به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایرنا، حمدانی میگوید: سبک ارتش عراق انگلیسی بود. انگلیسی ها پایه اولیه ارتش ما را ساخته بودند. منظورم این است که ارتش نوین عراق پایه های انگلیسی داشت؛ اما وجود شخصیت هایی چون صدام حسین سبب میشد که اشخاص قدرتمند ظهور نکنند و ارتش در سطح راهبردی ضعیف شود. به عبارت دیگر ما توانایی داشتن افسران خوب و استادان متخصص را داشتیم اما ماهیت فرماندهی صدام اجازه پرورش اشخاص قدرتمند در سطح بالا را نمی داد، چون این اشخاص گزینه هایی برای حکومت او بودند.
تفرقه بنداز و حکومت کن
شخصیت صدام با خباثت توام بود. او همیشه میان افراد نزدیک خود تفرقه می انداخت زیرا بنا داشت بر آنها تسلط داشته باشد. بنابراین معتقد بود که ارتش مسند قدرت خوبی برای خباثت های اوست و تلاش داشت ارتش را ضعیف کند. یکی از عموهای من که در حادثه هوایی سال ۱۹۷۱ کشته شد به من گفت که صدام یک بار به او گفته بود «ارتش عراق تنها سازمانی است که می تواند علیه من توطئه کند. تنها قدرتی است که می ترسم رهبری حزب بعث را به عهده بگیرد ارتش است. ارتش مثل بچه شیر است»
بنابراین صدام چشم ها، دندان ها و چنگال های این بچه شیر را درآورده بود. منظورم این است وقتی صدام اجازه نمی داد شخصیت قدرتمندی در ارتش رشد کند سربازان فقط او را دوست داشتند.
توصیه به پسر صدام
پیش از شروع عملیات آزادسازی عراق در سال ۲۰۰۳، صدام از تصویب درجه سرلشگری و سپهبدی در ارتش خودداری می کرد. من مجبور شدم به قصی پسر صدام بگویم « صدام باید طبق درجه و شخصیت فرماندهان با آن ها برخورد کند. او باید به آنها اختیار دهد و شخصیت آنها را محترم شمارد و نباید از آنها ترس داشته باشد. در این صورت است که آنها می توانند وظایف خود را انجام دهند»
خود من همیشه عادت داشتم به زیردستان خود کتبا دستور دهم «اگر فکر می کنید کاری درست است انجام دهید، اگر اشتباه بود من مسوولیت اشتباه شما را می پذیرم.»
در آخرین روزهای قبل از شروع جنگ ۲۰۰۳، نیروهای امنیتی خودروی من را نیز توقیف کردند و حتی خانواده مرا بازرسی کردند تا ظاهرا مطمئن شوند که کسی بمب گذاری نکرده باشد؛ البته حقیقت ماجرا، قرار دادن وسایل استراق سمع در اتومبیل من بود.
دعا و آرزوی مرگ هم زمان
صدام دیگر حتی به پسران خود نیز اعتماد نمی کرد. صدام خوب مرا می شناخت. من ۲۱ سال در گارد ریاست جمهوری به او خدمت کرده بودم و بالاخره شما بعد از ۲۱ سال می توانید یک فرد را به خوبی بشناسید. من واقعا قصد بدی نسبت به او نداشتم. او می دانست من هرگز طرحی برای کودتا یا توطئه علیه او نداشتم و همیشه برای او دعا می کردم. البته آرزو می کردم صدام هر چه زودتر بمیرد و ما را با فاجعه جنگ با آمریکا روبرو نکند.
صدام به من فرصت داد تا زمان بیشتری را با گارد ریاست جمهوری بگذرانم که به نظرم دلیلی داشت. او به افراد کاردان در سطوح بالا نیاز داشت و در عین حال مرا به عنوان یک آموزشگاه می نگریست که خاندان او می توانستند در آن آموزش های سطح بالایی ببینند.
پاسخ من به صدام
صدام روزی از من پرسید: من از اقوام خودم دو فرمانده لشکر در این سپاه دارم. آن ها را مجبور کردم به دانشکده ستاد بروند و حتی یکی از آنها وارد دانشگاه نظامی شد. چرا هیچ کدام از آنها فرمانده خوب و با لیاقتی مثل تو نشدند؟
جواب دادم « نه دانشکده نظامی و نه ستاد، نمی توانند فرمانده خوبی بسازند. فرمانده خوب کسی است که علاوه بر صرف وقت در این مراکز و مطالعه سطوح عالی نظامی، دانش خود را با تجربیات نظامی تلفیق کند. به علاوه اگر کسی مانند یک سرباز زندگی و خود را وقف تخصص و حرفه ای گری کند می تواند مایه لازم را برای تبدیل شدن به یک سرباز خوب داشته باشد و این چیزی نیست که بتوان آن را تعلیم داد.» البته صدام این موضوع را درک نمی کرد.
محروم شدن فرماندهان ارتش از تفکر درست
ارتش عراق بعد از جنگ با ایران به سمت گرایش های سیاسی سوق داده شد. همین رویکرد سیاسی، سبب شد مجموعه فرماندهان از روش های درست تفکر محروم شوند. افسران یاد می گرفتند با کسی صحبت نکنند چون حیطه بندی امنیتی، محدودیتی نداشت. اما من پیرو مکتب غربی آموزش بودم. فرماندهی چیزی است که باید با اقناع همراه شود نه با ترس و اجبار. به این دلیل افسران زیردست را ترغیب می کردم به این سطح برسند هر چند اجازه نداشتم این مساله را علنی مطرح کنم.
همچنین می خواستم تلفاتی را که قرار بود در جنک سال ۲۰۰۳ متحمل شویم به حداقل برسانم. به همین دلیل می گفتم سرباز آمریکایی منظم و مورد احترام است چون به شما این نکته را القا می کند که به خودش به عنوان انسان احترام می گذارد، در حالی که فرمانده لشکر من هیچ حقی نداشت.
زندانی حیوان نیست
فرمانده سپاه قبل از من به طور میانگین هر ماهه ۳۰۰ سرباز را به دادگاه نظامی معرفی می کرد. وقتی من فرماندهی را بر عهده گرفتم این عدد به سه نفر در ماه کاهش یافت و این سه نفر هم به عنوان حیف و میل در بودجه عمومی به دادگاه نظامی معرفی شدند. به نظر من میانگین بالای معرفی به دادگاه نظامی نشان می داد که فرمانده ضعیف است، چون درک نمی کند چرا سرباز این گونه عمل می کند.
اوایل فرماندهی خود مدت زمان زیادی را در زندان های سپری می کردم چون می خواستم بدانم چرا مثلا این فرد در زندان است. وقتی به قرار گاه لشکر یا سپاه مراجعه می کردم و می دیدم که زندانی دارند به فرمانده می گفتم «تقصیر توست، زندانی حیوان نیست.» کاری می کردم که متوجه شوند، احتیاجی نیست این همه زندانی داشته باشیم.
بیشتر از شهید به قهرمان نیاز داریم
ما درس های زیادی از جنگ با ایران فرا گرفتیم. اما آنچه مرا خیلی متعجب می کرد این بود که می دیدم عده زیادی فقط بولوف می زنند. منظورم این بود که همه سعی می کردند نشان دهند که در میدان جنگ، بهترین بوده اند. عبرت هایی از این جنگ گرفته شد اما نه به اندازه و عمق کافی.
در نبردهای آخر در سال ۱۳۶۷، ارتش عراق به سطح بسیار بالایی از تخصص و عملکرد رسیده بود ولی هزینه و تلفات این دستاورد بسیار بالا بود. بررگترین درسی که گرفتیم آن بود که در جنگ های آینده نباید چنین تلفاتی داشته باشیم . قبلا هم گفته ام که در جنگ های بعدی بیشتر از شهید به قهرمان نیاز داریم.
جاه طلبی های ویرانگر صدام
در پایان جنگ با ایران، ما وقت کافی برای سازمان دهی ارتش عراق با توجه به درس های جنگ نداشتیم. ما سعی کردیم تا تعداد نیروهای گارد ریاست جمهوری و ارتش را کاهش دهیم، اما دوباره جاه طلبی های صدام کار دستمان داد. او فرصت کافی نداد تا از آموخته های جنگ درس عبرت بگیریم و ایدئولوژی و دکترین جنگی را توسعه دهیم. صدام طوری عمل می کرد که گویی وقتی برای سازماندهی ارتش نداریم. او هدفی در سر داشت که با فتح کویت به پایان می رسید. در سال ۱۳۶۷ و سال ها پس از آن یعنی اوایل سال ۱۳۷۷ او حتی فکر کرده بود که گارد ریاست جمهوری را به اردن یا سوریه اعزام کند و با اسرائیل بجنگد.
صدام پس از جنگ با ایران احساس می کرد رهبر تمام کشورهای عربی است. خیلی ها فکر می کردند او در جنگ پیروز شده است. او بلندپروازی های تمام ناشدنی در سر داشت و فکر می کرد آن کسی است که تاریخ عرب در رویاهای افسانه ای اش دنبال آن است.
حمله نظامی با وجود اقتصاد ضعیف
صدام ۸ سال جنگید و اقتصادش ضعیف شد. آیا او نباید ۵ تا ۶ سال فرصت می داد تا اقتصادش احیا شود؟ اما زیاد طول نکشید که به کویت هم حمله کرد.
گذشته از این که صدام آرزو داشت رهبر اعراب باشد اطمینان داشت می تواند اسرائیل را هم نابود کند. او فقط به گفته های خودش اعتقاد داشت، چون عادت داشت نکات منفی را نادیده بگیرد و فقط به نکات مثبت توجه کند. او در بسیاری از جلساتی که با من داشت ابراز اطمینان می کرد که می تواند به محو اسرائیل دست پیدا کند و کشورهای عرب را به بزدلی متهم می کرد که به او نمی پیوندند و تصمیم نمی گیرند.
چنگیزخان، هانیبال و ...
صدام در تمام عمر خود، جنگ را مشاجره ای قبیله ای یا درگیری مانند نبرد بین اسکندر مقدونی و داریوش پادشاه ایران یا درگیری صلاح الدین ایوبی با صلیبیون فرض می کرد. منظور او از جنگ با دنیای امروز مطابقت نداشت. او همیشه خود را چنگیزخان، هانیبال یا اسکندر فرض می کرد. او تصویر این جنگجویان را که با شمشیر می جنگیدند در اختیار داشت و هرگز متوجه نشد که تفاوت عظیمی میان جنگ های مدرن و جنگ های باستان وجود دارد.
در جنگ مدرن ملاحظات دیگری مثل ملاحظات سیاسی و خطوط بین المللی وجود دارد که شما نمی توانید به آسانی از آن صرف نظر کنید. من چون نمی توانستم مستقیما با او مخالفت کنم یک بار به او گفتم« بیشتر فرماندهان ما به جنگ از منظر قبیله ای یا جنگ تن به تن نگاه می کنند و تصویر بزرگ تری از جنگ های مدرن ندارند» البته او گوش نمی کرد.
منبع:
جنگ صدام، چشم انداز نظامی جنگ ایران و عراق به روایت سرلشکر رعد مجید حمدانی فرمانده اسبق سپاه گارد ریاست جمهوری عراق، مترجم داود علمایی، نشر: مرز و بوم
نظر شما