به گزارش ایرنا، سه راه ادب سنندج را طی کردم و وارد خیابان پاسداران به سمت میدان آزادی سنندج شدم. حدود ۱۰۰ متری از سهراهی دور شدم و باز هم جلوی مجتمع تجاری بانتاآبیدر، او را دیدم. قبلا بارها از کنارش رد شده بودم و کاغذنوشته روی میزش(نویسنده این کتاب خودم هستم) توجهم را جلب کرده بود ولی نمیدانم چرا تمایلی به حرف زدن با او نداشتم، شاید احساس میکردم از مصاحبه خوشش نمی آید.
اما این بار عزمم را جزم کردم و رفتم جلو و سلام کردم. مثل دفعههای قبل، سرش گرم نوشتن بود. سرش را بلند کرد و جواب سلامم را داد. از کاپشن تنش مشخص بود، جایش زیاد آفتابگیر نیست و سردش است.
خودم را معرفی کردم و گفتم اگر مایل باشید میخواهم مصاحبهای با شما داشته باشم. اولش زیاد راضی نبود و میخواست فقط درد و دل کند اما وقتی فهمید نیت بدی ندارم و قصدم معرفی او و هنرش است، قبول کرد که به سوالهایم جواب بدهد و من هم آن را ضبط کنم.
خودش را "وریا سیفی" معرفی کرد و از سن و سال و مدرک تحصیلیاش که پرسیدم، گفت: ۳۵ سال و دیپلم کشاورزی دارم و مجرد هستم و کارم فقط نوشتن کتاب شعر و منبع درآمدم از فروش آن در کنار پیادهرو است.
او که تا حالا چهار کتاب شعر به چاپ رسانده و در معرض فروش گذاشته است، ادامه داد: ۲ کتاب دیگر هم نوشتم اما به دلایلی چاپ نشد و تمام کتابهایم را کنار پیادهرو نوشتهام.
سیفی قبل از نوشتن کتاب شعر، رانندگی در آژانس، مسافرکشی داخل شهر، پرستاری تجربی و پیک موتوری را تجربه کرده است اما این شغلها با روحیهاش سازگار نبوده و دنبال علاقه قلبیاش یعنی کتاب و شعرنویسی بوده است.
او هر روز صبح از ساعت ۹ تا یک ظهر و عصرها هم از ساعت چهار و نیم تا هشت شب، کنار پیادهرو بساط پهن میکند و کتابهای چاپ شدهاش را در معرض دید و فروش میگذارد. البته در کنار آن، کتاب یکی دو نویسنده دیگر هم که قبلا در خیابان بساط داشتند را میفروشد تا کمکی به آنها هم کرده باشد.
بااحساس و فکرم کتاب مینویسم
این نویسنده حساس و خوشذوق اولین کتاب شعرش را حدود هفت سال پیش چاپ کرده و حالا مشغول نوشتن کتاب دیگری است اما تمایلی به معرفی آن نداشت، البته چند بیتی از اشعار جدیدش را که روی کاغذ تازه نوشته بود، برایم خواند که برخلاف شعرهای قبلیاش که سپید و بدون وزن است، این بار شعرهایش سنتی و در بحر رمل(فاعلاتن، فاعلاتن و ..) و دارای وزن بود.
میگفت: اوایل فقط با احساسم مینوشتم ولی حالا احساس را با تفکر آمیختهام و پختهتر شعر مینویسم.
از وریا راجع به چگونگی آغاز شعر نوشتن و علاقهاش به آن سوال کردم که جواب داد: یادم هست که در سن نوجوانی(کمتر از ۱۵ سالگی) علاقه زیادی به نوشتن و نویسندگی داشتم و از همان زمان رویای چاپ کتاب شعر داشتم.
او اعتراف کرد که اوایل در بحث شعر نوشتن کمتوان بوده ولی حالا مهارت پیدا کرده است. سیفی این هم را گفت که اولین کتابش تحت عنوان "نقشه شور نهانی" مورد استقبال زیاد مردم مواجه و ۲ بار هم تجدید چاپ شده است.
صحبتهایمان که کمی طول کشید از روی صندلی بلند شد و نگاهی به اطراف انداخت و ادامه داد: "لحظههای بارانی"، "شعلههای شب رنگی" و "خلوتگه" عنوان کتابهایی است که تا حالا چاپ کردهام و تا حالا پنج هزار نسخه از کتابهایم چاپ شده است.
در آرزوی داشتن شغل ثابت و نوشتن کتاب با خیال راحت
همان اول که از من پرسید که آیا حقوق ثابت دارم، متوجه شدم که دغدغهاش داشتن شغل و درآمد ثابت است. سیفی گفت: همیشه جویای کار بودهام، کاری که با روحیهام سازگار باشد.
او این را هم گفت که به تامین اجتماعی پناه برده که بیمهاش کنند اما نتیجه نگرفته است و ادامه داد: سه ماه پیش نامهای به استانداری دادم که معلوم نیست آن را چکار کردهاند، میخواستم برایم کاری کنند.
وریا با مادرش زندگی میکند و در واقع حقوق بازنشسته پدر مرحومش، آب باریکهای برای گذران زندگیشان است و الا به قول خودش درآمد او از فروش کتاب در مدت اخیر و بخاطر کرونا، چندان تعریفی ندارد.
او اظهار داشت: اگر مادرم نبود از نظر مالی هیچ پشوانهای نداشتم و حتی نمیتوانستم اتاقی اجاره کنم، به همین خاطر قدردان زحمات و حمایتهای مادرم و دستبوسش هستم.
سیفی از بالا بودن هزینه چاپ کتابهایش صحبت کرد و گفت: بخاطر تامین چاپ کتابهایم ماشینم را فروختم و موتورسیکلت خریدم ولی آن را هم به سرقت بردند و حالا برای چاپ کتابی که در دست دارم، نمیدانم از کجا پول بیاورم.
از مراجعهاش به ارگانهای مختلف سخن گفت و از برخورد بد آنان گلایه داشت و اینکه هنرمند و نویسنده ارج و قربی ندارد و آنچنان که باید، به آنان توجه نمیشود. این جملهاش برایم جالب بود. گفت که " نویسنده برای جامعه و مردم مانند سدی در مقابل سیلاب است."
پرسیدم آرزویت چیست که اظهار داشت: آرزویم این است خانه، زن، کار و حقوق مناسب و آرامش داشته باشم و با خیال راحت کتاب بنویسم و فکرم آسوده باشد نه در فشار و رنج و بدبختی.
حرفهایم با این نویسنده تمام شد و او دوباره مشغول نوشتن شعرهای جدیدش شد. من هم راهم را به سمت میدان آزادی ادامه دادم.
نمیدانم چند نفر امثال وریا سیفی داریم که نویسنده هستند و از روی ناچاری و نبود درآمد و شغل ثابت، کنار خیابان کتابهایشان را میفروشند ولی کاش قدر چنین افراد بااستعداد و باذوق را میدانستیم و ارگانهای مسوول، به ویژه فرهنگ و ارشاد اسلامی، کاری برایشان میکردند تا زندگیای آسوده و به دور از دغدغه مالی داشته باشند و بتوانند با فعالیت در عرصه شعر و نویسندگی، به مردم و اهل فرهنگ خدمت کنند.
نظر شما