لوئیجی پیراندلو، نمایشنامه نویس و رمان نویس ایتالیایی هم به جهت برنده شدنش برای جایزه نوبل ادبیات در ۱۹۳۴ میلادی و هم به خاطر داستان های کوتاهش دارای شهرت جهانی است.
زندگی و خانواده پیراندلو
لوئیجی پیراندلو ۲۸ ژوئن ۱۸۶۷ در سیسیل و در خانواده ای بازرگان و تاجر متولد شد. پدرش بازرگان گوگرد بود و انتظار داشت که پسرش هم همان شغل را انتخاب کند اما لوییجی علاقه ای به این کار نشان نمی داد. او در تحصیلاتش موفق بود و توانست در رشته ادبیات ادامه تحصیل دهد. پیراندلو در یک منطقه رشد نیافته و خشن زندگی میکرد و زندگی آسانی نداشت، چون سختی های زیادی پس از ورشکستگی پدرش بر اثر سیلی که معادن او را با خود برده بود، متحمل شد. بنابراین، او خیلی زود تحت تأثیر بی عدالتی و ستم موجود میان مردم قرار گرفت. او در ۱۸۸۷ میلادی وارد دانشگاه رم شد. علاقه اش به ادبیات تا آنجا پیش رفت که توانست در ۱۸۹۳، نخستین رمان خود با عنوان "مطرود" را بنویسد.
۶ شخصیت در جستجوی نویسنده
لوئیجی مدت ها استاد سبک شناسی دانشگاه رم بود با این حال تا بعد از جنگ جهانی آدم چندان شناخته شده ای در عرصه ادبیات نبود. تا اینکه چاپ نمایشنامه ای از او با نام "شش کاراکتر در جستجوی یک نویسنده" در ۱۹۲۱ میلادی شهرتی ناگهانی برایش به همراه آورد که پرطرفدارترین کمدی پیراندلو هم همین اثر است. در این نمایشنامه ۶ شخصیت که به وسیلهٔ نویسندهای خلق شدهاند اما در درامی ناتمام رها شدهاند به تمرینی از یکی از نمایشهای پیراندلو وارد میشوند. آنها جلو میروند تا کارگردان را در مورد اجرای درام خودشان متقاعد کنند. در این پروسه پیراندلو تفاوتی را نشان میدهد که بین شخصیتها و بازیگران واقعیای که قصد دارند، نقش آنها را اجرا کنند، وجود دارد. شخصیت های این نمایش پیش از آنکه متولد شده باشند، به دنبال راهی برای تولد خود می گردند تا از این طریق به انتهای راه خود برسند و زندگی شان رنگ حقیقت بگیرد. همین مساله آنها را به تقابل با آدم های زنده نمایش وامی دارد.
تقابل میان شخصیت های داستانی و افراد زنده و حقیقی در نمایشنامه "شش شخصیت در جستجوی نویسنده" با عدم تفاهم بر سر واقعیت ها همراه می شود و در نتیجه نوعی بیگانگی مطلق برخوردار از برداشت های ذهنی مختلف را همراه می آورد. آنچه در این میان گنگ می ماند، تشخیص واقعیت و خیال است و اینکه سرانجام کدام گروه در اندیشه و خیال دیگری قرار دارد. با همه این ها "شش شخصیت در جستجوی نویسنده" در رم چندان مورد استقبال قرار نگرفت و به طرز عجیبی به آن کمتوجهی شد. این نمایش بعدها توانست در میلان بهخوبی گل کند. به زودی این نمایشنامه با کارگردانی کومیساژرکوفسکی در لندن، بروک پمبرتون در نیویورک و ماکس رینهارت در آلمان روی صحنه رفت. در ۱۹۲۲ میلادی او شاهد ۲ اجرای دیگر با نام های هنری چهارم و عریان بود. تئاتر در کل آثار داستانسرایی پیراندلو رشد و حدت می یافت، خصوصا در داستان های کوتاهی که موضوع و ایده های بسیاری را برای درام هایش تدارک می دید. شخصیت های داستان هایش به صورت مستقیم و گاه بی واسطه با خواننده حرف می زنند، گویی از صحنه پدیدار می شوند و حقایق و آلام خویش را بیان می دارند.
یک پیشینه پربار
اما پیش از انتشار این نمایشنامه، پیراندلو فعالیت های دیگری نیز داشت. پیراندلو که در بیست سالگی وارد دانشگاه رم شده و در رشته ادبیات و زبان به تحصیل پرداخته بود، در سال های نخست دانشجویی یعنی ۱۸۸۹ نخستین مجموعه شعر خود را با عنوان "درد مطبوع" را منتشر کرد. این مجموعه به بخشی از احوال و شرایط روحی و مالی وی اشاره داشت و بازتابی از فقر ناگهانی خانواده بود. او بعد از فارغ التحصیلی به آلمان رفت و در دانشگاه بن در رشته زبان شناسی زبان های منشعب از لاتین به تحصیل پرداخت. او در آن جا رساله دکتری خود را درباره گویش بومی سیسیلی را تکمیل کرد و در ۱۸۹۱ این دانشگاه را ترک کرد. ۲ سال بعد به ایتالیا بازگشت و برای امرار معاش به تدریس زبان پرداخت. از همان موقع با ورود به عرصه روزنامه نگاری وارد جرگه نویسندگان شد. سپس به نوشتن شعر و داستان روی آورد و در ۱۸۹۴ نخستین قصه خود با عنوان "پیر گودرو" را منتشر کرد.
در ۱۸۹۵ نخستین نمایشنامه اش با عنوان "گاز" را نوشت که بیشتر ورودی او به عرصه آثار نمایشی به حساب می آید. او همچنان به نگارش داستان و شعر ادامه می داد. مهمترین ویژگی آثار او در طول این سال ها اختصار در بیان و فشردگی در ارایه جزییات داستان، حقیقت عریان و خشونت تکان دهنده ای است که هیچ خواننده ای نمی تواند به آسانی از کنار آن عبور کند. نمایشنامه کمدی "منطق دیگران" دومین اثر نمایشی پیراندلو است که به مضمونی اجتماعی توجه دارد و ویژگی آثار داستانی او در این نمایشنامه نیز مشخص است.
تصویرگر زندگی واقعی
پیراندلو که وضعیت خانوادگی مناسبی نداشت و به خاطر اختلال روانی همسرش در مخمصه زیادی افتاده بود در ۱۹۰۳ میلادی رمان بلند "مرحوم ماتیا پاسکال" را به نگارش درآورد. این اثر از جمله آثار داستانی موفق این نویسنده است که در واقع بیانگر بخشی از زندگی واقعی او محسوب می شود. پیراندلو این رمان را به شکلی فی البداهه هنگام حضور بر بالین همسرش نوشت. داستان ماجرای عجیب مردی است که برای فرار از یک موقعیت نامناسب خانوادگی و زناشویی از خانه می گریزد. او در مسیر فرار با افراد مختلفی آشنا می شود و نویسنده از ورای این آشنایی می کوشد، نقاب ها و صورتک هایی را که مردم در زندگی روزمره خود بر چهره می زنند با نشان دادن شخصیت واقعی آنها بر ملا می کند. البته نویسنده در داستان به این مساله اشاره می کند که زدن نقاب بر چهره، ضرورتی است که اجتماع برای افراد به وجود می آورد.
وقوع جنگ جهانی اول
وقوع جنگ جهانی اول شرایطی را به وجود آورد که پیراندلو نگارش متون نمایشی را به شکلی جدی و فراگیر دنبال و در طول سال های وقوع جنگ، او تعداد زیادی از آثار شاخص خود را خلق کرد. دیدگاه و شیوه نگارش پیراندلو به گونه ای بود که شرایط حاصل از وقوع جنگ به بروز خلاقیت های او کمک می کرد. طی سال های ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۰ وی ۱۴ نمایشنامه به نگارش در می آورد. اگر چنین نیست، جاکو مینو درباره اش فکر کن، لیولا، چنین است اگر به نظر تان می رسد، کلاه زنگوله دار، خمره، لذت شرافت، مجوز، اما زیاد جدی نیست، بازی طرفین، انسان، حیوان، پرهیزکاری، همه چیز رو به راه است، مثل اول، بهتر از اول و خانم مورلی یک، دو آثاری هستند که وی به انگیزه نشان دادن چهره واقعی جنگ و تاثیرات نامطلوب آن بر اجتماع به نگارش درآورده است.
مجموعه آثار
پیراندلو علاقه زیادی به درونیات افراد داشت و شخصیت های داستانی اش را بیشتر با قرار دادن آنها در موقعیتهای خیالی تصویر میکرد تا شرایط واقعی. امروزه پیراندلو به عنوان یکی از تأثیرگذارترین نمایشنامه نویسان سده بیستم شناخته میشود. او ۲۴۳ داستان کوتاه، ۷ رمان و ۴۴ نمایشنامه نوشته است که برخی از آثار او عبارتند از: همه چیز در کمال، پوشاندن برهنگان، شش شخصیت در جستجوی یک نویسنده، مرحوم ماتیا پاسکال (۱۹۰۴م)، یکی، هیچ، صدهزار، نمازخانه کوچک، زن مطرود، هانری چهارم، مسخره مرگ و زندگی، عشق بدون دلبستگی، انتقام سگ، قواعد بازی، خمره، خدای کهن و....
خودش چه می گوید؟
پیراندلو به آثار نمایشی خود عنوان "نقابهای عریان" داده است. نقابهایی که به طور مداوم چهرهها را میپوشاند و سپس آشکارشان میسازد. پیراندلو در نمایشنامههای خود جملههای کوتاه و پرمعنی و پر از مطلب دارد، با این حال نمایشنامههای او در آغاز برای عامه مردم نامفهوم بود و به تعمق و ادراک قوی و معنویت بیش از حد منسوب شد، اما بهتدریج مردم با اشخاص نمایشی او مأنوس شدند و پی بردند که این شخصیتها از گوشت و پوست و استخوان ساخته شده و نماینده انسان زنده و واقعی اند و در بازیها هیجان بسیار نشان میدهند و بهطور کلی در آنها واقعیت و اوهام، قالب ظاهری و زندگی حقیقی، نحوه ادراک و عدم ادراک، عقل و دیوانگی مطرح است.
پایان راه
سرانجام وی در ۱۰ دسامبر ۱۹۳۶ میلادی چشم از جهان فرو بست. لوییجی پیراندلو در زمان مرگش در حال مذاکره برای روی پرده رفتن فیلمی بر اساس شش شخصیت بود. نمایشنامههای او بعد از مرگش زنده ماند و تاثیر او تا مدتها بر نویسندگانی همچون بکت و یونسکو دیده شد.
مرگ لوییجی پیراندلو در مراسمی دولتی و بسیار باشکوه علیرغم خواست خودش برگزار شد. او گفته بود: «وقتی که من مردم، بر تنم لباس نپوشانید. مرا برهنه در پارچهای بپیچانید. گلی روی تخت نباشد و شمع روشن نکنید. یک گاری فقیرانه. لخت و نگذارید هیچ کس چه از اقوام و چه از دوستان، مرا مشایعت کند. گاری. اسب. سورچیها. تمام. مرا بسوزانید.» به جز مراسم مردهسوزی، با خواستههای او دربارهٔ مرگ فقیرانهاش مخالفت شد و آرزوهای او نادیده گرفته شد.
نظر شما