به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایرنا، محسن رفیق دوست در کتاب خاطرات خود میگوید: برخی معتقدند «عملیات کربلای ۴ از قبل لو رفته بود ولی هیچ مستندی ندارند». در کربلای ۴ همه نیروهای ما اسیر، مجروح یا شهید شدند. اسم کربلای ۴ ابتدا والفجر ۱۰ بود. نیروی زیاد و امکانات زیادی هم آورده بودیم. شبی که عملیات میخواست شروع شود ۷ تا ۱۰ نفر از وزیران، ۲۰ تا ۳۰ نفر نماینده مجلس و حدود ۱۵ تن از ائمه جمعه آمده بودند و در قرارگاه مرکزی ما که قرارگاه خاتم بود حضور داشتند.
هر چه نیرو تزریق کردیم شهید، مجروح یا اسیر شدند
با دعای مفصلی، عملیات شروع شد. اتفاقا یکی از عملیاتهایی بود که من مجبور شدم نزدیک خط مقدم دشمن بروم. دشمن در مقابل ما یک سه راهی را در اختیار داشت که کاملا به تحرکات نیروهای ما مسلط بود. ما باید از سه جبهه از آب عبور میکردیم و به ام رصاص میرفتیم و آن طرف را میگرفتیم.
البته ما شاید فقط یک سوم از نیروهایمان را وارد جنگ کردیم و هر چه که وارد میشدند یا شهید میشدند یا اسیر یا مجروح؛ لذا عملیات را متوقف کردیم؛ یعنی شکست خوردیم.
من وضعیت نیروهایمان را از نزدیک دیدم و وقتی به قرارگاه برگشتم که قرارگاه بزرگی هم بود و وارد سنگر فرماندهی شدم دیدم حتی یک نفر از افرادی که برای پشتیبانی از رزمندگان اسلام از نظر روحیه به منطقه آمده بودند نیستند و سنگر فرماندهی خالی خالی است. پرسیدم فرمانده ها کجاهستند که گفتند آنها چند سنگر عقب تر هستند.
کشتند، کشتند، کشتند
رفتم آنجا و پرده ای را که پتوی سربازی بود، عقب زدم و دیدم یک نقشه بود که آقای علی شمخانی کنار آن نقشه دراز کشیده بود. آقای محسن رضایی هم نشسته و به شدت رنگش پریده بود. آقای رحیم صفوی هم وسط این سنگر مرتب قدم میزد و آه میکشید. محمودزاده مسئول وقت دفتر سیاسی سپاه هم نشسته و هی میگفت: کشتند، کشتند، کشتند.
اصلا یک فضای یاس و مردهای در این سنگر حاکم بود. بیرون آمدم و بچههای لجستیک را خبر کردم وگفتم دنبال من بیایید و هر کاری من میکنم شما هم بکنید. یک دفعه این پتو را از در سنگر کندم. از همان جا چند تا پشتک تا وسط سنگر زدم. بعد بلند شدم گفتم که با من دم بدهید: «باید دوباره از نو بسازیم / بر قلب دشمن، محکم بتازیم»
همین جور دور این سنگر شروع به دم دادن کردم و بعد رسیدم به آقای رضایی و گفتم: آقای رضایی شما نشنیدید مولا فرمود «الحرب کروفر؟» خوب این فر آن بود. جنگ است، مهمانی که نیامده بودیم. چه بساطی است درست کردهاید؟ جمعش کنید. و فضای سنگر را عوض کردم.
تحمیل بیشترین تلفات به ارتش عراق
فردایش آقای هاشمی رفسنجانی به مقر فرماندهی در اهواز آمد و ما هم به اهواز رفتیم و فرماندهان سپاه و ارتش همه بودند. ما در منطقه نیروی زیادی داشتیم که وارد جنگ نشده بودند. خیلی با زحمت اینها را جمع و سازماندهی کردیم.
آقای هاشمی رفسنجانی گفت: آقای رضایی میگویند «اگر ظرف ۱۵ روز، رفیق دوست ۳ هزار قایق لاور به من دهد عملیات بعدی را انجام میدهم».
من فکری کردم و گفتم: باشد میدهم. فقط الان یک هواپیمای فالکوم بیاید مرا به تهران ببرد. چون پانزده روز زمانی نیست.
ما در جنگ در دریا با سرعت قایقهای شناور که به وضوح آن را بزرگ میکردیم حضور داشتیم و همانها هم برای ناوهای آمریکایی و ترددهای آنها در خلیج فارس تهدید بود، چون قایقهای تندرو در دنیا مشهور شده بود و ما هم در ساخت آنها تبحر پیدا کرده بودیم، چه از نظر کمیت چه از نظر کیفیت. به طوری که ما سه هزار قایق را در فاصله زمانی ۱۵ روزه بین عملیات خیبر و بدر ساختیم و تحویل جبهه دادیم.
لذا ما تسلیحات درخواستی را تهیه و عملیاتی جدید را شروع کردیم و در آن عملیات شلمچه و همه آنجا را گرفتیم؛ یک عملیات موفق که کربلای ۵ بود را اجرا کردیم و عراقیها بالاترین تلفات را بعد از عملیات [آزادسازی] خرمشهر (عملیات بیت المقدس) در کربلای ۵ دادند.
نظر شما