حجت الاسلام سیدهادی خسروشاهی از شاگردان برجسته علامه که ۲۵ سال در درس ایشان حضور داشته است، به نقل از علامه طباطبایی میگوید: روزی در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم. در آن حین ـ احساس کردم ـ یک فرشته ـ حوریه بهشتی از طرف راست من آمد و یک قدح بهشتی در دست داشت که برای من آورده بود و خود را به من ارائه مینمود، همین که خواستم به او توجهی کنم، ناگهان یاد حرف استادم افتادم. لذا چشم پوشیده و توجهی نکردم. آن ـ فرشته ـ حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد. من باز توجهی نکردم و روی خود را برگرداندم. آن ـ فرشته ـ حوریه رنجیده شد و رفت و من هر وقت تا به حال، آن منظره به یادم میافتد، از رنجش آن حوری متأثّر میشوم.
دیدار با یکی از پیامبران
آیت الله حسن حسن زاده آملی از شاگردان خاص علامه طباطبایی از قول ایشان میگوید: وقتی همراه برادرم در نجف اشرف تحت تربیت اخلاقی مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی بودیم، سحرگاهی بر بالای پشت بام بر سجاده عبادت نشسته بودم. در این موقع خواب سبکی به من دست داد و مشاهده کردم که دو نفر مقابل من نشستهاند. یکی از آنها حضرت ادریس (علیه السلام) بود و دیگری برادر عزیزم آقای سید محمدحسن الهی طباطبایی. حضرت ادریس، با من به مذاکره و سخن مشغول شدند. وقتی ایشان تکلّم میکردند، سخنان ایشان به واسطه کلام و صدای آقای اخوی استماع میشد.
استاد شهید مرتضی مطهری هم درباره حالات استاد علامه مینویسد: حضرت آقای طباطبایی از نظر کمالات روحی به حدّ تجرّد برزخی رسیده اند و میتواند صور غیبی را که دیدِ افراد عادی از مشاهده آنها ناتوان است، مشاهده کند. این مرد واقعاً یکی از خدمت گزاران بسیار بزرگ اسلام است. او به درستی، مجسمه تقوا و معنویت است که در تهذیب نفس مقامات بسیار عالی را طی کرده است.
تجربه عرفانی داریوش شایگان
اما درک ابعاد معنوی علامه طباطبایی شاید از زبان یک شخصیت غیرروحانی شنیدنیتر هم باشد. داریوش شایگان فیلسو ف و هندشناس معروف ایرانی در خاطره ای از علامه طباطبایی میگوید: یک تجربه شگفت که با او ( علامه طباطبایی) داشتم، ملاقات دوبهدویی بود که زمانی در خانهای در شمیران بین ما دست داد. قرار بود که همه اهل محفل، آن شب در آنجا گرد هم آیند. من به آنجا رفتم اما بقیه غایب بودند. احتمالاً تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما تنها بودیم. شب فرا میرسید و از گردسوزهایی که در طاقچهها نهاده بودند، نور صافی میتراوید. مانند همیشه روی زمین بر مخدّه (بالش نرم) نشسته بودیم، من از استاد درباره وضعیت اخروی و اینکه چگونه روح، نماد ملکاتی است که در خود انباشته و پس از مرگ آنها را در جهان برزخ متمثّل میکند، سؤال کردم. ناگهان استاد که معمولاً بسیار فکور و خموش بود، از هم شکفت. از جا کنده شد و مرا نیز با خود برد.
دقیقاً به خاطر ندارم که از چه میگفت، اما آن فوران ِحالهای دمادم را که در من میدمید، خوب به یاد دارم. احساس میکردم که عروج میکنم. گویی از نردبان هستی بالا میرفتیم و فضاهایی هر دم لطیفتر را بازمیگشودیم. چیزها از ما دور میشدند. هوای رقیق اوجها و حالی را که تا آن زمان از وجودش بیخبر بودم، حس میکردم.
سخنان استاد با حسّ بیوزنی و سبکی همراه بود. دیگر از زمان غافل بودم. هنگامی که به حال عادی بازآمدم، ساعتها گذشته بود. سپس سکوت، مستولی شد. ارتعاشهای عجیبی مرا تسخیر کرده بود؛ رها و مجذوب در خلسه صلحی وصفناپذیر بودم. استاد از گفتن ایستاد و سپس چشمانش را به زیر انداخت. دریافتم که بایست تنهایش بگذارم. نه تنها به سؤالم پاسخ گفته بود، بلکه نفس تجربه را در من دمیده بود. این تجربه را دیگر برایم تکرار نکرد امّا یقین دارم که اهل باطن و کرامات بود، ولی دربرابر مخاطبان ناآشنا دم فرو میبست. باآنکه در محافل رسمی روحانیت، فیلسوف طراز اوّلی بود که لقب علّامه داشت ولی به روحانیان متحجّر بیاعتماد بود.
منابع :
کتاب: زیرآسمان های جهان
کتاب: خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی درباره علامه سید محمدحسین طباطبایی
نظر شما