واژۀ زنگ، یکی از کلمههای پُرکاربردِ زبان فارسی در روزگار کنونی است. از تکرارهای روزانۀ این واژه، کاربردش در مصدر «زنگ زدن» است. این مصدر البته در موقعیتهای معنایی مختلف و متفاوتی به کارگرفته میشود. بهمَثَل برای برقراری تماس تلفنی، میگوییم به فلانی زنگ زدیم، یا فلانی زنگ زد. زمانی هم که گوشی تلفن ثابت یا همراه به نشانۀ اینکه شخصی با ما تماس گرفته، به صدا درمیآید، میگوییم که «گوشی دارد زنگ میزند». برای اعلام رسیدنِ شخصی به پشتِ درِ خانه و دفترِ کار و امثال آنها نیز «زنگزدن» را به کار میبریم و میگوییم «زنگ میزنند» (یعنی شخصی پشت در خانه ایستاده است).
وقتی هم که میخواهیم از اکسیدهشدن فلزاتی چون آهن و مس حرف بزنیم، «زنگزدن» را استفاده میکنیم. بهجز اینها، وقتی هم که صدای بسیار بلند و ناگهانی به گوشمان میرسد، این مصدر را بر زبان جاری میکنیم و میگوییم که «گوشمان زنگ زد!» (یعنی نزدیک بود از بلندی صدا کر بشویم). در روزگارِ پیش از کرونا هم که مدرسه معنای مشخصی داشت، برای آغاز و پایان هر نوبت از ساعتهای برنامۀ درسی روزانۀ کلاسها، «زنگزدن / زنگخوردن» به کارگرفته میشد و بچهها میگفتند که «زنگ را زدند» یا «زنگ خورد»؛ یعنی کلاس آغاز شد یا اینکه به پایان رسید.
این معناهای چندگانه، از دیرینهسالیِ واژۀ «زنگ» حکایت میکند و گویای آن است که این لغت نیز همچون هر لغتِ کهنِ دیگری، آنقدر در کوچه و پسکوچههای روزگارانِ گذشته چرخیده و به محلهها و شهرهای گوناگونِ مملکتِ زبان فارسی سرزده، که توانسته تحفه و ارمغانی از هر کوی و برزنِ زمانی و مکانی برای امروزیانِ این زبانِ شیرین به سوغات آورد؛ و این سوغاتیها، همان معناهای گوناگونی است که این واژه طی سالها و سدهها به خود گرفته است.
واژهای با ۱۵ معنای گوناگون
واژۀ زنگ، کلمهای است فارسی که از دید دستوری اسم ساده بهشمار میآید. «زنگ» البته سفری هم به زبان عربی داشته است و در زبان تازیان به ریخت «زنج» درآمده است. «زنگ» را بیشتر فرهنگهای لغت زبان فارسی معنی کردهاند، که اگر معناهای مختلف آن را در واژهنامههای گوناگون فارسی، از کهنترینها تا لغتنامههای امروزی، بررسی کنیم، نشانی از افزودگیهای معناییِ این کلمه از پسِ گذشت قرنها بهدست خواهد آمد.
«لغت فُرس» اسدی طوسی که کهنترین فرهنگ لغتِ برجایماندۀ زبان فارسی و یادگاری از سدۀ پنجم هجری است، واژۀ «زنگ» را نیز در میان مَدخلهای خود دارا است. این واژهنامه با آوردن شاهدمثالی از عُمارۀ مروزی (سرایندۀ عهد سامانیان و اوایل دولت غزنوی) تنها یک معنی برای زنگ ثبت کرده است و آن، عبارت است از «روشنی مهتاب». بیت عُماره نیز این است:
«نوروز و گُل و نَبید [۱] چون زنگ // ما شاد و به سبزه کرده آهنگ». [۲]
در دیگر فرهنگ لغتِ کهنِ فارسی، یعنی کتاب «صحاح الفُرس» که محمد بن هندوشاه نخجوانی آن را در سال ۷۲۸ هجری قمری تألیف کرده است، برای «زنگ» چهار معنی آمده است: «اول، ولایت زنگیان است؛ دوم، زنگار است که بر تیغ و آیینه و امثال این افتد؛ سوم، روشنی ماه است؛ ظهیرالدین فاریابی گفت:
بضاعت سخن خویش بینم از خواری // بهسان آینۀ چین میان رستۀ زنگ.
چهارم، آب و شراب است. عماره گفت:
خوشه چون عقد، دَرو برگ چو زر // باده همچون عقیق و آب چو زنگ». [۳]
البته همچنانکه در لغتنامۀ دهخدا آمده است، بهنظر میرسد که زنگ در این موقعیت معنایی، آبِ صافی و زلال معنی بدهد و شاعران، شراب را هم ازجهت صافی بودن به زنگ مانند کردهاند [۴]
شمس فخری نیز در بخش چهارم از کتاب «معیار جمالی» (تألیفشده در سالهای ۷۴۴ تا ۷۴۵ هجری) که به واژگان اختصاص دارد، این سه معنی را برای «زنگ» نوشته است: زنگار یا چرکی که بر آینه مینشیند، شعاع آفتاب و ولایت زنگبار. [۵]
در «فرهنگ فارسی مدرسۀ سپهسالار» هم که به باورِ مصححِ آن، میبایست در فاصلۀ سالهای ۷۴۴ تا ۹۳۳ هجری پدید آمده باشد، پنج معنی برای زنگ نوشته شده که دو تای آنها بهنسبتِ آنچه تاکنون یاد شد، تازه است. این دو معنای تازه اما یکی دَرای و زنگولهای است که قلندران به خود میبستهاند و دیگری هم «کعبزدن» است؛ اما همچنانکه مصححِ ارجمند کتاب، دکتر علیاشرف صادقی، توضیح داده، مراد از کعبزدن معلوم نیست. [۶]
فرهنگ جهانگیری هم که در آغاز سدۀ یازدهم هجری تألیف شده، این پنج معنی را برای زنگ برشمرده که آخرینِ آنها تازگی دارد: ولایت زنگبار؛ چرکِ آهن و مس و امثال آنها؛ پرتو نیّرین (ماه و خورشید)؛ زنگولۀ بزرگ؛ و نیز « چرکی را گویند که بر گوشههای چشم به هم رسد و آن را پیخ نیز گویند و به تازی آن را رمص گویند». [۷]
در «فرهنگ رشیدی» که آن نیز در سدۀ یازدهم پدید آمده، افزون بر معناهای یادشده، «تیز» و «سوزنده» و «کفزدن» نیز جزو معناهای زنگ ثبت شده که این آخری بهاحتمال همان «کعبزدن» است که در «فرهنگ فارسی مدرسۀ سپهسالار» آمده بود. [۸]
عبدالقادر بغدادی هم در «لغتِ شاهنامه» که متنی است از سدۀ یازدهم هجری، شش معنا برای زنگ نوشته که یکی از آنها تازگی دارد: زنگوله که بر گردن چهارپایان اندازند یا به زانوی پیک و قلندر میآویختند و یا به پای قوش میبستند؛ طایفۀ سیاهپوست؛ زنگار آهن؛ شعاع آفتاب و ماه؛ پولکهای دف و دایره؛ و چرک گوشۀ چشم. [۹]
در «برهان قاطع» که آن هم جزو فرهنگهای فارسیِ تألیفشده در سدۀ یازدهم هجری است، افزون بر معناهایی که تاکنون برشمرده شد، معنی تازهای ثبت نشده است، اما به این اشاره شده که مراد از «کف زدن»، همان دستکزدن است. [۱۰] دستکزدن هم عبارت است از دست بر دست زدنِ ضرباهنگدار یا پیالهمانندهایی را در دستگرفتن و به حالتی ضرباهنگدار به هم زدن، چنانکه در شادیها و طرب مرسوم است.
مرحوم استاد محمدامین ادیب طوسی فرهنگِ لغتی را جمعآوری کرده است که با عنوان «فرهنگ لغات بازیافته» یا «ذیلی بر برهان قاطع» شناخته میشود. در این فرهنگ که با تکیه بر پژوهش در لهجهها و گویشهای گوناگون زبان فارسی پدید آمده است، معنی متفاوت و تازهای نیز برای واژۀ «زنگ» به چشم میخورد. در این کتاب، معنای «صبحانه» نیز برای زنگ ثبت شده که براساس کاربرد آن در ناحیۀ لارستان بوده است.
حال که خلاصهای از معناهای زنگ در فرهنگهای مختلف فارسی از نظر گذشت، اگر به مدخل این واژه در «لغتنامۀ دهخدا» رجوع کنیم، بهجز معناهای «پولکهای دف و دایره» (که در لغت شاهنامه آمده) و «صبحانه» (که در فرهنگ لغات بازیافته ثبت است)، دیگر معناهای تاکنون یادشده برای این واژه را در این لغتنامۀ بزرگ نیز خواهیم دید. همچنین افزون بر این معناها، در لغتنامه چند معنای تازه نیز برای زنگ وجود دارد که از این قرار است: نوعی قارچ که آفت کشت و زرع است؛ سازی کوبهیی؛ زنگ الکترونیکیِ امروزی؛ نوبتبندی ساعتهای درسی مدرسه؛ و خون. این معنای آخری را براساس شاهدمثالی از شعر استاد ظهیر فاریابی جزو معناهای زنگ درنظر گرفتهاند:
«اندر شدهای به جامۀ زنگاری // مولای توام چنانکه از زنگاری
گر یک قدحِ شراب چون زنگ آری // زنگار بری ز دل، به تن زنگ آری». [۱۱]
در این شعرِ هنرمندانه، واژۀ زنگ در آخر مصراع چهارم در معنی خون به کار رفته است.
بنابر آنچه اشاره شد، میتوان این پانزده معنا را برای واژۀ زنگ برشمرد:
۱. پرتو و درخشش خورشید و ماه؛ ۲. مردمان سیاهپوست و نیز نام سرزمینشان؛ ۳. زنگار و چرکی که بر فلزات و آینه نشیند؛ ۴. آب و شراب صافی؛ ۵. زنگوله؛ ۶. کفزدن؛ ۷. پیخ یا قِی و چرکِ گوشۀ چشم؛ ۸. تیز و سوزنده؛ ۹. پولکهای دَف و دایره؛ ۱۰. نوعی قارچ که آفت محصولات کشاورزی است؛ ۱۱. نوعی ساز کوبهای؛ ۱۲. خون؛ ۱۳. صبحانه؛ ۱۴. هر نوبت از ساعتهای درسی در مدرسه؛ و ۱۵. زنگِ الکترونیکی امروزی.
سرزمین زنگ کجا است؟
در ادبیات فارسی و در فرهنگ ایرانی یکی از برابرهای بسیار معروف و پُرکاربرد برای واژۀ مُرکب «سیاهپوست»، کلمۀ «زنگی» است. این واژه که خود از دو جزو «زنگ» + «ی نسبت» تشکیل شده، صفت نسبی است برای نامبردن از مردمانی منسوب به دیار زنگیان یا سرزمین سیاهان؛ همان ولایتی که به «زنگبار» معروف است.
امروزه در جزو قلمرو کشور تانزانیا، جزیرهای است که از گذشته تا امروز به نام زنگبار شناخته میشده است. البته به جز زنگبار، زنگیان در نواحی ساحل شرقی آفریقا، جایی که امروز کشورهای سومالی، کنیا و تانزانیا واقع شده است نیز زندگی میکردهاند. سیاهیِ پوستِ زنگیان، سبب شده است که در زبان و ادبیات فارسی، زنگ و زنگی را برای ارادۀ معنای تیرگی و سیاهی به کار برند. از این روی است که بسیاری از شاعران ما، «شب» را به «زنگی» مانند کردهاند. نمونۀ این تشبیه را میتوان در این بیت از شاهنامۀ حکیم فردوسی یافت:
«شبی تیره چون روی زنگی سیاه // ستاره نه پیدا، نه خورشید و ماه».
بازگردیم به زنگبار. نامِ «زنگبار» خود برآمده از دو جزو «زنگ» و «بار» است. در این واژه، زنگ که نامِ همان قومِ سیهچردۀ یادشده است و «بار» نیز پسوند مکانسازی است که هم رسانندۀ انبوهیِ چیزی در جایی است (مانند جویبار، یعنی ناحیهای که در آن جوی یا نهر آب فراوان است؛ یا هندوبار که به ناحیۀ زیستِ مردم هندو اطلاق میشود) و هم، معنی ساحل و کناره و کران را میدهد. پسوندِ «بار» در زنگبار نیز رسانای هر دو معنا است. بنابراین، زنگبار هم اشاره دارد به سرزمینی که سیاهان یا همان مردم قوم زنگ در آن ساکنند و هم کناره و ساحلِ سرزمین زنگیان را اشاره دارد؛ چراکه سرزمین زنگبار، مجمعالجزایری است در شرق آفریقا که در میان آبهای اقیانوس هند احاطه شده است. امروزه ناحیۀ زنگبار گرچه بخشی از کشور تانزانیا بهحساب میآید، اما بهطور نیمهمستقل اداره میشود و مرکز آن نیز شهر زنگبار (Zazibar) است.
از نکتههای درخور یادکرد دربارۀ زنگبار، یکی این است که در قرن ششم هجری گروهی از مردم ایران که شیرازی بودهاند، به زنگبار مهاجرت میکنند و در آنجا سکونت میکنند. از آثار حضور این گروه، مسجدِ قدیمی «کیزیمکازی» است. دیگر اینکه در اواخر سدۀ نوزدهم میلادی، شماری از شیعیان که به «خوجههای اثناعشری» معروفند، از هندوستان به زنگبار مهاجرت کردند. چند دهه بعد، تعدادی از این شیعیان رفتهرفته راهِ نواحی دیگر آفریقا را در پیش گرفتند و سبب شدند تا اقلیتهای شیعه در نواحی دیگر آفریقا نیز پدید آید. [۱۲]
شگفتیهای دیار زنگیان
در کتابهای تاریخ قدیم، سیاهان را از نسل حام بن نوح (ع) دانستهاند، با اینحال در شمار و نامِ فرزندان حام اختلاف نظر وجود دارد. شمسالدین محمد بن ابیطالب دمشقی (م. ۷۲۷ ق.) در فصل پنجم از کتاب «نخبة الدهر فی عجائب البَرّ و البحر» هنگام یادکردن از طایفههای سیاهان سودان، از مردمان زنگ نیز نام برده است. او قوم زنگ را یکی از طایفههای سودان معرفی کرده و معتقد است که «زنگ» تغییریافتۀ «زاغون» است. طبق آنچه وی نوشته، زغو [۱۳] از فرزندان قفط، پسر مصر، پسر حام، پسر نوح نبی (ع) بوده است. [۱۴]
آنچه صاحب «نخبة الدهر فی عجائب البَرّ و البحر» دربارۀ سرزمین زنگیان نوشته، برآمده از شنیدهها و خواندههایی است آمیخته با برخی افسانهسازیها که نمونههایش را در آثاری چون «گرشاسپنامه» و «هزار و یک شب» میتوان دید. بههرروی، دمشقی در ادامۀ توضیحهای خویش دربارۀ مردم زنگ چنین نوشته است که «زنگ دو تیرهاند: قبلیّه و کنجویّه. قبلیّه نام مورچه و کنجویّه نام سگ است. شهر بزرگ زنگیان، مقدشوا [۱۵] نام دارد که بازرگانان از هر شهری بدانجا میآیند. آنجا کنارهای به نام زنگبار دارد. زنگیان ممالک بسیاری دارند. آنان قبیلههایی هستند که بیشتر برهنهتنند و درندگانِ آدمیزادگان بهشمار میآیند... . زنگیانی که در این سرزمینها زندگی میکنند دارای دندانهایی بُرّا هستند؛ از بسیاریِ توحّش مردم را میخورند. کافرانشان دین و آیینی ندارند، بلکه از مقررات و رسمهایی که پادشاهانشان برایشان ترتیب دادهاند، پیروی میکنند. نام پادشاه بزرگشان توقلیم است، به معنی پسر خدا. این نام در بیشتر شهرها به پادشاهشان گفته میشود. برخی از زنگیانِ شمالی گشادهزبان و اهل بلاغتند تا آنجا که خطبهها میسازند و در آنها پندهای گریهآور میآورند و در انجمنها و روزهای جشن و مراسم مخصوص خویش میخوانند». [۱۶]
علی بن حسین مسعودی، دانشمند و تاریخدان نامدار سدۀ چهارم هجری، نیز در کتاب «مُروج الذَّهَب و معادن الجوهر» ضمن اشاره به اینکه عنوانِ پادشاه زنگ «وقلیمی» به معنی «پسر خدای بزرگ» بوده، دربارۀ چرایی این عنوان نوشته است «زیرا خدا بوده که او را برای پادشاهی و اجرای عدالت میان آنها برگزیده است، بنابراین هروقت پادشاه در حکومت خود ستم کند و از جادۀ حق بگردد، او را میکشند و اعقابش را از حقِ پادشاهی محروم میکنند، که به پندار ایشان وقتی شاه ستم کرد، پسر خدا و مالک آسمانها و زمینبودنش باطل میشود... . ازجمله خوراک آنها موز است که در ولایتشان فراوان است. در هند نیز موز بسیار هست و بیشتر خوراک زنگان ذرت است با گیاهی به نام کلاری که همانند قارچ است و از زمین میچینند...». [۱۷]
عجایب و افسانههایی آمیختهشده با برخی از واقعیتها که در متنهای گذشته برای سرزمین زنگبار برشمرده و تراشیده شده است، کم نیست. کافی است که به برخی از متون «عجایبنامهایِ» فارسی و عربی رجوع کنیم. در یکی دیگر از این آثارِ عجایبنامهای، یعنی «عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات»، محمود بن محمد بن احمد طوسی دربارۀ زنگبار نوشته است که «به زنگبار جزیرهیی است بر آن زَر روید مانند زبان گاو. آنجا مورچه بُود بزرگ، چنانکه شکم آدمی بدرد؛ و راهی باخطر و گردابی در پیش؛ و در آن حدود پلنگ باشد بسیار، مردم همه پوست پلنگ پوشند». [۱۸]
طوسی از وجود درختی عجیب در زنگبار نیز نوشته است؛ درختی با هفت میوۀ انگور، انجیر، نارنج، سیب، ترنج، به و انار. وی البته دربارۀ درستی و راستی وجود چنین درختِ شگفتی دیدگاه خود را اینگونه بیان کرده است: «اگر پرسند کی [= که] بر درختی هفت میوه ممکن بُود؟ گوییم الله اعلم. ابتدا هفت نهال بود از زیر زمین برآید آن را در هم گیرند و تعهد میکنند تا هفتگانه به هم برآید و مردم آن را یک درخت ببینند و آن را هفت درخت بود در اصل، و هندیان تَمویه و تلبیس [۱۹] کنند». [۲۰]
زنگیان در گرشاسپنامه
یکی از منظومههای حماسی کهن ادبیات فارسی، «گرشاسپنامه» اثر اسدی طوسی است. این مثنوی به باور ادیبان و صاحبنظرانِ ادبیات، از دید اعتبار و هنرِ شعری و زبانی پس از شاهنامۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی، رتبۀ دوم را در میان منظومههای حماسی فارسی دارد. اسدی در این متن که از سدۀ پنجم هجری به یادگار مانده، داستان پهلوانیها و رزمها و دنیاگردیهای گرشاسپ پهلوان، نیای بزرگ رستم، را به نظم کشیده است.
حکیم اسدی طوسی آنگاه که گرشاسپ به سوی زنگبار لشکرکشی میکند، در توصیف زنگبار، آنجا را جزیرهای سرشار از درختان عود و دارای کوههایی پر از معدن الماس و اَرزیز (قلع) معرفی میکند. وی در توصیف خویش از زنگبار، به فراوانیِ «نسناس» [۲۱] در آنجا اشاره کرده و ساحل آن ناحیه را پُر از صدفهای دُردار تصویر کرده است. [۲۲]
استاد اسدی طوسی در بخشی دیگر از گرشاسپنامه، آنجا که پسرِ بَهو به زنگبار بازمیگردد، به توصیفِ رخت و اسلحۀ زنگیان پرداخته و از تشریفات پادشاهشان نیز نکتهای گفته است. طبق آنچه حکیم اسدی سروده، جامۀ زنگیان خلاصه میشده در دو تکه مَیزَر یا همان شال و دستار که یکی را دور سر و گوشِ خویش میپیچیدهاند و دیگری را هم به کمرشان میبستهاند. شاعر همچنین به این اشاره کرده که زنگیان اسبسواری نمیدانستهاند و جنگافزارشان نیز بهجز شمشیر، عبارت بوده است از استخوان ماهی و تیر و سنگ.
اسدی دربارۀ تشریفاتِ حملِ پادشاه و بزرگان در سرزمین زنگ نیز چنین سروده است:
«چو باشد شهی یا مِهی ارجمند // نشانند از افرازِ تختی بلند
مر آن تخت را چار تَن ساخته // بَرَندَش همی بر سَر افراخته...». [۲۳]
استاد در وصف خویش از زنگباریان، از رواجِ کاربرد تختمانندی پوشیده با گلیم در میان آنان نیز سخن گفته و یادآور شده که مردمانِ زنگبار آن تخت را «اَندول» میخواندهاند.
زنگ حیدری
در شماری از متنهای گذشته، بهویژه در متنهایی از جنس ادبیات فتوّت و نیز ادب عامیانه، سخن از زنگِ ویژهای رفته است، معروف به «حیدری». طبق باور استاد شفیعی کدکنی، «زنگ حیدری» منسوب است به قلندریان حیدری. اینان گروهی از صوفیه بودهاند که پیروی قطبالدین حیدر زاوَگی را میکردهاند. این قطبالدین حیدر (در اوایل دورۀ حملۀ مغول به ایران درگذشته است) مؤسس سلسلۀ طریقتی قلندریۀ حیدریه است و هم او است که پس از آنکه پیکرش در شهر زاوۀ خراسان به خاک سپرده میشود، به احترام وی نام شهر به «تربت حیدریه» تغییر میکند.
استاد شفیعی کدکنی دربارۀ پیوند بین حیدریه و زنگ حیدری نوشته است که «قلندریان حیدری زنگی کلان بر کمر و شاید هم گاه بر بازوی خود میبستهاند که صدای بسیار بلندی داشته است. در عصر صفوی این رسم در میان ایشان بسیار شایع بوده است، چندانکه در شعر این دوره بهعنوان یک زمینۀ عام برای صور خیال، همه جا، دیده میشود. صاحب «بهار عجم» این شعرها را به شاهدِ زنگ حیدری نقل کرده است:
حیدرِ صفدر علی بن ابیطالب (ع) که هست // در میانِ قنبرش گردون چو زنگ حیدری (سالک قزوینی)؛
زین مشتِ خام ناله به گردون رساندهام // چون زنگ حیدری است دلِ چاکچاکِ من (سالک یزدی)». [۲۴]
اما در برخی از فتوّتنامهها «زنگ» جزو لوازمِ «شاطران» برشمرده شده است. «شاطران» عیّارانِ پیادۀ تیزرو و نیز پیکها و قاصدهای تندسیری بودند که در تند دویدن و رساندن پیام به فاصلههای دور مهارت داشتند. در «رسالۀ شاطران» که یکی از رسالههای فتوّتیِ مرتبط با اصناف است، به این نکته اشاره شده که زنگی که شاطران بر کمر یا بازوی خود میبستهاند، دارای دندانههای متعدد بوده است. [۲۵] تأییدگرِ این اشاره به دندانهدار بودنِ زنگِ شاطران، بیتِ یادشده از سالک یزدی است که شاعر جگر خود را مانند زنگِ حیدری چاکچاک دانسته و این میتواند اشاره به همان دندانههای زنگ باشد.
در کنار این آگاهیهای تاریخیِ قلندری – عیّاری از زنگ حیدری، به این نکته نیز باید اشاره کرد که در مناطقی از ایران آیینِ مذهبی کهنی برقرار بوده که به رسم «زنگ حیدری» شناخته میشده است. حسن ذوالفقاری در مقالهای با عنوان «زنگ حیدری» نوشته است که در این آیین «زنگی با همین نام را به پایۀ منبر هیات ها میبندند و نمایشگرانِ «سقاخوان» پای این زنگ ایستاده، همراه با نواختن آن، به خواندن اشعار و روایات در ستایش علی (ع) و بیان مظلومیت و شهادت آن حضرت میپردازند.
زنگ حیدری منقوش و متبرّک به آیات قرآنی است و صدایی دلنشین دارد. تقدس زنگ بهواسطۀ آیاتی است که بر آن نقش بسته است. مسوول نواختن زنگ یکی از معتمدان و مسنترین افراد جمع است. وی بالای منبر رفته و با خواندن اشعار مذهبی، در پایان هر دو بیت، یک بار ضربهای به زنگ میزند و صدای آن را بـه گـوش جمعیت عـزادار و مستمـع میرساند. از آرزوی پـای منبـرنشینـان ایـن است کـه روزی بـه زنـگ دسـت بـزنند». [۲۶]
زنگ؛ دژ؛ شتر؛ بز
نخستین و شاید مهمترین کاربردِ زنگ، آگاهکردن، هشدار دادن و اعلام کردن است. این کاربرد را هم در زنگ ساعت میتوان یافت، هم در زنگ تلفنهای ثابت و همراه و هم در زنگِ خانهها. در گذشتههای بسیار دور نیز برای همین آگاهکنندگی و هشداردهندگی، زنگ را به کار میگرفتهاند. بهمَثَل دیدهبانان برجها و دژها و قلعهها وقتی بیگانگان را از دور میدیدند، زنگ به صدا درمیآوردند. در منظومۀ «گرشاسپنامه» آمده است که وقتی گرشاسپِ پهلوان میخواهد به نبردِ زنگیِ دیوپیکر برود، آنگاه که به دژِ زنگی نزدیک میشود، دیدهبانِ زنگی بهمحض اینکه از بالای کوه گرشاسپ را میبیند، جَرَس یا زنگ را به صدا درمیآورد و زنگی را از حضورِ بیگانه آگاه میکند:
«چو گرشاسب نزدیکی دژ رسید // زِ کُه دیدبانش جرس برکشید
سبک جَست زنگی ز آوای زنگ // شده مست و طاسی پُر از می به چنگ
همان سنگ و پیل استخوان درربود // دوید از پسِ پهلوان همچو دود...». [۲۷]
«دَرای» یا همان زنگهایی هم که به گردنِ شترانِ قافلهها میبستهاند دارای همین کارکرد آگاهی بخشی و هشداردهندگی بوده است. به بیان دیگر، وقتی هنگام سحر و صبح بسیار زود، کاروانیان میخواستند ترک منزل کنند و آمادۀ حرکت شوند، با برخاستن و برپاایستادنِ شترانِ قافله، زنگهای آویخته بر گردن آن جانورانِ صبور نیز به صدا درمیآمد و همین سر و صدای زنگها سبب میشد آندسته از کاروانیانی که گرفتارِ «خواب نوشینِ بامداد رحیل» شدهاند، شیرینی خوابِ سحری را بر خود حرام کنند و برای در امان ماندن از بلاها و مصیبتهای جداماندنِ از کاروان، برخیزند و با کاروان راهی شوند.
بانگِ زنگ شتران کاروانها، البته در کنار هشدار و انذار، نوید و بشارت نیز بود؛ چراکه سبب میشد که مردمانِ جامانده از قافله یا آنانکه در بیابان راه گمکردهاند و در معرض هلاک افتادهاند، به صدای نویدبخش همین زنگها و درایها، متوجه حضور کاروانی در اطراف خود شوند و با گوش سپردن به صدای زنگ، خود را به کاروان برسانند و از مرگِ در تنهایی و گمشدگی نجات یابند.
اما بهجز شترانِ قافلهها، زنگ را بر گردنِ برخی چهارپایان دیگر نیز میانداختهاند. بسیاری از مردمان روزگار کنونی شاید تجربۀ حضور در قافلۀ شتران و شنیدنِ بانگِ درای آنان را نداشته باشند، اما بیتردید کم نیستند آنانی که صدای دلنشین و سبزِ زنگ و زنگولههای بستهشده بر گردن بزها و گوسفندهای یک گلۀ درحالِ چرا را شنیدهاند. در گلّهها، افزون بر اینکه بر گردنِ بزغالهها و برّههای کوچک زنگولههایی میبندند تا از گمشدنشان مانع شوند، رسم است که بر گردنِ بُزِ جلودارِ گلّه نیز زنگی میبندند تا گوسفندان و بزهایی که پشتِ سر بز جلودار حرکت میکنند، به شنیدنِ صدای زنگ در گلّهرَوی از وی پیروی کنند. با تربیتِ چوپان، صدای زنگولۀ بز جلودار به گوش سگهای گلّه نیز آشنا است. این بزِ جلودار را در مناطق مختلف ایران به نامهای مختلفی چون «تَکه»، «نَر بز» و «شاماز» میخوانند.
زنگ و صاحب الزنج
پیش از این اشاره شد که واژۀ «زنگ» با ورود به زبان تازی، بهصورت «زنج» درآمده است. این ریخت از واژۀ زنگ نیز کاربردهای گوناگون و مهمی داشته است. یکی از کاربردهای تاریخیِ این صورت را میتوان در ترکیب «صاحب الزَنج» دید؛ ترکیبی که مردی را فرا یاد میآورد که در نیمۀ دوم سدۀ سوم هجری قمری، جنبشی مهم را به نام خود ثبت کرده است.
در عهد متوکل عباسی و خلفای پس از او، ترکان در دستگاه خلافت عباسی ترکتازی میکردند و قدرت را بهدست داشتند؛ و همزمان، نارضایتیهای مردم از ستم و بیدادِ حاکمان و امیران عباسی نیز اوج گرفته بود. در چنین اوضاعی آشکار است که ضعیفانِ جامعه بیش از دیگران بارِ ستم و بیعدالتی را به دوش خواهند کشید. بردگانِ زنگی یا همان سیاهپوستان زنگباری که بردگی ثروتمندان و ملّاکان را میکردند، یکی از قشرهای ضعیف و ستمکش آن روزگار بودند که شماری از آنان سرانجام علیه ظلم و جور حکومت عباسی شوریدند و نهضتی را رقم زدند که به نامِ رهبرشان، به قیام «صاحب الزنج» معروف شده است.
نامِ اصلی «صاحب الزنج» را علی بن محمد وَرزنینی و نیز علی بن محمد البرقعی ثبت کردهاند. او را به دلیل اینکه رهبری بردگان زنگی شورشی را برعهده داشت، صاحب الزنج خواندهاند؛ و البته به «صاحب البصره» نیز معروف است. صاحب الزنج که در ورزنین، یکی از روستاهای ری زاده شده بود، در رمضان المبارک سال ۲۵۵ و در دورۀ حکمرانی المهتدی بالله عباسی در بصره علم طغیان برافراشت و توانست شمار بسیاری از بردگان زنگیِ عهد عباسی را با خود همراه کند. دیری نپایید که صاحب الزنج و بردگانِ زنگیِ بدو پیوسته توانستند اُبُلّه (اُبُلّة البصره) و اهواز را نیز تصرف کنند و در شهر واسط نیز دست به غارتگری بزنند.
گرچه صاحب الزنج خود را علوی میخواند و نسبِ خویش را به زید بن امام علی بن الحسین (ع) میرساند، اما دربارۀ اینکه او بهراستی علوی بوده باشد، اختلاف نظر است. در حدیثی هم که از حضرت امام حسن عسکری (ع) نقل شده و جناب ابن شهرآشوب مازندرانی (ره) آن را در «المناقب آل ابیطالب (ع)» ثبت کرده است، محمد بن صالح الخثعمی از امام دربارۀ صاحب الزنج میپرسد و امام در پاسخِ وی میفرمایند که «صاحب الزنج لَیس مِنّا اهل البیت» (صاحب الزنج از پیروان ما، اهل بیت، نیست). [۲۸] علی بن حسین مسعودی نیز در مروج الذهب بدین اشاره کرده که صاحب الزنج بیگناهانی از پیران و کودکان را میکشت و در نظر او، همۀ گناهان، شرک بهشمار میآمده است.
صاحب الزنج شش سال پیش از آغاز قیامِ خود به بحرین رفت و در آنجا مردم را به خود دعوت کرد و «ادعا کرد مرا آیاتی چند از امامت دادند و چند سوره از قرآن بر من تلقین گشت و به فکر بودم به کجا روم، ناگاه ابری بر سرم سایه افکند و از آن خطاب رسید که به بصره رو». [۲۹] وی همچنین با ادعاهایی مانند اینکه میتواند ضمیر و اندیشۀ مردمان را بخواند، توانست شماری دیگر از غلامان و مردم زیردست را جزو پیروان خویش درآورد.
البته صاحب الزنج هوای زنگیان را داشت. زمانی که بردگان به وی پیوسته بودند، او به آنان وعدۀ مال و زمین داد و تعهد کرد که هیچگاه به آنان خیانت نکند. از اینروی وقتی هم که صاحبان بردهها از وی خواستند که در ازای هر غلام پنج درهم بستاند و بردگان را در اختیارِ صاحبان دیروزیشان نهد، وی نپذیرفت و به غلامان زنگی وفادار ماند. بردگان زنگی نیز که در هوای آزادی بودند، صاحب الزنج را نویدبخش رهایی خویش از یوغ بندگی میدانستند و به همین دلیل تا پای جان در کنار وی ایستادگی میکردند؛ بدین ترتیب جنبش صاحبالزنج توانست پانزده سال در برابر حکومت عباسی ایستادگی کند. در همان دوره (سال ۲۶۲ ق.) یعقوب لیث صفاری هم به قصد براندازی حکومت عباسی راهی بغداد شده بود، اما در اهواز از برادرِ معتمد عباسی، ابواحمد الموفق بالله، شکست خورد. در این هنگام صاحبالزنج به یعقوب نامه نوشت و او را به اتحاد با خویشتن فراخواند تا با همراهی یکدیگر بساط خلافت عباسی را برچینند. یعقوب اما دعوت او را رد کرد و در پاسخش دو آیۀ آغازین سورۀ مبارک کافرون را نوشت: «قُل یا اَیُّها الکافِرون (۱). لااَعبُدُ ماتَعبُدُون (۲)».
جالب اینکه چند سال بعد، صاحبالزنج نیز همچون یعقوب لیث از الموفق عباسی شکست خورد. در سال ۲۶۶ هجری، الموفق فرزند خود ابوالعباس را به جنگِ صاحب الزنج فرستاد و جنگها بین دو طرف ادامه داشت تا اینکه سرانجام در ۲۷۰ صاحب الزنج و زنگیانش شکست خوردند و دژشان که به «مختاره» نامی بود، فتح شد و ابوالعباس سر صاحب الزنج را با خود به بغداد آورد. [۳۰]
سازهای زنگدار
زنگ، در موسیقی نیز حضور پُررنگ دارد. در فرهنگهای مردمِ ناحیههای گوناگونِ جهان، سازهای موسیقایی مختلفی را میتوان یافت که ساختار آنان براساس وجود زنگ و صدای آن پدید آمده است. بهمَثَل در موسیقی هند، سازی وجود داشته است به نام «تال». تال که امروز نیز کاربرد دارد، دو پیالۀ فلزی کوچک از جنس روی یا برنج است که آنها را با انگشتانِ دو دست به هم میکوبند و برای نگاهداشتن ضرباهنگ از آن استفاده میکردهاند. این ساز در موسیقی ایران با نام «زنگ» معروف بوده است. نمونههایی از تال یا زنگ در موسیقی ترکی و اروپایی نیز رایج است و به نامهای زیل (Zill) و سنج انگشتی (Finger Cymbals) شناخته میشود.
یکی از سازهای بومی آفریقا که به موسیقی برزیل نیز راه یافته، آگوگو یا گنگن نام دارد. این ساز هم از دو زنگوله تشکیل شده است که با چوب بر آنها میزنند و صدا ایجاد میکنند.
اما یکی دیگر از سازهایی که نامش بیش از اینها با «زنگ» عجین شده است، سازِ کوبهایِ معروف، «دایره زنگی» است. شکلِ کلاسیک این ساز همانگونه که از نامش برمیآید، دایرهوار است اما نباید آن را با ساز دایره اشتباه گرفت. «دایره سازی است کوبهای که عوام به آن داریه هم میگویند. این ساز حلقهای است چوبی که یک طرف آن پوست میکشند و در داخل حلقۀ چوبی حلقههای کوچک فلزی آویزان میکنند. هنگام نواختن، ساز در میان دو دست قرار میگیرد و با هر دو دست آن را مینوازند. اما دایره زنگی سازی است از خانوادۀ سازهای کوبهای که تفاوتهایی با دایره دارد. قاب آن کوچکتر از دایره است و به جای حلقه، بر بدنه یا دور دایره زنگی شکافهایی تعبیه شده است که در هر شکاف دو صفحۀ گرد فلزی کوچک به نام تال یا زنگ قرار دارد». [۳۱]
شکلهای امروزیتری از دایرهزنگی نیز وجود دارد که به «تنبورین» معروف است. انواع تنبورین گرچه همان ساختارِ زنگدار را دارا است، اما الزاماً دایرهای شکل نیست.
از دیگر سازهای زنگدار که در موسیقی امروز رایج است، میتوان به انواع زنگولۀ «مچی»، «هلالی» و «دستهدار» اشاره کرد. این سازها بهطور ویژه در موسیقی اُرف یا موسیقی کودک کاربرد دارد.
اما در فرهنگهای لغت کهن فارسی از سازی نام برده شده که آن هم با زنگ مرتبط است؛ سازی به نام «زنگانهرود». صاحب «فرهنگ جهانگیری» ضمن آوردن شاهدمثالی از حکیم نظامی گنجوی، در توضیح زنگانهرود چنین نوشته است: «نام سازی است که زنگیان در روز جنگ بنوازند. شیخ نظامی گفته است:
چو زنگی درآمد به زنگانهرود // ز شهرود رومی برآمد سرود». [۳۲]
ضربالمثلهای زنگدار
چه اهل مطالعه باشیم، چه نباشیم، با کمی تمرکز ذهنی میتوانیم دستکم یک ضربالمثل فارسی را به خاطر بیاوریم که در آن واژۀ زنگ به کار رفته باشد. حاصل این کاوش ذهنی بهاحتمال ضربالمثلی خواهد بود که از گذشته تا امروز کاربرد دارد؛ از زمانی که «روم» نماد سفیدی بود و «زنگ» نمادِ سیاهی: «یا رومیِ روم باش یا زنگیِ زنگ». این مَثَل را در جایی به کار میبرند که فرد باید تکلیف خود را معیّن کند و دست از تردید و دودلی یا محافظهکاری بردارد و موضع خویش را عیان کند. با بهکارگیری همین معنای تیرگیِ زنگی (مردم سیاهپوست) و تضادِ آن با سفیدی و روشنی، مَثَل دیگری نیز در فارسی وجود دارد که اشاره به کاری ناممکن دارد: «زنگی به شستن سفید نمیشود». این مثل را مرحوم استاد احمد بهمنیار در کتاب «داستاننامۀ بهمنیاری» ثبت کرده است. [۳۳]
اما بهجز این، زنگ و واژههای هممعنی و همخانوادهاش در شکلگیری چند ضربالمثل دیگرِ فارسی نیز نقش داشتهاند. بارها شنیدهایم که برای بچهدار شدن در سنین میانسالگی و کهنسالگی و نیز انجام دادنِ کاری در وقتی که از زمانِ مناسبش بسیار گذشته، عبارت «زنگولۀ پای تابوت» را به کار میبرند. در کتاب «جامعالتمثیل» نیز که محمدعلی حبلهرودی آن را در سدۀ یازدهم هجری تألیف کرده است، این مَثَلِ زنگی کمترشنیدهشده را میتوان یافت: «عاقبت میمون زنگی را گذر بر چنبر است». [۳۳] این مثل گویای سرنوشتِ محتومِ هر پدیدهای است.
در داستاننامۀ بهمنیاری چند مثلِ دیگر را نیز میتوان یافت که کلمههای زنگ و زنگی در آنها به کار رفته است:
«زنگ را کی به گردن گربه میبندد؟!» (در بیان کاری غیرعادی)؛ «فاقه زنگ از دل بَرَد هم روی نورانی کند» (فقر حقیقی ظاهر و باطن انسان را تصفیه میکند)؛ «نه هر زنگی بیخواجه مُقبل شود» (یعنی اینطور نیست که هر شخصی بدون حمایت بزرگتر و پشتیبانِ خود، موفق شود)؛ «برعکس نهند، نام زنگی کافور» (کنایه از خوب شمردن افراد بد است و نیز کنایه از القاب بزرگ و اسامی خوبی است که به اشخاص فرومایه و شریر میدهند و مینهند)؛ «تیغ دادن در کف زنگیِ مست // بِه که آید عِلم ناکس را به دست» (ناکسی که علم آموخته است، ضررش به مردم از ضرر وحشی که مست و مسلح باشد، بیشتر است). [۳۴]
ارجاعها:
۱. نبید یا نبیذ به معنی شراب است.
۲. «لغت فرس»؛ اسدی طوسی؛ تصحیح محمد دبیرسیاقی؛ تهران: طهوری؛ ۱۳۳۶؛ ص ۸۷.
۳. «صحاح الفرس»؛ محمد بن هندوشاه نخجوانی؛ تصحیح عبدالعلی طاعتی؛ تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب؛ ۱۳۵۵؛ ص ۱۹۷ و ۱۹۸.
۴. رک: لغتنامۀ دهخدا. «زنگ».
۵. رک: «واژهنامۀ فارسی؛ بخش چهارم معیار جمالی»؛ شمس فخری؛ تصحیح صادق کیا؛ تهران: دانشگاه تهران؛ ۱۳۳۷؛ ص ۲۷۰ و ۲۷۱.
۶. رک: «فرهنگ فارسی مدرسۀ سپهسالار»؛ تصحیح علیاشرف صادقی؛ تهران: سخن؛ ۱۳۸۰؛ ص ۱۲۷.
۷. «فرهنگ جهانگیری»؛ میرجمالالدین حسین انجو شیرازی؛ تصحیح رحیم عفیفی؛ مشهد: دانشگاه مشهد؛ ۱۳۵۱؛ ج ۲، ص ۱۸۳۳ و ۱۸۴۴.
۸. رک: «فرهنگ رشیدی»؛ ملّا عبدالرشید تتوی؛ تصحیح اکبر بهداروند؛ تهران: سیمای دانش؛ ۱۳۸۶؛ ص ۵۶۴.
۹. رک: «لغت شاهنامه»؛ عبدالقادر بغدادی؛ تصحیح کارل. گ. زالمان؛ ترجمه و توضیح توفیق هـ. سبحانی و علی رواقی؛ تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی؛ ۱۳۸۲؛ ص ۲۰۱ و ۲۰۲.
۱۰. رک: «برهان قاطع»؛ محمدحسین بن خلف تبریزی؛ تهران: نیما؛ ۱۳۸۰؛ ص ۴۶۴.
۱۱. لغتنامۀ دهخدا. «زنگ».
۱۲. رک: «شیعیان خوجۀ اثناعشری در گسترۀ جهان»؛ امیربهرام عرب احمدی؛ قم: شیعهشناسی؛ ۱۳۸۹؛ ص ۲۱.
۱۳. در «القاموس المحیط» محمد بن یعقوب فیروزآبادی آمده است که «زُغاوَة» نام نژادی است از سودان (رک: القاموس المحیط»؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی؛ بیروت: دارالکتب العلمیه؛ ۱۴۱۵ ق.؛ ج ۴، ص ۳۷۴).
۱۴. رک: «نخبة الدهر فی عجائب البَرّ و البحر»؛ شمسالدین محمد بن ابیطالب دمشقی؛ ترجمۀ سید حمید طبیبیان؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۴۲۰.
۱۵. مَقدشوا یا مَقدَشو نامِ کهنترِ موگادیشو، پایتخت امروزی کشور سومالی است که در ساحل شرق آفریقا و جنوب خلیج عدن، واقع شده است.
۱۶. همان. ص ۴۲۱.
۱۷. «مُروج الذَّهَب و معادن الجوهر»؛ علی بن حسین مسعودی؛ ترجمۀ ابوالقاسم پاینده؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ۱۳۹۰؛ ج ۱، ص ۳۷۹ و ۳۸۰.
۱۸. «عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات»؛ محمود بن محمد بن احمد طوسی؛ تصحیح منوچهر ستوده؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ۱۳۹۱؛ ص ۱۴۴.
۱۹. تَمویه و تَلبیس کردن، هر دو کنایه است از حیلهگری و مکر و فریب.
۲۰. همان. ص ۲۲۳.
۲۱. نسناس، جانوری افسانهای است که در متون گذشته به ریخت موجودی انساننما و هراسانگیز توصیف شده است. افزون بر این، نوعی بوزینه و میمونِ آدمنما را هم نسناس گفتهاند (رک: لغتنامۀ دهخدا. «نسناس»).
۲۲. رک: «گرشاسپنامه»؛ ابونصر علی بن احمد اسدی طوسی؛ تصحیح حبیب یغمایی؛ تهران: طهوری؛ ۱۳۵۴؛ ص ۱۱۹.
۲۳. همان. ص ۱۲۴.
۲۴. «قلندریه در تاریخ»؛ محمدرضا فیعی کدکنی؛ تهران: سخن؛ ۱۳۸۷؛ ص ۲۷۷ و ۲۷۸.
۲۵. رک: «فتوّت و فتوّت اصناف» (چهارده رساله در باب فتوّت اصناف)؛ تصحیح مهران افشاری و مهدی مداینی؛ تهران: چشمه؛ ۱۳۸۸؛ ص ۱۳۰.
۲۶. مقالۀ «زنگ حیدری»؛ حسن ذوالفقاری؛ در دایرة المعارف بزرگ اسلامی.
۲۷. «گرشاسپنامه»؛ ابونصر علی بن احمد اسدی طوسی؛ تصحیح حبیب یغمایی؛ تهران: طهوری؛ ۱۳۵۴؛ ص ۲۳۳.
۲۸. رک: «المناقب آل ابیطالب (ع)»؛ محمد بن علی بن شهرآشوب؛ تصحیح سید هاشم رسولی محلاتی؛ قم؛ ج ۴، ص ۴۲۸ و ۴۲۹.
۲۹. «فرهنگ فرق اسلامی»؛ محمدجواد مشکور؛ مشهد: آستان قدس رضوی (ع)؛ ۱۳۷۵؛ ص ۲۹۲.
۳۰. برگرفته از «فرهنگ فرق اسلامی»؛ محمدجواد مشکور؛ مشهد: آستان قدس رضوی (ع)؛ ۱۳۷۵؛ مدخل «صاحب الزنج»، ص ۲۹۲ تا ۲۹۴.
۳۱. مقالۀ «ابزار خنیاگری در نگارگری دوران تیموری»؛ مهناز شایستهفر؛ مجلۀ کتاب ماه هنر؛ بهمن و اسفند ۱۳۸۲، شمارۀ ۶۵ و ۶۶؛ ص ۷۰ (به نقل از فرهنگ سازها؛ حسینعلی ملّاح).
۳۲. «فرهنگ جهانگیری»؛ میرجمالالدین حسین انجو شیرازی؛ تصحیح رحیم عفیفی؛ مشهد: دانشگاه مشهد؛ ۱۳۵۱؛ ج ۲، ص ۱۸۳۴.
۳۳. «جامع التمثیل»؛ محمدعلی حبلهرودی؛ تصحیح حسن ذوالفقاری؛ تهران: معین؛ ۱۳۹۰؛ ص ۶۲۳.
۳۴. رک: «داستاننامۀ بهمنیاری»؛ احمد بهمنیار؛ تهران: دانشگاه تهران؛ ۱۳۸۱.
نظر شما