در حقیقت انتخابات گزینش یک راهحل جدید برای یک مشکل عمومی و در یک دوره زمانی است.
انتخاب راهحلی در خور شرایط آن روز، از میان راهحلهایی که هر کدام هزینهها و منفعتها خاص خود را دارند. (افسوس آن روز که به جای راهحل مجبوریم به قیمت گران، کشکول آرزوها بخریم!)
راهحلها تفاوتهای زیادی با وعدههای انتخاباتی دارند؛ تفاوتهایی که شاید بد نیست مرورشان کنیم:
۱- راهحل هزینه دارد: هیچ راه حلی نیست که بدون هزینه باشد؛ مگر با جادو و شعبدهبازی! هر آنچه تنها پاداش باشد و بدون هزینه، یعنی ما مشغول شنیدن یک وعده هستیم؛ وعدهای که در خوشبینانهترین حالت هزینههایش را نمیدانیم و در بدبینانهترین حالت یک دروغ بزرگ است.
۲- راهحل انتخابی از میان گزینههای بدیلی است که پیش روی ما قرار دارد. اما وعدهها بدیل ندارند؛ چرا که گزینشی برای یک تصمیم سخت نیستند، آنها تنها دامها و طعمههایی هستند برای صید آراء مردم.
۳- راهحلها به پشتوانه مطالعات، پایلوتها و مشارکت خبرگان تهیه شده است. وعدههای انتخاباتی اما نه مطالعه پشتیبان دارد، نه بر اساس آن گفتمانی شکل گرفته است و نه هیچ متخصصی پای آن را امضا کرده است!
انتخابات این روزها بیشتر مانند بازیهای کودکانه است، وقتی کودک اول فریاد میزند «یک مرغ دارم روزی ۱۰۰ تا تخم میگذاره!» و بعد کاندیدای دوم است که میپرسد «چرا ۱۰۰ تا؟»، «پس چند تا؟» «۴۰۰ تا»! چرا ۴۰۰؟ چرا ۴۶۰ نه؟ لازم نیست بدانیم، این یک بازی کودکانه است!
بدون دو نهاد کلیدی ۱. حزب و ۲. اندیشگاه (Think-tank) است که انتخابات دیگر عرصه گزینش راهحلها برای چالشهای سخت نیست؛ بلکه بازار مکارهای است برای فروش وعدهها. بازار وعدهفروشی اما نمایشی است تاسفبرانگیز، وقتی به جای احزاب با تکچهرهها روبهرو هستیم و به جای راهحلها با وعدهها.
حزب است که در طول سالها، چه در زمان قدرت و چه در زمان سایهنشینیاش، به کمک اندیشگاهها، بر نظام اداری تسلط مییابد و میتواند به راهحلهای بدیل بپردازد. بدون اندیشگاهها هیچ راهحل جدیدی تولید نمیشود و بدون حزب هم تنها سوپرمنها میتوانند آن را پیاده کنند کنند؛ که متاسفانه سوپرمنها هم دیگر وجود خارجی ندارند.
اما بازار وعدهفروشی تنها یک تاسف برای فقدان حزب و اندیشگاه نیست؛ بلکه همین وعدههاست که روز به روز سرمایه اجتماعی را پایین میآورد؛ با بالا بردن سطح انتظارات (پیش از انتخابات) و ناامیدی واقعگرایانه (پس از انتخابات). در حقیقت قربانی اصلی انتخابات تنها امیدهایی نیست که رنگ میبازند؛ بلکه اعتمادی است که دیگر فرصت نفس کشیدن پیدا نمیکند؛ اعتمادی که فرو میریزد و اعتمادی که هر روز نایابتر میشود.
انتخابات چهره واقعی امروز سیاست ایران است. سیاستی که سیاستمدارش وعده میفروشد، اما مردماش ناامیدی میخرند. من اما به روزگاری دیگر در جهانی موازی فکر میکنم. به روزی که اندیشگاهها و حزبها، نهادهای کلیدی عرصه سیاست، در این سرزمین پا بگیرد. به روزی که اندیشگاهها منبع تولید فکرها و راهحلها هستند و حزب دیگر واژهای ترسناک و سیاه نباشد و مردمی که خوب میدانند، چالشهای امروزشان در زمین اقتصاد، پاسخاش در زمین سیاست است. روزگاری که مردم برایشان مشارکت، تنها رای دادن و محدود به زمان انتخابات نباشد. آن روز را باید ساخت. آینده روشن آمدنی و ساختنی است.
نظر شما