به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایرنا، سید بن طاووس در کتاب لهوف مینویسد: حسین گفت جامهای را که مورد رغبت کسی نباشد، به من دهید که زیر لباسهای خود بپوشم تا مگر آن را از تنم بیرون نیاورند.
سرنوشت دزد پیراهن حسین (ع)
پس جامه ازاری که بافت یمن بود خواست و پاره کرد و پوشید. به این منظور پارهاش کرد که به غارت نبرند ولی وقتی کشته شد بحر بن کعب به یغمایش برد و حسین را برهنه گذاشت.
مدتی پس از این جنایت، هر دو دست بحر، در تابستانها همچون دو چوب خشک میخشکید و در زمستانها چرک و خون از آنها جاری بود تا آن که به هلاکت رسید.
راوی میگوید: چون حسین بر اثر فراوانی زخم از پای درآمد و بدنش از زیادی تیر همچون خارپشت شد، صالح بن وهب مزنی چنان نیزه بر پهلویش زد که از اسب روی زمین افتاد و گونه راستش روی خاک قرار گرفت اما از خاک برخاست.
نهیب شمر
شمر به اطرافیانش بانگ زد: پس منتظر چه هستید؟
با صدور این فرمان، حملهای همهجانبه کردند و زرعه بن شریک با شمشیر بر شانه چپ حسین زد ولی حسین با شمشیر خود او را از پای درآورد اما کس دیگری با شمشیر آنچنان بر دوش حسین زد که او بر روی زمین افتاد. حسین می
خواست برخیزد ولی هر بار روی زمین میافتاد. در این هنگام سنان ابن نخعی نیزهاش را بر گودی گلوی حسین فرو برد و سپس نیزه را بیرون کشید و بر استخوانهای سینه او کوبید. سنان دوباره تیری رها کرد که به گلوی حسین نشست.
حسین تیر را از گلویش بیرون آورد و دستهایش را پرخون کرد و گفت با همین حال خداوند را ملاقات خواهم کرد.
عاقبت سنان
عمر بن سعد به مردی که سمت راستش بود گفت: فرود آی و حسین را راحت کن.
خولی بن یزید اصبحی پیشدستی کرد که سر حضرت را ببرد اما لرزه بر اندامش افتاد. سپس سنان بن انس نخعی از اسب فرود آمد و شمشیر بر گلوی حضرت زد و گفت: به خدا قسم که سرت را از بدن جدا خواهم کرد هرچند میدانم تو
پسر رسول خدایی و پدر و مادرت از پدر و مادر همه مردم بهترند و سپس سر مقدس حسین را برید.
روایت شده است همین سنان را مختار ثقفی دستگیر کرد و انگشتان او را ریزریز کرد. سپس هر دو دست و هر دو پایش را برید. آنگاه او را در دیگی از روغن داغ که با آتش میجوشید انداخت و سنان آنقدر در میان آن روغن دست و پا زد تا مرد.
راوی میگوید: هنگام کشتهشدن حسین، گرد و غبار شدیدی آسمان کربلا را فرا گرفت که روز روشن، چون شب تاریک شد و آن چنان باد سرخی وزیدن گرفت که چشم، چشم را نمیدید و مردم گمان کردند که عذاب بر آنها فرود آمد. ساعتی
چنین بود و سپس هوا روشن شد.
نورانی تر از حسین ندیدم
هلال بن نافع روایت کرده است از میان لشکر بیرون شدم و در میان دو صف، بالای سر حسین ایستادم و او در حال جان دادن بود. به خدا قسم هرگز کشته آغشته به خونی زیباتر و نورانی تر از او ندیدم. حسین در آن حال آب خواست و
شنیدم مردی گفت: به خدا قسم آبی نخواهی چشید تا به جایگاه گرم و سوزان جهنم وارد شوی و از آب گرم آنجا بنوشی. پس شنیدم که حسین گفت: ایوای بر تو! من بر جدم رسول خدا وارد میشوم و از آب بهشتی خواهم نوشید و
شکایت شما را به جدم خواهم برد.
راوی میگوید: یکباره همگی بر حسین آشفتند و هنوز حسین با آنها سخن میگفت که سر او را بریدند. من از بیرحمی آنها شگفتزده شدم و گفت: به خدا قسم هرگز با شما در هیچ کاری شریک نخواهم شد.
سپس دست به غارت لباسهای حسین زدند. گفته شده کسی که عمامه حسین را برد چون آن را بر سر گذاشت دیوانه شد.
بجدل بن سلیم کلبی انگشت حسین را برید تا انگشترش را بردارد. همین بجدل را مختار دستگیر کرد و دست و پایش را برید و او در خون خود می غلتید تا هلاک شد.
و امام صادق گفت: بر پیکر حسین سی و نه زخم نیزه و سی زخم شمشیر بود.
منبع: لهوف، سید بن طاووس، مترجم: سیداحمد فهری زنجانی
نظر شما