به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایرنا، سید بن طاووس در کتاب لهوف می نویسد: راوی میگوید حر در جایی نزدیک سربازانش ایستاد و لرزه بر اندامش افتاد. مهاجر بن اوس او را گفت: به خدا قسم در کار تو ماندهام. چرا که اگر از من پرسش میشد، شجاعترین اهل کوفه کیست، جز تو نامی نمیبردم. این چه حالی است که بر تو مستولی شده؟
حر: گمان نمی کردم با حسین چنین کنند
حر گفت: به الله سوگند که خود را بر سر دوراهی بهشت و جهنم میبینم و به او قسم که جز راه بهشت را نخواهم رفت، هرچند بدنم قطعهقطعه شود و با آتش بسوزد.
این بگفت و رکاب بر اسب زد و به سوی حسین حرکت کرد، در حالی که دست را بر سر خود گذاشته بود و میگفت: خدایا به سوی تو بازگشتم، توبهام را بپذیر که دل دوستان تو و فرزندان پیامبر را لرزاندم.
سپس رو به حسین کرد و گفت: فدایت شوم من همانم که راهت را بستم و نگذاشتم بازگردی. ولی گمان نمیکردم این مردم کار را با تو به این جا خواهند رساند. اکنون به سوی خدا بازگشتهام، آیا توبه مرا پذیرفته میبینی؟
حسین پاسخ داد: بله، خدا توبه تو را میپذیرد، از اسب پیاده شو.
حر گفت: سوار بودنم بهتر از پیاده شدنم است. اجازه میدهی مقتول راه تو باشم، شاید فردای قیامت از افرادی باشم که با جدت محمد مصافحه میکنند.
حسین به حر اجازه داد. حر جنگ کرد و عدهای از دلاوران و قهرمانان دشمن را کشت و خود کشته شد.
پیکرش را نزد حسین آوردند و حسین با دست خود گرد و غبار را از صورت حر پاک کرد و گفت: همچنان که مادرت تو را حر نامید در دنیا و آخرت آزاده ای.
هر که دیگری را کشت حق است
راوی میگوید: بریر بن خضیر که مردی عابد و زاهد بود به میدان آمد و یزید بن مغفل برای مبارزه با او از لشکر مخالف بیرون آمد. رای هر دو بر این شد که از خداوند بخواهند هر یک از آنها که حق است دیگری را به قتل برساند. با هم درآویختند و بریر او را کشت.
راوی میگوید وهب بن جناح کلبی به میدان شد و چستی و چالاکی و دلیری فراوانی از خود نشان داد. جنگی کرد و به سوی مادر و همسر برگشت و رو به مادر گفت: مادر جان از من راضی شدی؟
مادر گفت: از تو راضی نیستم تا وقتی در رکاب حسین کشته شوی.
همسرش گفت: وهب، تو را به خدا مرا به اندوه فراقت مبتلا نکن.
توصیه مادر
مادر وهب گفت: پسرم گوش به حرف همسرت نده و به میدان بازگرد. پیش روی پسر پیامبر بجنگ تا در قیامت از شفای جدش بهرهمند شوی.
وهب برگشت و آنقدر جنگید تا دستهایش بریده شد. همسرش عمود خیمه را به دست گرفت و سوی او آمد و گفت: پدر و مادرم به قربانت! به یاری خاندان رسول خدا ادامه ده.
وهب به سمت همسرش آمد تا او را به خیمه زنان بازگرداند. زن دست انداخت و دامن وهب را گرفت و گفت: هرگز بازنمیگردم مگر این که با تو کشته شوم.
حسین که این صحنه را بدید گفت: خداوند به شما در قبال یاری که به اهلبیت من کردید پاداش نیکو دهد. خدایت رحمت کند ای زن، برگرد و به سوی زنان حرم برو.
زن که این دستور حسین را شنید به خیمه بازگشت و همسرش آنقدر جنگید تا کشته شد.
منبع: لهوف، سید بن طاووس، مترجم: سیداحمد فهری زنجانی
نظر شما