روزنامه فرهیختگان هشتم آبان به گفت وگو با پروفسور «کلودیا موفا» استاد سابق دانشگاه ترامو ایتالیا پرداخت و نوشت: در بسیاری از کشورهای غربی هیچ هماهنگی روشن و مشخصی برای سیاست خارجی آمریکا وجود ندارد. همچنین در ایتالیا، موقعیت دولت فعلی هماهنگ با بازکردن مسیرهای مراودات و منافع دوطرفه با چین را ببینید. در همین حال اما این موضوع هم درست است که واشنگتن از ناتو برای فشار وارد کردن به کشورهای متحد و اروپایی بهویژه بهسمت یک سیاست ضدروسی و ضدچینی استفاده میکند.
پروفسور کلودیا موفا، استاد سابق دانشگاه ترامو و مولف ۶ کتاب ازجمله «آفریقا در حومه تاریخ» است. او بارها بهدلیل نوشتن مقالات ضدصهیونیستیاش مورد انتقاد رسانههای غربی قرار گرفته و همین مقالات نیز دردسرهایی برای او ازجمله تلاش برای اخراجش از دانشگاه شده است. با او درباره تغییرات نظام جهانی و بهویژه تقابل چین و آمریکا گفتوگو کردهایم. موفا معتقد است «واشنگتن از ناتو برای فشار وارد کردن به کشورهای متحد و اروپایی بهویژه بهسمت یک سیاست ضدروسی و ضدچینی استفاده میکند.» آنطور که او میگوید، سیاستهای کشورهای اروپایی در هماهنگی کامل با آمریکا نیست. متن گفتوگو با این تحلیلگر روابط بینالملل را در ادامه میخوانید.
تاریخ میگوید هیچ قدرتی برای همیشه هژمون باقی نمیماند. پایههای هر امپراتوری روی خرابههای امپراتوری سابق بنا میشوند و تا سربرآوردن قدرت نوظهور دیگر، مستحکم هستند. با این پیشفرض میدانیم که نظم نوین حاکم بر جهان تا ابد پایدار نخواهد ماند. از نظر شما این نظم در چه شرایطی است و آیا زمان آن رسیده که بگوییم قدرتهای نوظهور، این استحکام را به چالش کشیدهاند؟
من واقعا فکر میکنم از یکطرف ما شاهد بحران در ایالاتمتحده هستیم؛ بحرانی که به اعتقاد برخی بازشدن گره آن را در یک راهحل و «کلید مالی» نیز میدانند و ازسوی دیگر، سه قطب درحال توسعه در روندی هدفمند برای مقابله با هژمونیسم سنتی ایالاتمتحده در سطح جهانی درحال رشد هستند: ۱-روسیه که اگر توسط ناتو در اوکراین، انگلیس و در دریایسیاه مورد تهدید قرار نگیرد، اقتصاد خود را از وابستگی به دلار خارج خواهد کرد و حتی اخیرا شاهد افزایش ذخایر طلا در این کشور بودهایم. این موضوع را حتی میتوان در تولید واکسن اختصاصی روسی برای فرار از سیاهنمایی توسط جریان حاکم غربی و تلاش برای عدم وابستگی به استفاده از واکسنهای غربی مشاهده کرد.
۲- چین را در طرف دیگر این معادلات داریم که بهطور فزایندهای بهعنوان یک قدرت نوظهور در سطح جهانی شناخته میشود، همچنین درحال افزایش هماهنگی و خلق یک هارمونی با قدرت روسیه است.
۳- سرانجام، چیزی که روزگاری جهان سوم نامیده میشد دارای قطبهای قابلتوجهی در توسعه است -ایران و هند را ببینید- که برای دههها توانستهاند با پیروی از حاکمیت دلار و فشارهای تهاجمی امپریالیسم آمریکا مخالفت کنند. ولی باید مراقب باشید، این وضعیت جدید دقیقا درنتیجه سیاستهای تهاجمی واشنگتن و رژیمصهیونیستی، متحد بزرگ آمریکا در خاورمیانه بهوجود میآید که ترامپ به آنها دو هدیه بزرگ ظالمانه داده است: انتقال سفارت آمریکا از تلآویو به اورشلیم و ترور ژنرال قاسم سلیمانی. علاوهبر این، ایالاتمتحده هزینه این سیاست را میپردازد. انزوای آنها را در مساله هستهای ایران ببینید. این توافق ادامه دارد و واشنگتن تلاش میکند با آن مخالفت و از خواستههای دیکتهشده توسط لابی رژیمصهیونیستی «اِیپک» معمولا پیروی کند.
این نظم که متاثر از فضای جهان پس از فروپاشی شوروی است، نظمی آمریکایی خوانده میشود. بسیاری از استراتژیستها و دانشمندان آمریکایی در این سالها از افول آمریکا سخن گفتهاند. برخی معتقدند این افول داخلی و ریشه آن در خود آمریکاست و برخی دیگر معتقدند این رشد دیگران بوده که باعثشده آمریکا رو به افول دیده شود؛ هرکدام نیز برای این دیدگاه خود گزارههای قابلتاملی دارند. دسته اول از تضعیف زیرساختها، افزایش نابرابریهای اقتصادی و چرخههای تجاری بحرانزا در آمریکا میگویند و دسته دوم نیز از سرعت رشد اقتصادهایی همچون چین، هند و برزیل. بهعبارت سادهتر، ثروت و قدرت از شمال و غرب درحال حرکت بهسمت شرق و جنوب است. اگر چرخ بزرگ قدرت بچرخد، نظم سیاسی جهانی که متعاقب آن ظاهر میشود، از چه نوع ویژگیهایی برخوردار خواهد بود.
فکر میکنم تفسیر دوم معتبر است. در سیاستهای داخلی، ترامپ موفق شده بود از بانک فدرالرزرو برای ارتقای اقتصاد سیستم فدرالی و رفاه ضعیفترین اقشار از منظر اقتصادی در ایالاتمتحده استفاده کند. متناقض است یا نه، تلاش برای جلوگیری از مهاجرت غیرقانونی از مکزیک نیز مورد استقبال بسیاری از مردم آمریکا قرار گرفت.
آمریکا از سالها قبل رتبه نخست اقتصادی را به چین واگذار کرده و رفتهرفته درحال به حاشیه رفتن از اقتصاد جهان است. افول قدرت آمریکا باعث شده واشنگتن به پکن که نقشی در تضعیف هژمونی جهانی آمریکا نداشته، بهعنوان یک تهدید راهبردی نگاه کند. در دولت جدید آمریکا، واشنگتن توانسته متحدانش را با خود تا جایی همراه کند که حتی ناتو در بیانیهای اعلام کرده «جاهطلبیهای نظامی روزافزون چین تهدیدی برای این اتحاد نظامی است» و خواستار پرداختن به آن شده است.
آیا پروژه امنیتیسازی چین میتواند تغییری در اوضاع بهنفع آمریکا ایجاد کند؟ و آیا این مدل رفتار میتواند جهان آینده را متقاعد کند که لیبرال باقی بماند؟
بنابراین، بیشتر توضیح درست برای این وضعیت، رشد طولانیمدت برای کشورهایی مانند چین، هند، برزیل و خود ایران است (علیرغم تحریمهای آمریکا) و -من اضافه میکنم- مقاومت روسیه. برای توضیح روند نزولی آمریکا باید به مشکلات اصلی واشنگتن، نقش جهانی آن و سیاست خارجی اش بهویژه در خاورمیانه پرداخت. بهنظر میرسد ترامپ با عقبنشینی نیروهای آمریکایی از سوریه -مطابق با برخی از انزواطلبیهای سنتی جمهوریخواهان- کار خود را بهخوبی آغاز کرده بود، اما پس از آن بیش از هرچیز بهخاطر پافشاری در برابر حق مقدس ایران برای توسعه صنعت هستهای خود، دوباره به حمایت همهجانبه از رژیمصهیونیستی پافشاری کرد. او حتی از اشغال «بلندیهای جولان» در سوریه توسط ارتش رژیمصهیونیستی دفاع کرد. این یک حرکت دیوانهوار و احمقانه است، این یک توهین و نقض آشکار حقوق بینالملل است.
اگر بپذیریم آمریکا بیش از آنکه بهدنبال رشد خود باشد، بهدنبال توقف دیگران رفته، آنگاه میتوان گفت اقتصاد آمریکا تا زمانی پیش خواهد رفت که سیاست خارجی و قدرت نظامی پشتوانه آن باشد؟ در اقتصاد، چین، هند و کشورهای جنوبشرق آسیا درحال سربرآوردن هستند. امروز شاید آمریکا بتواند با امنیتیسازی و مانورهای نظامی مختلف، چین را تا حدودی مهار کند اما با توسعه توانمندیهای نظامی پکن، واشنگتن مهمترین ابزار برندهاش را از دست خواهد داد. اگر این ابزار نیز کند شود، دیگر چیزی توان مهار چین را ندارد.
من فکر نمیکنم [آمریکا بتواند چین را مهار کند]. در بسیاری از کشورهای غربی هیچ هماهنگی روشن و مشخصی برای سیاست خارجی آمریکا وجود ندارد. همچنین در ایتالیا، موقعیت دولت فعلی هماهنگ با بازکردن مسیرهای مراودات و منافع دوطرفه با چین را ببینید. در همین حال اما این موضوع هم درست است که واشنگتن از ناتو برای فشار وارد کردن به کشورهای متحد و اروپایی بهویژه بهسمت یک سیاست ضدروسی و ضدچینی استفاده میکند.
من موافقم و مهمترین نمونههای انزوای ایالاتمتحده، تمرینات مشترک سالهای ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ بین «ایران و چین» و «ایران و روسیه» و توانایی واکنش عظیم نیروهای مسلح ایران بود، زمانی که در ۹جولای گذشته تهران یک کشتی رژیمصهیونیستی را که در بندر دبی لنگر انداخته بود تخریب کرد. حمله غیرمنتظره و البته باشکوه بود!
با اینکه متحدان آمریکا سعی میکنند مواضعی همسو با آمریکا علیه چین داشته باشند اما آمار تجارت بینالملل چیز دیگری را نشان میدهد. گویا کشورها در دورهای که قدرتهای نوظهور درحال به چالش کشیدن قدرت آمریکا هستند، حاضر نیستند خیلی ریسک کنند. آنها درحالی که با آمریکا همراهند، در توافق تعرفهای کشورهای آسیا-پاسیفیک با محوریت چین و با عضویت متحدان آمریکا ازجمله ژاپن، کرهجنوبی و استرالیا و توافق اقتصادی با اتحادیه اروپا هم حضور دارند تا توازن برقرار باشد.
چین علیرغم مخالفت آمریکا و با وجود اینکه اروپا عضو ناتو است، امروز شریک نخست اتحادیه اروپاست. این تضاد در رفتار و عمل متحدان آمریکا در برابر چین را ناشی از چه میدانید؟
فراتر از سیاست ایالاتمتحده در برابر چین، من سادهتر فکر میکنم که کشورهای اروپایی در یک اتحاد اقتصادی نزدیک با ایالاتمتحده درمورد منافع اقتصادی خود فکر بیشتری کنند، که به دلایلی که قبلا ذکر کردیم، دیگر پاسخ نمیدهم.جدا از چین، هند، کرهجنوبی، ژاپن، برزیل و... درحال قدرت گرفتن در حوزه اقتصاد هستند. درکنار قدرت نظامی، قدرت اقتصادی در تعریف یک هژمون مورد توجه است. برخی با توجه به شرایط فعلی و اینکه هیچ کشور قدرتمندی حاضر به ورود به جنگ پرهزینه با هیچ قدرت نوظهور دیگری نیست، میگویند احتمالا نظم آینده یک نظم چندقطبی خواهد شد. این امکان با توجه به رشد ملیگرایی، تا چه اندازه جدی است و اگر چنین شود، این نظم چندقطبی با محوریت کدام کشورها رقم خواهد خورد؟
سوال شما بهکدام ملیگرایی اشاره میکند؟ ملیگراییای که منجر به رفتار ظالمانه و وحشیانه نسبت به سایر اقوام باشد، آیا سزاوار نکوهش نیست؟
درباره این موضوع میتوانیم به رژیمصهیونیستی نگاه کنیم. درنهایت سیاستهای ملیگرایانه و نژادپرستانه صهیونیستها، یک ناسیونالیسم مثبتی برای فلسطینیها، سوریها و ایرانیها به ارمغان آورده است.بهعلاوه، یک دین و مذهب توانایی فراتر و بیشتری در بهوجود آوردن اتحاد بین دولتهای مختلف با یکدیگر را نسبت به ملیگرایی دارد، برای مثال اتحاد بین لبنان و ایران را ببینید.موضوع مهم و اساسی چیز دیگری است، در عصر جهانیسازی، این خطر وجود دارد که بسیاری از کشورها احساس کنند که تاریخ، فرهنگ و هویت ملی آنان درحال از بین رفتن است و دیگران به حاکمیت ملی آنها احترام نمیگذارند.
در اروپای غربی، بانک خصوصی مرکزی اروپا و سیستم دیوانسالاری آن مانند یک هیولا سیاستهای خود را به اعضای اتحادیه تحمیل میکند. منظور من این است که برخی از ملیگراییها میتوانند درست باشند. برای مثال همین سیستم یادشده در اتحادیه اروپا، اقتصاد یونانیها را به نابودی کشاند. «جورج سوروس» بانکدار و ثروتمند مشهور و خالق و مالک بنیاد مالی سوروس با نیات و فلسفه سوداگرانه خود اقتصاد بسیاری از کشورهای غربی را به تباهی کشاند. او در سپتامبر۱۹۹۲ با دور زدن دولتهای رم و لندن، برای منافع شخصی بنیاد خود، موجب ضرر و زیان شدید و از دست رفتن ارزش پولی پوند و لیره شد.
نظر شما