باورها و افسانههای محلی به ویژه افسانههای پربار مردمان قومس یا استان سمنان که ریشه در تاریخ کهن و باستانی دارد، چونان تودههای پراکنده برف در مقابل آفتاب سوزان هستند که اگر در گردآوری و تدوین آنها کمکاری شود، برای همیشه به دست فراموشی سپرده میشوند و بخشی از فرهنگ ایران بری از این گنجینهها میشود.
افسانه های باستانی در هر فرهنگ و ملیتی نشانه دیرینگی و ریشه دار بودن آن فرهنگ است پرداختن و توجه ویژه به این قبیل بن مایههای فرهنگی که حاوی تجربیات تاریخی و آموزههای فرهنگی و آیینی مفید است، ضمن حفظ هویت، ذهن پویای نسل نوجوانان را در برخورد هوشمندانه با مشکلات فرهنگی و اجتماعی در دورهای که آماج هجمههای فرهنگی چند سویه قرار گرفته ایم، راهنما خواهد بود.
فراموشی و پرگشودن این گنجینههای بیبدیل سبب از دست رفتن بخشی از فرهنگ پربار ایران زمین می شود و گزندی گران بر پیکر فرهنگ کشور و ناحیه وارد میکند و این امر در استان سمنان به دلیل وجود غنای پر بار ادبی و به ویژه دارا بودن گوهرهای ناب افسانهها بیشتر رخ نمایان میکند.
«آسئنک، جئمشیدی زرشوُم» دنیایی به سوی افسانهها
کتاب «آسئنک، جئمشیدی زرشوُم» دریچهای است که به سوی افسانههای باستانی سنگسری باز میشود و حسن پاکزادیان رنج تالیف آن را با حمایت موزه عشایر ایل سنگسر کشیده است. این پژوهشگر پرشور با دلبستگی به زادگاه و سرزمین آبایی خود، کوششی پیگیر را برای ثبت این گونه افسانهها به کار بسته است.
وی قبل از کتاب« آسئنک، جئمشیدی زرشوُم»، داستان« جمشید و گلیم گوشم را به رشته تحریر درآورد و در حقیقت داستان «جمشید و زرشوم» بخش دوم افسانه جمشید سنگسری است.
در این کتاب آمده است: در این داستان جمشید پس از آنکه بزرگ و بالنده گردید از طرف مردم به فرمانروایی برگزیده شد و برای جامعه آداب و قوانین خاص ابداع نمود و آداب جنگ و دفاع را به مردم آموخت و برای پرورش و راهبرد گله که شریان حیات اقتصادی مردم بود چارهها اندیشید.
در این مرحله شاهد تجاوز دیوی به نام «نردیو» از سوی مناطق شمالی سنگسر به قلمرو جمشید میشویم و جمشید در طی مبارزهای نسبتا طولانی که در متن داستان آمده است، نردیو را مغلوب و مردم آنجا را مطیع و همراه خویش میکند، در اینجا تصویری از شخصیت حماسی رستم در مبارزه با دیوان مازندران دیده میشود.
جمشید به بهانه بازگیری رمهها، جنگی مذهبی را که نماد مزداپرستی در ستیز با دیوپرستی است، آغاز مینماید. اما سرزمین جنگلی کاملا مناسب و مساعد برای گله داری و رمه پروری در تمامی فصول نبود و برای هدایت و جابجایی گوسفندان در زمستان به دیگر سوی که سرزمینی گرم تر بوده متمایل شده با مردمی سخت کوش و در رنج تبعیت از فرمانروایی زشت و دیوسیرت همداستان شده و برای دفع شر با او وارد نبرد شده و توسط سرداران خود او را مغلوب و معدوم میکند و مردم آن دیار و قلمرو خویش را به آرزوهایشان نزدیک تر می کند.
در سیر داستان جمشید از آغاز دوران کودکی تا دوران بالندگی و بزرگی و سرانجام او، شخصیت شاهان پیشدادی؛ جمشید، فریدون، کیکاوس و جهان پهلوان رستم توسط افسانه سرایان کهن محلی در وجود او متبلور شده است، اما او بر خلاف جمشید پیشدادی هرگز مرتکب گناه و سرپیچی از یزدان نشده و فره ایزدی از او نمی گریزد.
در نتیجه در باور مردم سنگسر به نوعی بی مرگی و جاودانگی دست مییابد و پاداش کارهای نیک او تولد دختر زیبا و شگفت انگیز او به نام «زرشوم» است که کارهای پدر را دنبال و گسترش میدهد.
زندگی زرشوم نیز بیانگر دوران مادرسالاری می باشد که زنان با نیروی سازنده و زندگی ساز خود بر مردها چیره شده و زندگی را در بستری خلاق و صلح آمیز گسترش می دهند.
از کارهای زرشوم نام گذاری دام ها، علامتگذاری آنها، نظم و نسق به گله، اختراع چرخ های ریسندگی و بافندگی برای تهیه پارچه های گوناگون از پشم و کرک گوسفندان و بالاخره ایجاد سیاه چادرها با اسلوبی پیشرفته برای آسایش مردم و محافظت دام در طول دوره جابجایی و از همه مهم تر کشف و ساختن انواع فراورده های دامی است که خارج از ناحیه سنگسر، اغلب آنها هنوز برای دیگران آشنا و شناخته شده نیست.
دوران مادر سالاری مقدم بر دوران پدر شاهی
فریدون آورزمانی، پژوهشگر تاریخ و باستان شناس در پیش گفتار کتاب« آسئنک، جئمشیدی زرشوُم»، آورده است: اگر چه دوران مادرسالاری مقدم بر دوران پدر شاهی بوده است، اما افسانه سرایان کهن سنگسری برای نمایش شخصیت جمشید آن را به ذوق و سلیقه خود جابجا نموده و در نهایت داستان بر محور دام و دامداری که در تمام طول تاریخ شریان اقتصادی مردم این ناحیه بوده و هست دور می زند و دیگر اینکه نویسنده پر تلاش اگر چه داستان را به ظاهر برای بچه های ایران و سنگسریزبان سروده، اما با ایجاد این اثر بخش مهمی از فرهنگ اساطیری دوران شبانی سرزمین سنگسر را از بوته فراموشی خارج نموده و آن را در دسترس همگان قرار داده است.
زرشوم، دختر جمشید هورمک
حسن پاکزادیان نیز در کتاب خود نوشته است: افسانهها ریشه تاریخی و کهن دارند و تشابهات ظاهری بخش هایی از ماجرای آن با شخصیت های اصلی در داستان های شاهنامه و دیگر داستانها که مربوط به دوران باستان در ایران است از دیدگاهی ما را بر آن میدارد که این افسانه را بازمانده و یا متاثر از آن افسانه ها بدانیم.
این بار به یکی دیگر از افسانه های به جا مانده در خاطره ایل سنگسر، با عنوان جمشیدی ژر شوم، یعنی همان زرشوم دختر جمشید هورمک که رمه های بسیاری را در اختیار داشتند، پرداخته تا این اثر در قالب چکامه، ماندگاری بیشتری پیدا کند.
علاوه بر افسانه «جمشیدی زرشوم»، افسانه های متعدد دیگری نیز در فرهنگ باستانی ایل سنگسر موجود است که مربوط به دوره پارتی و یا پیش و پس از آن است. امید بر این است فرصت پرداختن به دیگر افسانه های ایل سنگسر چه در قالب نظم و چه نثر از طرف سایر فرهنگ دوستان نیز فراهم آمده و در آینده شاهد این بالندگی باشیم.
برخی از تصاویر این مجموعه برگرفته از نقش کنده های باستانی ایران و سایر نقاط دنیا و برخی دیگر تقلیدی از این نوع آثار است که با هدف ایجاد انگیزه در علاقهمندان جهت توجه بیشتر و احیاء این هنر، استفاده شده است.
بخشی از کتاب
«داستان جمشید و زرشوم»
جمشید داستان ما همان جمشیدی یه که مدتها در بند دیو گلیم گوش بود و تونست با زیرکی و درایت و تکیه به باورهای خدایی هم خودش و هم دوستاش رو از بند آزاد کنه.
جمشید جوانی بی باک و نترس و باغیرت از بین جوانان سنگسر بود و بعدها تونست با یاری خدا و حمایت مردم، زمینه ساز ایجاد آرامشی طولانی برای مردم شهر خودش و شهرها و روستاهای اطراف بشه.
مردم، پس از اینکه جمشید، گلیم گوش رو نابود کرد، دور جمشید جمع شدند و ازش خواستند که رهبری اون ها رو به عهده بگیره و جمشید هم پذیرفت که با حمایت مردم این کار رو انجام بده.