پیشگفتار کتاب «آسئنک گئلیم گوش» را حبیب درخشانی عضو فرهنگستان هنر ایران نوشته است، در این پیشگفتار می خوانیم: وقتی نخستین بار چکامه گئلیم گوش را از زبان سراینده گرانقدر آن شنیدم بسیار متاثر شدم و گویی افق جدیدی در برابرم گشوده می شد و مرا به دوران شگفت انگیز و پر رمز و راز کودکی ام در زادبوم زیبایم می برد. به نظرم این حماسه گذری به گذشته تاریخی در آینده بود.در سنگسر افسانه های دیگری نیز وجود دارد که یکی از آنها زرشه بانو است که به تعبیر زنده یاد استاد اعظمی همان زریشوم است.
مجموعه کتاب های دیگری نیز توسط همین مولف با موضوع افسانه های سنگسری گردآوری شده است و این اثر بازتاب یکی از افسانه های سنگسر است.
متن کتاب به گویش سنگسری است و در آخر ترجمه ای از آن قرار گرفته است .
بخشی از متن ترجمه شده
مادر: نام خدا را تا هر وقت که بر زبان بیاری، بدون که بیمار و ناتوان نمی مونی. از خدا می خوام که دلت نگران نباشه و همیشه تنت سالم، روزگار بکام و خونه ات آباد باشه. الهی که مادر از هر نظر رشد کنی و از هم سن و سالات بزرگتر بشی! آهسته بخواب و بی جهت حرص و جوش نزن تا برات قصه گلیم گوش رو تعریف کنم.
در روزگاران قدیم حدود یازده هزار سال پیش که شاه و گدا و درویش وجود نداشت و همه یکسان بودند. در این سرزمین که امروزه ما به اون سنگسر می گیم، سه طایفه و گروه بیشتر زندگی نمی کردند. یه تیره حدود هزار نفر توی مرکز سنگسر و دسته ای در درجزین وتعدادی هم توی شهمیرزاد ساکن بودند که فارغ از هر گونه و نگرانی در عین سادگی زندگی می کردند.
تا اینکه دوره سی کولاک و یخبندان اومد و تمام دنیا رو فرا گرفت. تمام حشرات و جانوران به غارها و پناهگاه های امن زمستونی خزیدند و طوفان و سرما برای هزار سال حکمرانی کرد.
پس از این دوره نسبتا طولانی، دل خدا برای بنده های خودش سوخت و به رحم اومد و سرشار از محبت و مهر شد و دوره سرما رو به پایان برد و با دراومدن خورشید دوباره گرما و شور زندگی آشکار شد.
در حدود هشت یا نه هزار سال پیش، تموم یخ ها آب شد و با مناسب شدن شرایط آب و هوا، جانوران ریز و درشت و حشرات و پرندگان دوباره نمایان شدند.
اطراف منطقه «آر تنگه» یا همان دره پشت آسیاب های گل رودبار در اطراف سنگسر، دیوی زندگی می کرد که پاهای باریک و بلند، تن درشت، دو تا دست کشیده داشت و یک سر که دو گوش بسیار بزرگ و تخت به اون آویزون بود. یه ابروی بزرگ داشت که دو تا چشماش زیر اون جا می شد. یکی از چشماش کور و یکی دیگه سالم بود. به نظر می رسید که دنبالچه یا دم کوچکی هم داشته باشه.
درباره نویسنده
حسن پاکزادیان متولد ۱۳۴۸ در مهدیشهر و دارای مدرک کارشناسی زمین شناسی از دانشکده اختر شناسی ایران است و در موزه های ایران از جمله موزه زمان، موزه پول، موزه تندیس به عنوان کارشناس فعالیت داشته است. همچنین وی موزه عشایری ایل سنگسر را به صورت خصوصی راه اندازی کرد.
«تاریخ و گاهشماری در سکه های ساسانی»، «سکه های الیمایی»، «بررسی موضوعی سکه های ایران»، «تاریخ و گاهشماری در سکه های تبرستان» و کتاب هایی در زمینه فرهنگ سنگسر، از مهم ترین تالیفات وی به حساب می آید.
نظر شما