به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، ۱۷ مرداد ماه روز کسانی است که به معنای واقعی قلم ابزار جنگ آنهاست، روز خبرنگارانی است که در نسل کنونی اغراق نیست که اگر بگوییم به نحوی تاریخنگاران این سرزمینند. در این حیطه اگر دو عنصر دغدغه و علاقه وجود نداشته باشد، اساسا پوچ است. جای خرسندی است که بگوییم در این دهه خبرنگاران جوانی تربیت شدهاند که دغدغههای اجتماعی دارند. این دغدغه تا جایی پیش میرود که دیگر فقط پشت سیستم و در خبرگزاری کار نمیکنند بلکه به عمق واقعه میروند و آن را گزارش میدهند. خبرنگارانی که از سنگرهایشان بیرون میآیند و از نزدیک لمس میکنند و از آن مینویسند.
فردین آریش از جمله خبرنگارانی است که از نگارش گزارش هم فراتر رفته است. او در عمق کمآبی غیزانیه، به آنجا سفر کرده و پای حرف مردمانش نشسته است. حاصل آن هم کتاب «خشمآبه» شد که حرفهای مردم غیزانیه در آن ثبت شده است. او همچنین کتاب «دوبارگی» را که مجموعهای از روایتهایی درمورد اعتیاد و رهایی از آن است، به رشته تحریر درآورده است. به بهانه روز خبرنگار به گفتگو با این نویسنده نشستهایم که در ادامه میخوانید:
با توجه به این که شما سالها در حوزه خبرنگاری مشغول بودید، چگونه از خبرنگاری به نگارش کتاب رسیدید؟
هر دو کار، اگر به شکل جدی و حرفهای دنبال و انجام شوند، رو به سوی واقعیتهای متنوع و تجربه نشده دارند. چه قبلتر و همین حالا هم نوشتن برایم خلاصی از شر روزمرگیهای زندگی شهری بوده است. نوشتن برایم یکجور در رفتن است از ملالتهای زیست آپارتمانی که آدم را در وضعیتها و موقعیتهای روتینشده میاندازد ؛ در یکجور بیهودگی ادامهدار و بیپایان. میخواهم به بهانه و از طریق سوژههای نوشتنیام، کیفیت زندگی را بالا ببرم و تجربههای زیستهام را غنی کنیم.
خبرنگاری و نویسندگی دنیای نزدیک و در عین حال دوری از هم هستند، از نظر شما که هردوی اینها را تجربه کردید تفاوتشان در چیست؟
تفاوتشان در نحوه برخوردی است که با واقعیت دارند. خبرنگاری اصرار بر مصرف کوتاه و سریع سوژه/ واقعیت دارد، و برای همین عمدتاً به عمق نمیرود. حال آنکه نویسندگی ملازم زندگی کردن با سوژه و تلاش برای تماشای جهان از منظرهای مختلف است. هم خبرنگاری و هم نویسندگی در نهایت تصویری از واقعیت را با مخاطب به اشتراک میگذارند، با این تفاوت که یکی درگیر مقوله سرعت و سطح است و دیگری دقت و عمق. این را هم بگویم که خبرنگاری مرسوم در کشور ما، به خصوص آنچه در رسانههای غیرمکتوب رایج است، دست و بال بچههای خبرنگار را میبندد و امکان رشد به آنها نمیدهد. ما به تحریریههای واقعی و جدی نیاز داریم که در آن آدمها به شکل جمعی و در فضایی پویا دانششان را غنی کنند و با هم به اشتراک بگذارند و رشد کنند. ما به این جنس خبرنگاری نیاز داریم.
جنس کاری که شما انجام دادهاید را میتوان خبرنگاری میدانی نامید. به عقیده شما چرا خبرنگاری میدانی این روزها کمرنگ شده است؟
برای اینکه تنبل شدهایم. رفقایی که کار خبرنگاری میکنند واقعیت را صرفاً از طریق نت و شبکههای اجتماعی دنبال و بازنمایی میکنند. یعنی بازنمایی واقعیتی که از قبل چند دور روتوش و غیرواقعی شده است. برای پررنگ کردن خبرنگاری میدانی باید به واقعیت پناه ببریم. تنها منبع ما برای نوشتن واقعیت است و جز واقعیت هیچ چیز برای روایت کردن نداریم. در این فضای احساساتزده و پرهیاهو که امکان دستیابی به واقعیت مدام سخت و سختتر میشود باید همه را دعوت به واقعیت و واقعبینی کنیم و صد البته باید اول از خودمان شروع کنیم.
یعنی همان کاری که شما انجام دادید. شما در کتاب «خشمآبه» و «دوبارگی» به سراغ منبع واقعیت رفتید و دست بر سوژههای چالشبرانگیز اجتماعی گذاشتید که هنوز هم موضوع روز جامعه هستند. از مخاطرات آن برایمان بگویید.
خطرش در ویژگیاش است. اجتماعی بودن سوژهها و آشنا بودن ذهن مخاطب و تجربههای بعضا مشابهی که ممکن است با آنها داشته باشد، در یک کلام عمومیت سوژهها میتواند علیه جنبه شخصی کار باشد. به نظرم مسیر باید کاملاً برعکس باشد. یعنی سوژه از دل یک درگیری شخصی برای نویسنده آغاز شود و بعد احیاناً با پرداخت خوب به آن عمومیاش کند؛ هرچه شخصیتر، جمعیتر.
در «خشمآبه» گزارش را با سفرنامه تلفیق کردید و در «دوبارگی» روایتمحور جلو رفتید. نگارش هرکدام از اینها چه چالشی برای شما داشت؟
در خشمآبه جغرافیا و اقلیم پررنگتر است. مسأله کمآبی در غیزانیه خوزستان با گرمای بالای ۵۰ درجه بحرانیتر میشود. گستره عظیم لولههای نفت در برهوت روستاهایی که آب آشامیدنی ندارند، بیشتر اذیت میکند. برای همین در «خشمآبه» با اینکه روایتها از نقطه دید اهالی غیزانیه است اما وجه شخصیتپردازانه چندانی ندارد، بیشتر متمرکز است روی زمینه بروز مسأله. اما در «دوبارگی» آدمها برایم بیشتر مسأله بودند. خود آدمها با همه زیر و بم زندگیشان. از گذشته خوشایند یا بدایندی که از سر گذراندهاند بگیر تا ترسها و هراسها، کامها و ناکامیها، دردها و آرزوهایشان، و خلاصه هرآنچه نسبتی با این آدمها داشته و اثری روی سرشت و سرنوشت آنها گذاشته، در روایتی که از آنها نوشتهام طنین دارد.
اگر قرار باشد که مردم شما را با یک عنوان بشناسند ترجیح میدهید خبرنگاری باشد یا نویسنده؟
با اینکه هر دو کار را انجام دادهام و همین حالا هم علاوهبر پروژههای کتابی در ماهنامه سوره مشغولم و گزارش و نقد فیلم و کتاب مینویسم، اما نویسندگی را ترجیح میدهم.
علت این ترجیح چه چیزی است؟
آن لحظاتی را که در دنیای آدمهای کتابهایم سپری میکنم، آن تلاش برای رسیدن به چشماندازی مشترک با سوژه و کشف بهترین شیوه روایت و سر و کله زدن با کلمات که هیچوقت هم آدم را کاملا راضی نمیکند، به خاطر همه اینها نویسندگی را ترجیح میدهم.
نظر شما