که تمامی مزارع گلی که متعلق به گلاب زهرا است، ارگانیک است. از همین رو ست که سالن شماره یک کارخانه شامل بیستوپنج دیگ تقطیر پانصد کیلویی فقط کار تولید گلاب ارگانیک را انجام میدهد. موعد برداشت که میشود، گلها در نخستین ساعات صبح در ایستگاهی از کشاورزان تحویل گرفته شده ، بازدید و کنترل میشود. او کنترل را به جهت نداشتن برگ به همراه گل، برداشت روز بودن و پلاسیده نبودن گل و همچنین رنگ و کیفیت گل گفت. در مرحله بعد، سیصد کیلوگرم گل به همراه سه برابر حجم آن آب، داخل دیگ ریخته میشود. دیگ با فشار بخار غیرمستقیم حدود چهل دقیقه بعد جوش میآید و گلاب بهدست میآید چون گلاب حاصل تقطیر گلبرگهای گل محمدی با آب است. گلاب به مخزن عطرگیر میرود چون وقتی کار تقطیر انجام میشود، اشباع شده است و مانند روغن روی گلاب قرار میگیرد. روغن آن جدا شده و گلاب به مخزن دوم میرود. ما برای دریافت گلاب دوآتشه از سیصد کیلو گل که سه ساعت در دیگ کار میکند، سیصد لیتر گلاب میگیریم. میزان اسانس آن هم بین بیستوپنج تا سی میلیگرم در یکصد سیسی است. استاندارد گلاب دوازده است اما چون کیفیتِ آن دو برابر است، عدد ما هم بیش از دو برابرِ معمول است. به همین سبب هم بر آن، دوآتشه نام گذاشتهایم. یعنی از هر هزار کیلو گل، هزار لیتر گلاب دوآتشه و کمتر از یکصد گرم روغن یا عطر دریافت میشود. ما حتی از تفاله گل هم استفاده کرده و پس از فرآوری، تبدیل به کمپوست و خوراک دام میشود. ما همچنین دو سالن دیگر هم داریم؛ سالن شماره دو دارای ده دیگِ هزار کیلویی است که در آن گلاب غیرارگانیک از گلهای غیر ارگانیک که از کشاورزان خریداری شده، تولید میشود. در سالن شماره سه هم وقتی گل، مازاد بر ظرفیت تولید گلاب باشد، صرف تولید روغن میشود.
با او به سالن بستهبندی هم رفتیم. او تاکید داشت که طبق تجربه و آنچه در اروپا هم اثبات شده، شیشه بهترین ظرف برای بستهبندی است. ما هم گلاب را پس از چهل روز ماندن، نمونهبرداری کرده و پس از تایید آزمایشگاه، پاستوریزه شده تا اگر آلودگی دارد از بین برود. آنچه قابل ارائه میشود، بستهبندیهای چهارصدوپنجاه سیسی، یک، چهار، بیستودو و هزار لیتری است. ما در نیمه اول سال که اوج کار گلابگیری است سه شیفت کار میکنیم اما در نیمه دوم سال تک شیفت.
اما بعد، سراغی از دوسه نفر کارگران گلاب زهرا گرفتم تا همایون صنعتیزاده را از زبان کسانی بشناسم که او این دم و دستگاه را با آنان برپا ساخته بود. نخست با «حسن حاجیزاده» همکلام شدم. او که ۵۳ سال دارد، از سال ۱۳۶۳ در اینجا کار میکند: خانم صنعتیزاده همیشه به همه کس ننه میگفت بهخصوص که من را ننه حسن صدا میزد. اخلاقی عالی داشت اما در کار بسیار جدیت داشت و به دنبال آن بود تا کار به نحو احسن انجام شود. از این گذشته کارآفرین بود و دلسوز مردم منطقه و اگر کسی مشکلی داشت و پیشش میآمد وقتی مطمئن میشد به هر طریقی که میتوانست آن را حل میکرد. من و خیلی از اهالی لالهزار زندگیمان را مدیون او هستیم و خودِ من اگر نگویم بیشتر، کمتر از مادرم دوستش نداشتم. آقای صنعتیزاده هم، چنین بود. یادم هست اواخر عمرش روزی صدایم کرد و گفت از مشکلات خودت و کارخانه بگو. فکر کنم یک ساعتی برایش گفتم اما او هیچ جوابی نداد و سکوت کرد. گفتم آقای صنعتیزاده چرا هیچچیزی نمیگویید که او گفت اگر راهحل بگویم بعدا خودت چطور میخواهی مشکلاتت را حل کنی پس خودت برو و راهحل پیدا کن.
دیگری، «حمید حاجیزاده» که از سال ۱۳۷۳ در گلاب زهرا فعالیت میکند و ۴۹ سالش است: با آقا و خانم صنعتیزاده همهاش خاطره بود. هدف آقای صنعتیزاده این بود که مردم را از فقر دربیاورد و اشتغالزایی کند چون تا آن زمان، کشاورزی منطقه، سنتی و قدیمی بود و او که آمد صنعتی شد و از آن زمان زحمت کشاورزان نتیجهبخش شد. با گلاب زهرا در اقتصاد لالهزار تحولی بزرگ ایجاد شد و حالا همه کشاورزی لالهزار را گل محمدی میچرخاند. کارش نه فقط برای لالهزار که برای استان کرمان ثمربخش بود. زیرا آیندهنگری داشت. همان زمان معتقد بود لالهزار قطب گردشگری میشود و طولی نکشید که شد. کمک حال مردم بود و مشکل همه را حل میکرد. او نیاز به این کارخانه و درآمدش نداشت و همیشه می گفت این مجموعه برای مردم اینجاست و من واسطهای بودم که با پول خودِ شما ساخته شد و حتی وصیت کرد میان مردم لالهزار دفن شود. حالا هم مردم پیش از آنکه برای عزیز از دست داده خود فاتحه بخوانند، برای این مرد و زن فاتحه میخوانند که زندگیشان را تحول بخشیدند.
و نفر آخر، «قنبر شادروان» بود که حالا از گلاب زهرا بازنشسته شده و ۶۳ سالگیاش را میگذراند. ماجرای آشنایی با صنعتیزاده اما ماجرایی متفاوت دارد. او در جوانی - یعنی سال ۱۳۵۴ - عاشق دختری از خویشان خود میشود که او نزد صنعتیزاده زندگی و کار میکرد. صنعتیزاده اما به او میگوید اگر این دختر را میخواهی باید پیش ما بمانی: من آن زمان در کرمان کار میکردم. گفتم نه و او هم گفت پس برو پی کارت! اما چون عاشقی بدچیزی بود، قبول کردم. عقد کردیم و بعد، گفتم نمیمانم. او گفت پس به یک هفته نرسیده طلاقش را میگیریم. دیدم او واقعا جدی بود و اگر پافشاری میکردم، این کار را میکرد. پس از آن گفت باید به تهران برویم گفتم نمیتوانم گفت تو قول دادی و رفتم. انقلاب که شد صنعتیزاده برگشت لالهزار و ما هم آمدیم. کار سختی برایم گذاشت چون میخواست استقامت مرا در کار ببیند تا بالاخره نظرش را جلب کردم. او با هیج کس تعارف نداشت و البته کمی هم تلخ بود. ولی همسرش مدیر خوبی بود . آقا دستوردهنده بود و خانم مدیر بود و به مردم توجه میکرد. یک بار کار اشتباهی کرده بودم. آن زمان تازه تلفن به لالهزار آمده بود. خانم وقتی فهمید با عتاب من گفت روستایی! من هم عصبانی شدم و تلفن را قطع کردم. اما او مرا به خانهاش در کرمان دعوت کرد. پذیرایی کرد و ۵۰هزار تومان - با اینکه آن موقع حقوق من ۱۴هزار تومان بود - داد و گفت اخلاقت را نرم کن و نصیحتم کرد. خانم را آخرین بار سه روز قبل از تصادف دیدم اما آقا را حدود یک ماه پیش از مرگش. هنوز برایم تازگی دارد آن صحنه. لباسی سیاه پوشیده بود و در حالی که گریه میکرد روی یکی از پلههای سالن تولید کارخانه نشست و گفت گلاب زهرا دیگر مُرد. او مُرد و ما ماندیم...
وجب به وجب آنچه برساخته آقا و خانم صنعتیزاده بود را که دیدیم، به ناهار میهمان شدیم. چلو خورش قورمه سبزی بود با سبزیهای تازه و معطر. ساعت از دو بعدازظهر گذشته بود که از کارخانه خارج شدیم. مقصد بعدیِ ما حالا زیارت مزار پایهگذاران گلاب زهرا بود. آنقدر به لالهزار و گل محمدیهایش و مردم آن سامان تعلق خاطر داشتند که خواسته بودند در قبرستانِ همین شهر و کنار مردم همین شهر به خاک سپرده شوند. آنها هم البته برایشان سنگ تمام گذاشته بودند و برایشان مزاری در خور ساخته بودند. و این پایان سفر به لالهزار بود. وقتی به کرمان رسیدیم ساعت کمی از چهار بعدازظهر گذشته بود.
نظر شما