اگر این روزها در اطراف مسجدالنبی قدم بزنید، زائرانی را می بینید که با دیدن قبه سبز حرم رسول خدا یا هنگام سلام دادن به حضرتش، اشک از چشمانشان جاری می شود. اینها یا زائرانی هستند که دل های خود را در حرم پیامبر جا می گذارند و عازم مکه هستند تا عمره مفرده را به جا آورند یا کسانی هستند که برای نخستین بار پا به مدینه النبی گذاشته و دیدگانشان به حرم نبوی منور می شود و بی اختیار اشک شوق زیارت از گونه هایشان سرازیر می شود.
اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا
در روی زمین دو امان از عذاب خدای سبحان وجود داشت که یکی از آن دو برداشته شد؛ پس بر شما باد به التزام به دیگریتکلیف گروه اول که معلوم است. پنج یا شش روز در جوار حرم رحمت للعالمین بوده و با تلاوت قرآن و راز و نیاز به درگاه الهی دعاگوی همه کسانی بودند که هنگام خداحافظی التماس دعا داشتند. سفارش شده که هنگام وداع با پیامبر اینگونه دعا کنید که اللهم لاتجعله آخر العهد منی لزیارت قبر نبیک...؛ خدایا! این زیارت را آخرین زیارتم از حرم پیامبرت قرار نده و اگر عمرم اجازه زیارت دوباره آن حضرت را نداد، پس در مرگم گواهی می دهم به آنچه در دوران حیاتم گواهی دادم.
این گروه از زائران با ائمه بقیع هم وداع می کنند ولی با قبر مخفی حضرت زهرا (س) چگونه خداحافظی کنند و مگر می توان با چهار قبر خاکی ائمه بقیع بدون آه و اشک وداع کرد؟ یادش بخیر دوران دفاع مقدس که رزمندگان در عزاداری هایشان اینگونه زمزمه می کردند یا فاطمه من عقده دل وا نکردم؛ گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم؛ چشم انتظارم مهدی بیاید تا تربتت را پیدا نماید.
حالا برویم به سراغ زائرانی که تازه وارد مدینه شده و با شوق و ذوق به زیارت پیامبر و ائمه بقیع می روند و سفره دل هایشان را برای آنان باز می کنند. یکی زمزمه می کند و قسمتی از دعای افتتاح را می خواند اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبة ولینا و کثرة عدونا و قلة عددنا... خدایا چه کنیم از فقدان پیامبرمان؛ چه کنیم از غیبت ولی و آقایمان و چه کنیم از زیادی دشمنان و کمی تعدادمان. نمی دانم چرا با خواندن ابتدای این فراز به یاد آیه ۳۳ سوره انفال می افتم که خدا به رسولش فرمود تا زمانی که تو در میان مردم هستی، آنها را عذاب نمی کنم و چه زیبا فرمود امیر سخن ای مردم در روی زمین دو امان از عذاب خدای سبحان وجود داشت که یکی از آن دو برداشته شد؛ پس بر شما باد به التزام به دیگری؛ اما آن امانی که برداشته شد، رسول خداست و اما آن امانی که باقی است، استغفار کردن است. پس با هم استغفار کنیم: استغفرالله ربی و اتوب الیه.
ای امیرمومنان و ای جان پیامبر! الهی دورت بگردم. بر اساس این آیه فرمودی استغفار کنید ولی در جایی دیگر شرایطی را برای استغفار ذکر کردید که نمی دانم آیا می توانم این شرایط را به جا آورم یا نه. مبادا من هم مانند آن شخصی باشم که در محضرت، استغفر اللّه گفت و شما معنای آن را پرسیدید و در ادامه مراحلی را برای یک استغفار واقعی بیان کردید؛ پشیمانی از گناه، تصمیم بر ترک گناه در آینده، پرداخت حقوق مردم و اراده بر ادای هر حق واجبی که آن را ضایع کرده ام ولی چه کسی در این دوره و زمانه می تواند برای استغفار، گوشتی را که از حرام بر بدنش روییده آب کند تا جایی که پوست به استخوانش بچسبد.
چند روزی به همراه زائران مدینه اول، دل ها را روانه مسجدالنبی کردیم و برخی آیات مدنی را در حرم رسول خدا(ص) به دل سپردیم ولی فرصت نشد تا به زیارت دوره بپردازیم و از جای بال فرشتگان در مساجدی همچون قبا، ذوقبلتین، غمامه، شجره و مسجدهای هفت گانه و قتلگاه حمزه عموی فداکار پیامبر سخن بگوییم. چه کنیم که وقت تنگ است و باید پا به پای زائران کوی دوست راهی مسجد شجره یا جحفه شویم و با بستن احرام، لبیک گویان به دور حرمش بگردیم و جا پای ابراهیم خلیل بگذاریم که طی کردن این مسیر و سپس راهی شدن به صحرای عرفات و مشعر و منا حدیث مفصل می طلبد که در این مجمل نمی گنجد.
انتظار نداشته باشید که آنچه را زائران بیت الله با حضور در چندین جلسه آموزشی و گذراندن ده ها ساعت پای صحبتهای روحانی و مدیر کاروان یاد گرفته یا مرور کرده اند، در اینجا برای شما بیان کنم که به قول معروف، مثنوی ۷۰ من کاغذ خواهد شد و عطای این گزارش های ناقص حقیر را به لقایش خواهید بخشید. این پرانتز را به همین دلیل باز کردم که عزیزان بسیاری از مراجع تقلید و پژوهش گران دینی و علاقه مندان و دلسوزان به شعائر الهی صدها کتاب و نوشته، نوشته اند که بخش کوچکی از آن را در قسمت سفرنامه ها برشمردیم و علاقه مندان را به منابع سرشار از معرفت حواله می دهم که اینجا مجال آن نیست.
پرانتز را ببندید تا با زائران لبیکگو، همراه شویم که ببینیم چه می گویند و چه می خواهند. طبق برنامه ریزی های سازمان حج و زیارت، فرود پروازهای زائران ایرانی در فرودگاه جده از چند روز پیش یعنی ۱۳ خرداد با ظرفیت روزانه ۱۰ پرواز آغاز شده تا حجاج مدینه بعد پس از محرم شدن در میقات جحفه راهی مکه شوند. به عبارت دیگر روزانه حدود ۲ هزار و ۵۰۰ زائر ایرانی به زائران مکه اضافه می شود.
زائرانی که دلی نه چندان سیر، پیامبر و ائمه بقیع را زیارت کرده اند، راهی مسجد شجره می شوند و زائرانی که به عنوان مدینه دوم عازم سفر حج می شوند، پس از نشستن هواپیما در فرودگاه جده، با تصمیم گیری های مدیران حج و زیارت به سرزمین جحفه قدم رنجه می کنند تا لباس احرام بر تن کنند و راهی مکه شوند.
بیش از دو هفته است که حدود ۷۷ هزار و ۵۰۰ زائر ایرانی کاروان به کاروان عازم عربستان می شوند و چند روزی است که اعزام حاجی های مدینه بعد شروع شده. همان زائرانی که ابتدا به مکه مشرف می شوند و بعد از حاجی شدن به محضر پیامبر اکرم می رسند و دل هایشان در حُرم حرم های بقیع و داغ فاطمه و ائمه بقیع می سوزد.
لبیک امام سجاد(ع)
وقتی از امام سجاد (ع) پرسیدند چرا تلبیه نمیگویید، فرمود میترسم بگویم «خدایا اجابت کردم» و به من گفته شود اجابتی در کار نیستاگر از شما بخواهند تا سفر حج و این ۳۰ تا ۴۰ روز اقامت در سرزمین حجاز را در یک کلمه خلاصه کنید؛ چه می گویید؟ شاید برخی بگویند احرام یا طواف و بعضی هم از سعی صفا و مروه یا کعبه یاد کنند ولی شاید بتوان تمام حج را در یک واژه عربی معنا کرد و آن لبیک است که به آن تلبیه هم گفته می شود. گفتن لبیک، جرات می خواهد و برای تلبیه، روایات و حکایت های بسیاری ذکر شده که به آن اشاره خواهم کرد ولی گفتن لبیک مقدماتی دارد و ده ها میلیون مسلمان در سراسر جهان و میلیون ها ایرانی سال هاست که برای گفتن همین یک کلمه انتظار می کشند تا روزی نامشان در فهرست زائران بیت الله الحرام قرار گیرد و قبل از ملاقات فرشته مرگ، شاهد برآورده شدن این آرزو باشند و روزی به دور خانه خدا بچرخند و بگویند الهی! دورت بگردم.
در روایتی آمده است امام سجاد (ع) به حج رفت و احرام بست و سوار مرکب برای حرکت آماده شد ولی رنگ از چهره آن حضرت پرید و بر اندامش لرزه افتاد؛ به گونهای که نتوانست تلبیه بگوید. وقتی پرسیدند که چرا تلبیه نمیگویید، فرمود میترسم بگویم «خدایا اجابت کردم» و به من گفته شود اجابتی در کار نیست (و حضرت حق مرا نپذیرد). به آن حضرت گفتند چارهای نیست. پس شروع به تلبیه کرد و ناگاه بیهوش شد و از مرکب بر زمین افتاد و حالش همواره تا پایان حج چنین بود.
گفتن لبیک، مقدماتی دارد. یعنی باید شرایط عمره تمتع را به جاآوریم که بیشتر زائران در کلاس ها آموزش دیده اند ولی به طور خلاصه در یک فیلم کوتاه اعمال یک زائر بیت الله الحرام در حج واجب را مرور می کنیم.
روزهای ابتدایی تیر ماه سال گذشته بود که پای زائران کاروان آقای خوش بیان به خاک سرزمین حجاز رسید و بیشتر آنان در هول و ولا بودند یا بهتر بگویم در حالت خوف و رجا بودند؛ خوف از این که مبادا اعمالشان را درست انجام ندهند ولی امید هم داشتند که خدای ستار العیوب و غفار الذنوب، هم گناهان گذشته آنها را می بخشد و هم با پایان یافتن اعمال حج آنان را همچون نوزادی می داند که تازه پا به عرصه گیتی گذاشته اند؛ یعنی گویی مرتکب هیچ گناهی نشده اند.
آقای خوش بیان و معاونش آقای ناطقیان، زائران را به دو دسته تقسیم کردند؛ خانم ها و آقایان. در جلسات تهران هم سخن از اتوبوس های بی سقف بود؛ چرا که اگر زائران مرد بخواهند محرم شوند، نباید هنگامی که احرام می بندند، در طول روز زیر سقف باشند و به همین دلیل قرار شد آقای ناطقیان همراه بانوان به سمت میقات بروند و آقایان نیز در مسجد یا مکانی قبل از رسیدن به مسجد جحفه به استراحت بپردازند تا هنگام غروب آفتاب، بتوانند جامه احرام ببندند و راهی مکه شوند. آقای خوش بیان در کلاس های تهران گفته بود که لباس احرام را چگونه ببندید و آموزش داده بود و خیلی از زائران بارها تمرین کرده بودند تا به بهترین شکل لباس احرام را که شامل دو تکه لنگ بدون دوخت است، به خود ببندند و حاج آقای قدرتی همان روحانی کاروان هم بارها تلبیه را تمرین کرده بود تا بگوییم لبیک اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک، ان الحمد و النعمه لک و الملک لا شریک لک لبیک.
تجربه لحظاتی ناب که شاید برای اولین و آخرین بار باشد؛ آن هم در مسجد جحفه. خدا می داند در دل هر یک از زائران چه می گذشت! بعد از غسل احرام، هر کسی در گوشه ای از مسجد مشغول نماز و راز و نیاز شد و خود را برای گفتن لبیک آماده می کرد. روحانیون کاروان ها هم از این لحظات معنوی بهترین استفاده را می کردند و با استناد به آیات و روایات، از ادامه راه بندگی می گفتند و این که چه کنیم تا آخر عمر این حال خوش را حفظ کنیم. صحنه دیدنی و دلچسب آن لحظه ای بود که روحانیون چند کاروان که با هم وارد مسجد جحفه شده بودند، به همدیگر تعارف می کردند تا به جای این که هر کاروان در گوشه ای دعاهای احرام را با زائران خود تمرین کنند، یک نفر برای همه زائران داخل مسجد دعاهای توصیه شده را بخواند.
اگر همیشه در احرام بودیم...
چقدر شیرین است که در احرام باشی! وقتی لباس احرام را می پوشی حواست را خیلی جمع می کنی تا مبادا مرتکب یکی از مُحرّمات شوی. عطر زدن یا سرمه کشیدن یا ناخن گرفتن را نمی گویم که خیلی ساده است ولی باید مواظب باشی تا مبادا به حشره ای که روی بدنت می نشیند، آسیب برسانی یا حواست نباشد و بخواهی فخرفروشی کنی یا خدای نکرده دروغی بگویی یا ناخواسته با کسی به جدال برخیزی.
چه می کند حدیث شبلی با دل زائران! قبلا هم شنیده بودم که امام سجاد (ع) از زائری به نام شبلی که از خانه خدا برگشته بود، چندین سوال پرسیده بود و در نهایت با اسراری که زین العابدین(ع) از حج بیان کردند، حج ما کجا و حج آن حضرت کجا که در وقتی دیگر به آن خواهیم پرداخت.
زائران لبیک گویان سوار بر اتوبوس شدند. برخی شوخی می کردند، برخی در لاک خود بودند و بعضی هم همچنان مشغول ذکر بودند. چون لبانشان حرکت می کرد. یکی از زائران بسته شکلاتی را باز کرد و کام همه زائران کاروان را شیرین کرد و چه احسان به موقعی! آقای موسویان که مرتب عکس می گرفت و با زائران مصاحبه می کرد و به گزارشگر کاروان معروف شده بود، حس و حال زائران را جویا می شد و از هر زائری می خواست تا سه آرزویش را بگوید. یکی از زائران در پاسخ به سوال گزارشگر کاروان که پرسیده بود چه حس و حالی داری، گفت «حال و هوای هر کسی به نیت و اعمالی بستگی دارد که تا حالا داشته است.» این زائر که گویی احرام، تمام وجودش را گرفته بود گفت در چنین حالتی است که هر کسی خودش را در پایین ترین سطح نسبت به دیگران می بیند. چون خود را در مقابل خدا می بیند و کسی که لبیک می گوید، به یاد قیامت می افتد و به یاد آن روزی که باید پاسخگوی اعمال خودش باشد.
یکی دیگر از زائران که گویی از دنیا کنده شده بود، حاضر نشد به سوالات گزارشگر کاروان پاسخ دهد و همانطور که سرش را به صندلی تکیه داده و چشمانش را بسته بود، ابیاتی را زیر لب زمزمه می کرد. بیشتر دقت کردم تا ببینم چه شعری می خواند: عشق چه بود قطره دریا ساختن؛ از دو عالم با خدا پرداختن؛ عشق آن باشد که باطل حق شود؛ قید را بگذارد و مطلق شود؛ عشق از هستی خود، وارستن است؛ در مقام سرمدی پیوستن است.
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه؛ ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا بردبعد هم با همان چشمان بسته و حال معنوی، این شعر علامه طباطبایی را زمزمه کرد «مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد؛ رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد؛ تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت؛ از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد؛ من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه؛ ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد؛ من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم؛ او که می رفت مرا هم به دل دریا برد.» شاید جلال هم اسم کتاب خود را از همین شعر گرفته باشد؛ همان زمانی که در میقات محرم شد و خود را همچون مرحوم علامه خسی بی سر و پا می دانست!
نیت های زائران هم در کاروان برای خودش داستانی شده بود و حاج آقای قدرتی هم که خودش اهل دل بود، با زائران همراه می شد. داستان از آنجا شروع شد که برای احرام باید در ابتدا نیت می کردیم و اگرچه نیت را علی القاعده باید در دل گفت ولی ظاهرا در روایات آمده که بهتر است نیت های عمره تمتع را بلند بگویید و حاج آقا هم هر بار از زائران می خواست تا با او تکرار کنند «نیت می کنم برای عمره تمتع از ...» سرتان را درد نیاورم. هر جا می رفتیم و با حاج آقا نیت ها را بر زبان می آوردیم، بهانه ای به دست شوخ طبعان کاروان داده بود که برای آب خوردن هم نیت می کردند؛ «نیت می کنیم آب بنوشیم به یاد لب های تشنه امام حسین (ع) قربة الی الله»
نظر شما