خطبه زینب (س) علیه یزید

تهران- ایرنا- زینب(س) گفت: ای یزید! آیا عدالت است که زنان و کنیزان خود را در پشت پرده جای دهی ولی دختران پیامبر خدا را در میان نامحرمان به صورت اسیر در شهرها و آبادی‌ها بگردانی تا بادیه‌نشینان و نزدیکان و بیگانگان و اراذل و اشراف آنان را ببینند در حالی که از مردان آنان کسی همراهشان نیست و سرپرست و حمایتگری ندارند؟

به گزارش ایرنا سید بن طاووس می‌نویسد: ابن زیاد نامه‌ای به یزید بن معاویه نوشت و او را از شهادت حسین (ع) و اسیری اهل بیت او آگاه کرد.

چون نامه به یزید رسید در جواب آن نوشت که سر حسین و یارانش را به همراه همه اسرای اهل بیت او به شام بفرستد.

ابن زیاد محفر بن ثعلبه عائذی را طلبید و آن سرهای مقدس و اسیران خانواده رسالت را به او سپرد. محفر اسیران را با صورت‌های باز، مانند اسیران کفار به جانب شام حرکت داد.

چون نزدیک دمشق رسیدند ام‌کلثوم نیزد شمر رفت و گفت من از تو درخواستی دارم. چون ما را به این شهر وارد می‌کنی از دروازه‌ای ببر که تماشاچیان کمتر باشند و به سپاهت بگو این سرها را از محملها دورتر ببرند، زیرا از بس ما را نگاه کردند رسوا شدیم، در حالی که ما در لباس اسیری هستیم.

اما شمر در اثر خباثت و سرکشی‌ای که مخصوص خودش بود دستور داد سرها را بالای نیزه‌ها زدند و در میان محملها قرار دادند. سپس آنها را از میان تماشاچیان عبور دادند و از دروازه دمشق گذرانیدند و بر در مسجد جامع شهر روی پله‌های آن نگه داشتند؛ همان جایی که اسیران را نگه می‌داشتند.

در مجلس یزید

راوی می‌گوید: پس از آن زنان و بازماندگان اهل بیت حسین(ع) را در حالی که به ریسمان‌ها بسته شده بودند به مجلس یزید وارد نمودند. چون با آن حال در مقابل یزید ایستادند سجاد(ع) فرمود: یزید! تو را به خدا قسم می‌دهم، چه گمان می بری به رسول خدا (ص) اگر ما را در این حال ببیند؟

سپس یزید دستور دارد ریسمان ها را بریدند.

سپس سر حسین(ع) را مقابل ایشان قرار دادند. یزید چوب خیزران طلبید و به لب و دندان حسین(ع) زد.

ابوبرزه اسلمی به جانب او متوجه شد و گفت: وای بر تو یزید! آیا چوب به دندان فرزند فاطمه(ع) می زنی؟ من گواهی می دهم که به چشمان خود دیدم که رسول خدا(ص) دندان های او و برادرش حسن(ع) را می‌بوسید و می‌فرمود: شما دو نفر سید جوانان بهشتید و خدا بکشد و لعنت کند کشندگان شما را و جهنم را که جایگاه بدی است برای آنان آماده سازد.

یزید از این سخن غضبناک شد و دستور داد او را کشان کشان از مجلس بیرون برند و سپس شروع به خواندن اشعار ابن زبعری کرد:

ای کاش بزرگان طایفه من که در جنگ بدر کشته شدند بودند و می‌دیدند که طایفه خزرج چگونه از شمشیر و نیزه ما می‌نالند تا از دیدن این منظره، فریاد خوشحالی آنها بلند شود و بگویند: این یزید! دستت شل مباد! ما بزرگان بنی هاشم( خاندان رسول اکرم(ص)) را کشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتیم. این روز ( عاشورا) در مقابل آن روز(بدر) قرار گرفت و مساوی شدیم. بنی هاشم با پادشاهی بازی کردند وگرنه نه خبری از رسالت بود نه وحی‌ای نازل شد. من از فرزندان خندف نباشم اگر از فرزندان احمد( رسول اکرم) انتقام نگیرم.

بخشی از خطبه زینب(س)

در این حال زینب(س) برخاست و این خطبه را خواند:

یزید! از این که ما را همانند اسیران خارجی به شهرها و دیارها کشاندی، گمان کرده‌ای ما را در نزد خدا پست و خوار و خود را در پیشگاه او پر قرب و منزلت ساخته‌ای؟ و با این تصور خام و باطل، باد به غبغت انداخته‌ای و نخوت بار به اطراف خود می‌نگری در حالی که دنیایت آباد شده است و طبق مراد تو می‌چرخد؟ تو از این که منصبی که حق خاندان رسول خدا(ص) است در دست گرفته‌ای شاد و خوشحالی؟ آیا فراموش کرده‌ای کلام خدا را که می‌فرماید: آنان که به راه کفر بازگشته‌اند گمان نکنند مهلتی که به آنها می‌دهیم به نفع و خیر آنهاست، این مهلت برای آن است که بر گناهان خود بیفزایند وگرنه برای آنها عذاب ذلت‌آمیز ابدی در پیش است.

ای یزید! آیا عدالت است که زنان و کنیزان خود را در پشت پرده جای دهی ولی دختران پیامبر خدا را در میان نامحرمان به صورت اسیر در شهرها و آبادی‌ها بگردانی تا بادیه‌نشینان و نزدیکان و بیگانگان و اراذل و اشراف آنان را ببینند در حالی که از مردان آنان کسی همراهشان نیست و سرپرست و حمایتگری ندارند؟

یزید! این جنایات بزرگ را انجام داده‌ای، آنگاه فریاد سر می‌دهی که ای کاش پدرانت حضور داشتند و از سر شادمانی فریاد بر می‌آوردند که ای یزید دستت شل مباد!! به زودی خودت به جمع آنها می‌پیوندی و در آن جایگاه آرزو می‌کنی که ای کاش دستهایت شل و زبانت لال می‌گشت تا هرگز چنین یاوه‌هایی را به زبان نمی‌آوردی و چنین کارهای ناشایستی را انجام نمی‌دادی.

آه چه شگفت‌انگیز است که مردان حزب خدا به دست حزب شیطان کشته شوند! آری! به راستی جای شرم نیست که آن بدن‌های پاکیزه روی زمین بمانند و گرگ‌های بیابان بدن‌های آنها را دیدار کنند و تو اینجا مغرور و سرمست از قدرت بر اریکه‌ات تکیه زنی و بر خودت ببالی!

یزید! هر آنچه می‌خواهی مکر و فریب خود را علیه ما به کار گیر ولی بدان هر چه بکوشی هرگز توان آن را نخواهی داشت که ذکر خیر ما را از یادها بیرون بری. تو هرگز توان آن را نداری که وحی را نابود نکنی و از این راه به آرزوی پلید و دیرینه خود برسی. هرگز! هرگز!

یزید پس از شنیدن این خطبه با بزرگان شام مشورت کرد که با اسیران چه کند. آنان با بی ادبی خاص خودشان به کشتن اهل بیت رای دادند ولی نعمان بن بشیر گفت: بنگر که رسول خدا با اسیران چگونه رفتار می‌کرد، تو نیز همان گونه رفتار کن.

منبع: لهوف، سید بن طاووس، ترجمه: عقیقی بخشایشی

(با اندکی ویرایش لفظی)

ابن زبعری: از شاعران قریش در عهد جاهلیت بود. لقبش عبداللات بود و علیه مسلمانان شعر می‌گفت. وی این اشعار را در جنگ علیه مسلمین گفت. او بعدها مسلمان شد.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha