سلمان هاشمیان نویسنده و گردآورنده خاطرهها و نوشتارهای کوتاه کتاب است و در پشت جلد آن نوشته است: برای محسن استدلال کردم که شرایط ما در عملیات، سخت است. موفق نشدن نیروها قابل تصور نیست. منطقه رملی است و ...خودش مسوول محور عملیات بود.
همه منطقه را قدم به قدم شناسایی کرده بود و همه چیز را میدانست. سرش پایین بود. نگاهی به من کرد و گفت: حداقل دستاورد و بالاترین نتیجه، تحقق امر امام(ره) است.
ژنرال کوچک
گمنام جنگ پرگنج داستان ما، متولد سال ۱۳۴۲ در محله آدریان خمینی شهر اصفهان و فعال در پایگاه بسیج ثامنالائمه است. در جبهه های نبرد حق علیه باطل به او لقب ژنرال کوچک داده اند. محسن اهل نماز شب، مبتکر، شجاع و کم حرف است. او سراسر عمر ۱۹ سالهاش را به کار در ریسندگی، آسیاب گندم و صافکاری مشغول بوده و همزمان با نهضت امام روح الله ۱۶ سال داشته است.
قبل از پیروزی انقلاب به صف انقلابیون می پیوندد و بعد از انقلاب در بسیج فعالیت میکند. وی در آزادی تپههای مدن، عملیات شیخ فضل الله نوری و سایر عملیاتهای محدود رزمندگان در جنوب فعالانه حضور داشته است.
شهید رضایی در عملیات بزرگ ثامنالائمه که به شکست حصر آبادان میانجامد، یکی از گروهان های تیپ نجف اشرف را فرماندهی میکرده و دیدهبانی قبضههای خمپاره را بر عهده داشته است.
رمضان، محرم، فتحالمبین، طریقالقدس و بیت المقدس دیگر عملیاتهای مهمی هستند که این شهید در آنها حضور داشته و سپهبد شهید صیاد شیرازی در کتاب ناگفتههای جنگ خود از رشادتهای رزمندگانی چون محسن رضایی در عملیات آزادسازی خرمشهر یاد میکند. همان جایی که محسن از ناحیه دست و فک مجروح میشود و با اینکه هنوز دوران نقاهت خود را میگذراند، در عملیات رمضان، فرماندهی یکی از گردانهای تیپ ۲۵ کربلا را بر عهده میگیرد.
سرهنگهای ارتش مدام از محسن نام میبرند. چرا که او چنان دقیق به خمپارهها، "گرا" میدهد که همگان را متعجب میکند. آنها حتی برای استقرار سامانههای توپخانه ارتش در منطقه شوش از او کمک و مشورت میگیرند.
شهید کتاب حاضر، ۲۴ ساعت تمام با یک قمقمه آب و چند تکه نان به شناسایی میرفته و سنگر فرماندهی او بسیار ساده و بی آلایش بوده است.
تیر و رکوع، خمپاره و سجده
... به من گفت بیا بالا. تا تیر اول شلیک شد سرم را پایین آوردم. گفت خجالت بکش، برای یک تیر رکوع میکنی و خم میشوی؟ حتما خمپاره بزنند به سجده میروی!
آری، شهید رضایی همیشه توی خط بدون هیچ هراسی، سینه را سپر میکرد و به مسیر خود ادامه میداد.
بعد از عملیات رمضان، حاج احمد کاظمی کار شناسایی برای عملیات بعدی، یعنی محرم را به محسن میسپارد و او ساعت سه نیمه شب به قلب دشمن میزند و همه امکانات و ادوات بعثی ها را شناسایی میکند.
خون و خضاب
عملیات والفجر مقدماتی از راه میرسد. حاج احمد بار دیگر کار شناسایی را به تیپ روحالله و محسن میسپارد. محسن مسوول محور عملیات است و در عین حال مسوولیت یکی از گردانها را عهدهدار است. در حین پیشروی شجاعانه به قلب دشمن بعثی در جنگلهای امقر عراق منطقه فکه میزند که ناگهان خمپارهای از راه میرسد و موج انفجار بدن مطهرش را میسوزاند و او را راهی آسمانی که دنبالش می گشت میکند.
او یک شب قبل از عملیات به میان بچه ها میآید و میگوید: بچه ها من فردا بر نمیگردم. سرم را هم تراشیدهام. قیافهام را خوب به ذهن بسپارید که فردا اگر جنازهام را دیدید، براحتی بشناسید.
بعد از عملیات یک جنازه در قلب دشمن داخل خاک عراق پیدا کردند. همه او را میشناختند. فقط یک تفاوت با محسن دیشب داشت. امروز سر او را خون سرخش خضاب شده بود.
پیکر پاک و خونین محسن در گلستان شهدای محله آدریان خمینی شهر در کنار دوستان و همرزمانش آرام گرفت.
انتشارات ستارگان درخشان کتاب "دیدهبان" را در ۱۵۴ صفحه منتشر کرده است.
نظر شما