این پرسشی است که خیلیها در پاسخ به آن میگویند این مهم هنوز حتی شروع هم نشده است.
اگر هم کار و اقدامی طی همه سال های گذشته برای پدیده مهم مدیریت «سوگ» در بین زلزله زدگان بم انجام شده باشد، سیستماتیک، کامل یا علمی نبوده است.
این را حالا همه تایید می کنند از روانشناسان و روانپزشکان حاضر در شهر که با سوگواران بم در تماسند گرفته تا مسئولان بهزیستی و سایر سازمان ها.
و خیلی درد دارد شهری کاملا ویران شود، براساس کمترین تخمین ها و برآوردها ۳۶ هزار انسان جانشان را از دست داده باشند و ما تا حالا دغدغه بازسازی روحی و روانی مردم آن شهر را نداشته یا به آن فکر نکرده و برایش برنامه ای نریخته باشیم.
حال مقایسه کنید در برخی کشورهای دنیا که حتی درگیر سوگ دستهجمعی یا چنین فاجعه های سنگینی هم نشده اند، اصولا «سمینارهای غمخواری» یا با هر عنوان دیگری، رویدادها و محل هایی را دایر می کنند که افرادی که درگیر سوگ فقدان عزیزانشان شده اند و کم آورده اند، به آنجا بروند و بتوانند سوگشان را در برنامه های گروهی مدیریت و هیجانات مربوط به آن فقدان را تخلیه کنند.
در این کشورها بارها مشاهده کرده ایم که به موازات این اقدامات، فیلم های سینمایی قوی ساخته اند که اگر فردی هم نتوانست یا نخواست در برنامه های گروهی مدیریت سوگ هم مشارکت کند، سررشته را در تقویت مهارت های حل مساله با دیدن فیلم ها به دست بگیرد و برود خودش را مدیریت کند؛ اما ما در ایران کجاییم؟
بشنوید که هنوز بعد از ۲۰ سال در شهر بم افرادی را داریم که پیراهن مشکیشان را از تن بیرون نیاورده اند؛ بشنوید که هنوز داریم مادرانی که بعد از حدود ۲ دهه از افسردگی خلاص نشده اند زیرا زلزله، فرزندی را از آنان گرفت که شب قبل از زلزله بچهشان را دعوا کرده بودند و قصد داشتند فردای آن روز، از دل بچه در بیاورند و زلزله نگذاشت و این حسرت هرسال روی سال های قبل تلنبار می شود و خروجی اش شده افسردگیای که اگر درمان نشود معلوم نیست سر از کجا در بیاورد.
به مناسبت پنجم دیماه، سالروز زلزله بم و باتوجه به اهمیت موضوع بازسازی روانی زلزله زدگان، خبرنگار ایرنا استان کرمان به این موضوع و ضرورت های مدیریت سوگ در بم پرداخته و به این بهانه به سراغ دکتر علی سلاجقه روانپزشک ۴۴ ساله ای رفته که پنج سال بعد از زلزله، یعنی از حدود ۱۴، ۱۵ سال پیش ساکن بم، با مردم این شهر در ارتباط است و کار روان درمانی برایشان انجام می دهد.
روانپزشکی که می گوید هنوز با افرادی مواجه است و به عنوان بیمار به او مراجعه می کنند که بشدت درگیر سوگ زلزله ۲۰ سال پیش هستند.
مصاحبه خبرنگار ایرنا استان کرمان با دکتر سلاجقه به صورت تلفنی انجام شد و ماحصل آن از نظر مخاطبان میگذرد:
ابتدا از سوگ تعریفی علمی و ساده ارائه دهید:
وقتی انسان با فقدان فرد یا افرادی روبه رو می شود، دچار واکنشی خواهد شد که به آن سوگ می گویند که دوره این سوگ در بیشتر موارد ۳۰ تا ۴۰ روز است. در این میان با نوعی از سوگ غیرطبیعی یا اختلال سوگ نیز مواجه هستیم که با سوگ طبیعی متفاوت است. تصور کنید وقتی فرد کهنسال بیماری در خانواده دارید که انتظار مرگ وی و سوگ فقدان وی طبیعی است اما بعضی وقت ها سوگ ها ناگهانی و غیرمنتظره رخ می دهند مثلا فردی که انتظار فوت آن را نداشتیم که سبب درگیری انسان با سوگ غیرطبیعی می شود.
دوره زمانی سوگ در سایر جوامع نیز مثل ما مراسم چهلم داریم همان حدود ۴۰ روز است یا تفاوت دارد؟
بررسی منابع نشان می دهد که دوره زمانی سوگ طبیعی همان حدود ۳۰ تا ۴۰ روزه در دنیاست که البته سوگ های غیرطبیعی دوره زمانی و سایر مواردمربوط به مدیریت آنها متفاوت است.
تصور کنید وقتی فردی یک نوجوان یا کودک کم سن و سال را از دست می دهد یا به شکل غیرمنتظره شاهد اقدام به خودکشی فردی باشد، دچار سوگ غیرطبیعی می شود و در این موارد زیاد مشاهده شده که سایر اعضای خانواده بعدها دچار احساس گناه می کنند یا خود را مقصر می دانند که عزاداری یا تخلیه هیجانات ناشی از سوگ آنان نیز بیشتر از دوره زمانی ۴۰ روزه طول خواهد کشید اما دوره حدود ۴۰ روزه در دنیا برای سوگ های طبیعی معمول است.
اما نمته مهم اینکه «سوگ طول کشیده» زمینه را برای افسردگی و اضطراب مهیا می کند که در این مواقع توصیه موکد می کنیم اگر عزیزی از دست دادیم، حتما اگر امکان دارد حتی بخشی از جنازه فرد فوت شده را سایر اعضای خانواده ببینند و درباره خاطرات مشترک صحبت شود.
علت خاصی دارد این توصیه؟
بله حتما؛ بارها دیده ایم که بعضی وقت ها خانواده ها می گویند نمی خواهیم مثلا بچه های ۱۰ساله جنازه فرد متوفی را ببینند، تا مدام این صحنه به نظرشان بیاید. ولی ما توصیه می کنیم که حتما جنازه را ببینند. حتا اگر جنازه در سانحه ای آسیب دیده تاکید می شود که قسمتی از جنازه که سالم است را به اعضای نزدیک خانواده حتی بچه ها نشان بدهید تا دچار مشکل افسردگی نشوند.
بگذارید نزدیکان فرد فوت شده در مراسم عزاداری به طور کامل شرکت کند، جنازه را ببیند، گریه کند و راجع به خاطرات متوفی تا می توانید صحبت کنید، مثلا عکس های آلبوم را به اشتراک بگذارید تا بهانه ای شود که در مورد فرد متوفی زیاد صحبت و از خاطرات مشترک گفته شود.
بعضی وقت ها ممکن است جنازه فرد در اختیار نباشد یا از بین رفته باشد؛ مثلا در همین زلزله سال ۸۲ بم جنازه برخی افراد پیدا نشد و همین موضوع هم یکی از عواملی است که سبب می شود سوگ غیرمعمول و طولانی شود.
در این مواقع که سوگ طولانی شود دیگر در بازه زمانی ۳۰ تا ۴۰ روزه حتی با وجود عزاداری هم این دوره کامل و هیجانات تخلیه نمی شود زیرا فرد در «واکنش انکار» می ماند و اگر کسی در این مواقع تخلیه هیجانی نکند ، مستعد افسردگی خواهد بود.
نکته دیگری که برخی مواقع مشاهده می کنیم این است که مثلا پس از فوت یک عضو خانواده، به بعضی افراد نزدیک وی به زعم اینکه او آسیب پذیر است، فقدان و فوت فرد موردنظر را اطلاع نمی دهند؛ مثلا می گویند بخاطر محافظت از او که آسیب نبیند، بموقع فوت نزدیکان را اطلاع نمی دهند که یک روند زمانی طی می شود و بعد اطلاع می دهند؛ این کار خیلی اشتباه است.
حتما باید به نزدیکان افراد متوفی بموقع اطلاع داده شود تا بتوانند عزاداری و هیجانات خود را تخله کنند؛ تا بتوانند و فرصت مناسب داشته باشند در همان بازه زمانی مشکل را حل و فصل کنند و احساسات خود را در مورد متوفی به اشتراک بگذارند وگرنه ممکن است دچار واکنش انکار شوند.
انکار یکی از مراحل طبیعی سوگ است که افراد باید از این مرحله عبورکنند زیرا اگر در این مرحله باقی بمانند و هیجاناتشان را تخلیه نکنند، مستعد اضطراب و افسردگی خواهند بود.
آثار و تبعات این افسردگی چیست؟
افرادی که چنین وضعیتی را دارند معمولا از زندگی لذت نمی برند، احساس ناامیدی و درماندگی دارند، خواب و اشتهای آنان به هم می ریزد،گاها مجبور به استفاده از قرص اعصاب نیز خواهند شد.
صرفنظر از این مواردی که گفتید، در مورد زلزله بم، عمق و نوع این فاجعه چه تاثیری از نظر پدیده سوگ در زلزله زدگان این شهر داشته است؟
در مبحث سوگ با پدیده سوگ دستهجمعی نیز مواجه هستیم که خیلی از افراد یک جامعه عزیزانشان را از دست داده اند یا همزمان چندنفر از عزیزانشان را از دست داده اند که تاثیر این نوع سوگ که فرد همزمان چند نفر از نزدیکانش را آن هم ناگهانی و غیرمنتظره از دست داده، خیلی بیشتر و بالاتر از سوگ های دیگر است.
بسیاری از این افراد برای فردای خود برنامه هایی داشته اند اما صبح وقتی چشم گشوده اند فاجعه ای دیده اند که نمی دانند چکار باید انجام دهند.
نکته دوم اینکه زلزله خیلی فاجعه بار بوده و انتظار نداشته اند با این فاجعه در این حد مواجه شوند؛ این فاجعه بسیار فراتر از تحمل و ظرفیت یک انسان است که همزمان بتواند فقدان این تعداد انسان را تاب بیاورد.
نکته دیگر اینکه در این فاجعه بعضی از افراد نتوانستند جنازه عزیزان خود را پیدا کنند و بسیاری از آنان احساس درماندگی دارند که چرا نتوانسته اند در این فاجعه به نزدیکانشان کمک کنند، جنازه شان را بیابند یا مثلا چرا آنان رفته اند و وی مانده است؛ مدیریت این احساس ناتوانی نیز خودش بسیار مهم است.
در این زمینه ها مصداق و نمونه های عینی هم داشته اید؟
بله؛ زیاد داریم. بیماری دارم که مادر بوده است؛ هنگام زلزله کودک کلاس پنجم داشته که روز قبل از زلزله چیزی می خواسته، برایش تهیه نکرده و حتی او را دعوا نیز کرده بوده است؛ این مادر می گوید می خواسته فردای آن دعوا، از دل فرزندش در بیاورد یا چیزی که می خواست را برایش تهیه کند و فردا که زلزله می شود فرزندش را از دست می دهد و این مادر تا هم اینک بعد از ۱۹ سال می گوید که مدام صحنه دعوا کردن فرزند جلو چشمانش باقی مانده، احساس گناه و عذاب وجدان دارد که فرصت پیدا نکرده از دل فرزندش در بیاورد و فرزند با احساس ناراحتی از دنیا رفته است؛ این مادر سال ها افسرده مانده است.
خیلی ها را داریم که قصد داشته اند به نزدیکانشان احساسات خود را بروز دهند، یا مشکل و مساله ای را برایشان رفع و رجوع کنند اما زلزله امان و فرصت را به آنان نداده و حالا خیلی احساس گناه درقبال متوفی دارند.
منحصرا درباره نوع رویداد بم و تاثیراتش بیشتر می توانید صحبت کنید؟
در این ۱۴ سال که در بم کار روان درمانی انجام می دهم بارها با خانواده ها و افرادی مواجه شده ام که شرایط خاصی داشته اند.
زلزله بم تنها نزدیکان افراد را از آنان نگرفت؛ خیلی چیزهای دیگری هم از افراد گرفت که در کنار سوگ فقدان نزدیکانشان، زندگی را برای آنان خیلی سخت تر کرد.
به طور مثال فردی درزمان زلزله در شهر دیگری سرباز بوده است؛ وقتی پس از حادثه زلزله وارد شهر بم می شود، می بیند کل خانواده اش را از دست داده و این درحالی بوده که در کنار این فقدان و سوگ جمعی، کل ساختمانشان نیز تخریب شده و هیچ مال و اموالی هم برایش نمانده است.
در این مواقع در این نوع سوگ، ما شاهد تفاوت های دیگری هم هستیم زیرا هیچ فردی از خانواده برایش باقی نمانده تا وی را دلداری دهد یا از نظر مالی او را حمایت کند و مشکلات مالی شدید هم در کنار سایر تبعات روحی و روانی به فرد فشار می آورد و برای او گران تمام می شود زیرا هم حمایت عاطفی اطرافیانش را از دست داده، هم مشکلات مالی شدید به وی وارد آمده است.
تفاوت های حادثه بم از چه منظرهای دیگری قابل تحلیل است؟
بم شهر کوچکی در برابر شهرهای بزرگ مثل تهران و اصفهان بوده و هست؛ در این شهرهای کوچک بویژه در آن سال های زلزله، افراد خیلی با همدیگر نزدیک بودند و روابط خانوادگی نزدیک تری نسبت به افراد در شهرهای دیگر داشتند.
ارتباطات در بم خیلی به هم فشرده، نزدیک تر و سنتی بوده است؛ ممکن است طی چندسال اخیر به تبعیت از فضای اجتماعی در کشور، روابط کمی فاصله گرفته باشد اما همچنان در شهرهای کوچک روابط خیلی به هم نزدیک تر است و در حدود ۲۰ سال پیش هم این قوام ارتباطی بیشتر بوده که باعث می شود سوگ دسته جمعی برایشان شدیدتر بروز و ظهور کند.
در این نوع از سوگ باتوجه به شرایط خانوادگی، احساس غمی که افراد تجربه می کنند، به مراتب بیشتر از سایر شهروندانی است که امکان دارد در شهرهای بزرگتر که روابط و آشنایی کمتری بین افراد وجود دارد، درگیر حادثه ای حتا مشابه می شدند.
مصداق هایی نیز از این موارد دارید؟
بله؛ شما ببینید ۱۹ سال از زلزله سال ۸۲ گذشته و ما هنوز افرادی را داریم که در همه این سال ها همچنان پیراهن مشکی خود را در نیاورده اند و در همان حال و هوای افسردگی باقی مانده اند.
مردی چهل و خورده ای ساله را می شناسم که هیچکدام از اعضای خانواده اش در زلزله زنده نمانده اند، وی هنوز لباس مشکی می پوشد، خانه نشین است و کار نمی کند تا جایی که یک خانواده که او را می شناسند یا همسایه بوده اند، کارهای وی را حتا برای درمان و گرفتن داروهایش انجام میدهد یا در تامین معیشت او همکاری دارند.
پس شما معتقدید که در جریان زلزله بم یا مهمتر، بعد از این فاجعه، ما در بازسازی روانی زلزله زدگان یا کاری نکردیم یا اقدامات کافی و مناسب نبوده است.
به طور حتم. اختلال مهمی که بعد از سوگ های شدید مثل زلزله یا جنگ رخ می دهد را اختلال استرس بعد از حادثه می نامیم. در افراد مبتلا به این اختلال اولا افسردگی شدید را شاهد هستیم؛ سپس این افراد، خیلی پرخاشگر هستند و به سروصدا نیز بسیار حساس که زود عصبی می شوند.
این دسته از افراد تحملشان نسبت به افراد عادی بسیار کمتر می شود و صحنه های نامناسبی که در زلزله یا جنگ دیده به طور مستمر و زیاد برایش تداعی می شود.
این افراد معمولا دچار کرختی روانی می شوند؛ واقعیت اینکه برای این افراد باید برنامه داشته باشیم؛ بی شک بعد از زلزله بم درصد بالایی از مردم در مقایسه با شهرهای دیگر دچار این نوع اختلال شدند.
برای این مواقع باید در سطح شهر برنامه های مختلفی با رویکرد مناسبت های شادی داشته باشیم که در بم این مهم و رویکرد وجود نداشته است؛ شما ببینید در زمان زلزله، بم ۲ سینما داشته که تخریب شده و بعد از حدود ۲۰ سال هنوز ما در این شهر سینما نداریم و یک سالن سینما افتتاح نشده است. من در این سال ها در بم کنسرت فراگیر ندیدم؛ ممکن است برخی کنسرت ها به صورت پراکنده برگزار شده باشد اما چیزی برای شادی مردم احساس نکردیم و نمی کنم.
شهرداری یا دیگر ادارات متولی می توانستند و باید خیلی کارهای بیشتری برای شادی مردم انجام دهند؛ حداقل کارها و جشنواره های فرهنگی و هنری که در دیگر شهرها برای خوشحالی مردم انجام می شود، می شد انجام داد.
در همه سال های گذشته غیر از یک جشنواره خرما در تابستان و یک جشنواره هم در عید نوروز برنامه دیگری نداشته ایم و باید گفت که از نظر برنامه ریزی برای شاد کردن مردم خیلی ضعیف عمل می کنیم و به مقوله بازسازی روحی و روانی مردم توجه نداشته ایم.
من دیده ام در برخی کشورها برنامه هایی مثل سمینارهای غمخواری به صورت مستمر برگزار می کنند که افرادی که درگیر سوگ هستند را دربرگیرد؛ یا می بینیم که فیلم هایی با همین مضامین ساخته می شود تا به افراد کمک کند برای مدیریت سوگ خویش؛ مثلا در فیلمی شاهد بودم که اصرار داشت به مخاطبی که دچار سوگ فقدان فرزند شده بگوید تو دیگر آدم سابق نمی شوی چون بچه تو دیگر نیست؛ اما اگر با این رفتنش کنار نیایی نمی توانی با خاطراتش هم زندگی کنی.
بله دقیقا؛ این مضمون شبیه دعای آرامش است که اینجا در مطب هم برای بیماران نصب کرده ام و به نظرم در تحمل یا مدیریت سوگ هم خیلی موثر است. در این دعا می گوییم: خدایا آرامشی عطا فرما که بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم، شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم و دانشی که تفاوت این دو را بدانم.
این دعا سه بخش دارد؛ اول چیزی را که می توانم تغییر دهم را پس می توانم و شهامتی بده که تغییر دهم.
اما چیزهایی هستند که نمی توانم آنها را تغییردهم؛ مثلا فردی که فوت شده دیگر برنمی گردد، پس آرامشی بده که آن فقدان و وضعیت را بپذیرم.
ما در جامعه با انسان هایی مواجه می شویم که مثلا در این مواقع بروز سوگ، حتا از خدا طلبکار می شوند ؛ در بخش سوم دعا می گوید دانشی عطا بفرما که تفاوت آن دو وضعیت را درک کنم و تا این دانش شکل نگیرد نمی توان موفق عمل کرد؛ خیلی از بیماران ما نمی دانند که دچار مشکل هستند؛ وقتی ذهنیت و رویکرد ذهنی شان به مساله تغییر می کند، راحت تر می پذیرند و بعد می توانند مدیریت کنند.
پس شما هم با برنامه هایی مثل سمینار غمخواری موافقید؟
بله؛ تجربه نشان داده هرکجا که ما «گروه درمانی» داشتیم، خوب نتیجه گرفته ایم. حتا در کارهایی مثل درمان اعتیاد، الکل یا افرادی که شکست عاطفی خورده اند که در کرمان چنین انجمنی داریم؛ هرجا از گروه درمانی استفاده شده، موفقیت ها نیز نمایان و خیلی مفید بوده است.
در بم البته از گروه درمانی به طور زیاد، سیستماتیک و مستمر استفاده نشده؛ تنها گمان می کنم برخی موسسه های خیریه بودند که از برخی جلوه ها یا کارکردهای گروه درمانی بهره گرفتند.
البته در زلزله بم، مزیتی وجود داشت که چون سوگ دسته جمعی بود، وقتی مردم می دیدند این سوگ برای همه آنان که زنده مانده اند اتفاق افتاده و اطرافیان آنان نیز همین وضعیت دیگران را دارند، «احساس همانندی» در افراد شکل می گرفت و کمک می کرد بهتر با سوگ کنار بیایند؛ البته این نافی اقداماتی که برای بازسازی روانی افراد باید انجام شود نبوده و نیست. گروه درمانی خیلی کمک می کند و هنوز هم ضرورت دارد.
غیر از این مسائل، در مساله رشد توانمندی های فردی افراد زلزله زده، چکار باید یا می شد که انجام شود؟
این، نکته خیلی مهمی است که آموزش ها و مهارت های حل مساله را به افراد از سنین نوجوانی بیاموزیم.
بهتر است با محوریت دانش آموزان آن هم دوره دبیرستان این اقدامات به طور سیستماتیک انجام شود و روانشناسان به شکل محله محور، آموزش های حل مساله را به بچه ها یاد دهند که اگر فردی در هر مصیبتی دچار شد بهتر بتواند با سوگ دست و پنجه نرم و آن را مدیریت کند.
اگر مهارت های حل مساله را آموزش دهیم، اینطور نخواهد بود که مثلا فرد به محض درگیر شدن با سوگ، مثلا به سمت مواد یا هر اقدام مخرب دیگر روی بیاورد؛ ابتدا چند راه حل دیگر پیدا می کند.
در ذیل این آموزش ها مهارت های کنترل خشم و وسوسه، می تواند در قالب برنامه های آموزشی ارائه شود که بسیار موثر است.
به گزارش ایرنا صحبت از ضرورت اقدامات علمی و عملی برای مدیریت سوگ در بم در حالیست که مسئولان بهزیستی نیز بارها بر لزوم بازسازی روانی مردم و تخصیص اعتبار مناسب برای آن سخن گفتهاند.
نظر شما