به گزارش خبرنگار سینمایی ایرنا، در دو دهه اخیر و پس از تولید انبوه فیلمها در ژانر دفاع مقدس و جنگ که عمدتا قهرمانانشان بزرگسال بودند، موج دیگری از فیلمها شروع به تصویرسازی از قهرمانان نوجوان در اثنای جنگ کردند. فیلمهایی مانند کانیمانگا، دوئل، مهاجر و... دیگر نیاز نسل جدیدتر و نوجوان امروزی را برای شناخت جنگ و آسیبهای آن برآورده نمیکرد و سینما در زمینه بازنمایی جنگ و تلخیهای آن نیازمند قهرمانان نوجوانی بود تا کودک و نوجوانان نسل اول و دوم بعد از جنگ را با آن آشنا کند.
بنابراین این دهه به شکلی خودجوش شرایط را برای خلق شخصیت نوجوانان قهرمانی فراهم کرد که از دل جنگ سربرآورده بودند. نوجوانی که جوشیده و خروشیده و با تفنگی که هم قد و قواره خودش است، به دل جنگ زده و حالا صفحهای سفید از جنس سینما منتظر روایت رشادتهای اوست.
اتوبوس شب؛ ۱۶ سالهای که دیگر بچه نیست!
یکی از فیلمهای قابل تامل در این دهه اتوبوس شب است. فیلم اتوبوس شب ساخته مرحوم کیومرث پوراحمد در سال ۸۵ در ادامه همین مسیر قرار گرفته. شخصیت محوری فیلم، عیسی، نوجوانی ۱۶ ساله است که قرار است اسرا را با اتوبوسی از مرز عقب ببرد. علاوه بر اینکه در سکانسهای ابتدایی، عیسی بر «دیگر بچه نبودن» خودش اظهار میکند، راننده اتوبوس با بازی مرحوم خسرو شکیبایی نیز این را تایید میکند و دیگران نیز توقعی جز این از او ندارند. در قسمتی از دیالوگ معروف فیلم، مهرداد صدیقیان، بازیگر نقش عیسی میگوید: «روزی ۱۶ ساله بودم، دو روز بعدش باز هم ۱۶ سالم بود اما دیگر بچه نبودم. بزرگ شده بودم.»
این تاکید بر پیوستن نوجوان ۱۶ ساله به جرگه رزمندههای واقعی که البته در فیلم نیز رگههایی از تمایلات نوجوانانه او را میبینیم، نشانه از ادامه همان رویه فیلمهای دهه هفتاد با قهرمانان مردانه اما در شکل و شمایلی نوجوانانه است که نقش نوجوان در محوریت روایت فیلمهایی در این ژانر، قهرمانپرورانه و به سمت اسطوره و الگو شدن متمایل میشود.
بزرگ مرد کوچک؛ رشد جهشگونه از دنیای نوجوانی به بزرگسالی
بزرگمرد کوچک فیلمی است که زندگینامه شهید بهنام محمدی را در اوج قهرمان پروری این دهه در سال ۹۰ روایت میکند. فیلمی به کارگردانی صادق صادقدقیقی که زندگی شهید محمدی را با همه آنچه بر وی گذشته به تصویر میکشد. در اینجا نیز ادامه همان قهرمانسازی از نوجوانانی را شاهدیم که بی مقدمه به دل جنگ میزنند، از بعثیها میگریزند و گویی جهان فیلم با عظمت میدان جنگ در دست آنهاست. نام فیلم نیز گویای همین رشد جهش گونه از دنیای کودکی و نوجوانی به بزرگسالی است. رشدی که جنگ و شرایط منحصر به فرد آن موجب رقم زدنش میشود که البته در سالهای اخیر دستخوش تغییرات جالبی شده است.
میانه دهه ۹۰ و دو تعبیر متفاوت از نوجوان قهرمان!
سال ۹۶ بود که دو فیلم تنگه ابوقریب و بمب، یک عاشقانه تولید و راهی سینماها شد. تنگه ابوقریب روایتی واقعی داشت از دفاع لشکر عماریاسردر تنگه حساس و مهم به نام ابوقریب و بمب، یک عاشقانه، از فضای خط مقدم جبهه به شهری جنگ زده با تمام مصائباش پرتاب شده بود و قصههایی از زندگی آدمها در دل شب و روزهای جنگ و بمباران روایت میکرد. هر دو فیلم نوجوانانی داشتند که اینبار به جای اصل قصه، در حاشیه روایت اصلی قرار داشتند اما نقشی مهم و پیشبرنده در کلیت داستان ایفا میکردند.
عکاسی به جای تیراندازی، ثبت واقعیات جنگ اهمیت مییابد
علی، با بازی مهدی قربانی، در تنگه ابوقریب نوجوان عکاسی بود که پدرش جانبار شده بود. او برای ثبت عکس و فیلم به جبهه آمده بود و طی اتفاقاتی که رخ میدهد به خط مقدم هم میرود و در جنگ هم شرکت میکند. اما تفاوت این فیلم با موارد قبلی در این است که علی برای هدف دیگری به جبهه امده و آن هدف برای او مهمتر از جنگیدن جلوه میکند. علی برای ثبت فیلم و عکس به جبهه آمده تا روایتگری باشد برای نسلهای بعد از خودش. روایتگری که جنگ را با تمام واقعیتش برای آیندگان ثبت میکند.
در حقیقت آنچه در اینجا بار محتوایی نسبت به قهرمان پروریهای فیلمهای دهه گذشته ایجاد میکند، تغییر نقش نوجوانان در جبهه و جنگ و به تصویر کشیدن وجهه دیگری از حضور موثر آنان در این فضا است. حضوری که اتفاقا با مذاق نسل فعلی که هیچ رنگ و بویی از جنگ ندیده بیشتر خوش می آید و همذات پنداری میکند.
حکایت زیست مدام با مرگ بر صدام!
فیلم بمب، یک عاشقانه اما کاملا از فضای جنگ و خط مقدم به معنای مواجه مستقیم با گلوله و زیر آتش جنگ بودن فاصله میگیرد و شهری جنگ زده را روایت میکند. شهری که بخشی از نوجواناناش را به جبهه میفرستد و یا فرستاده، که برادر ایرج نیز یکی از آنهاست، و بخشی از نوجواناناش را راهی مدرسه وکلاس و کتاب میکند تا میان پنجرههای چسب زده و زنگ آژیر خطر درس بخوانند. درست است که ماجرای فیلم میان بزرگسالانش در گیر و دار همان نوجوانان به جبهه رفته میگذرد، اما ماجرای اصلی میان بچه هایی است که ماندهاند و به هر دلیلی به جای تفنگ، کتاب در دست دارند.
فیلم وجه پررنگ و متمایزی دارد و آن نحوه تربیت و پرورش همین نوجوانان نرفته به جنگ است. نوجوانانی که با سیستم تربیتی دهه ۶۰ سرکوب میشوند و با شعارها و مرگ بر صدام ها روزشان را شب میکنند. شرایطی انکارناپذیر که البته به تصویر کشیدن آن موجب شد پای بخش مغفولی از نوجوانان سالهای جنگ با رفاقتها، عشق و عاشقی ها، دلمشغولیها و مشکلات شان به سینمای ایران باز شود.
جای خالی فیلمی درخور درباره زندگی شهید فهمیده
در سالهای بعد نیز همان طور که جای خالی فیلمی داستانی و درخور درباره شهید نوجوان حسین فهمیده در میان آثار سینمایی دفاع مقدس شدیدا حس میشود، فیلم های قابل تاملی چون ۲۳ نفر، موقعیت مهدی و یدو ساخته میشوند. ۲۳ نفر با روایتی حقیقی از آنچه بر سر ۲۳ نوجوان در اسارت آمده ، باز از خط مقدم فاصله میگیرد و در ساختاری متفاوت به اصل انگیزه حضور پسران نوجوان در جنگ میپردازد. ۲۳ نوجوان کاملا متمایز که حالا در اسارت، دوربین به هر کدام به نوعی نزدیک میشود و ناشناخته بودن شخصیت قهرمانان فیلمهای پیشین اندکی تسیهل مییابد.
یک نوجوان قهرمان با تمام دلمشغولیهایش بسازیم
در تمام این آثار نوجوانان دو گونه با جنگ مواجه میشوند؛ یا قهرماناند و رودر رو به جنگ با دشمن رفتهاند، یا پشت جبهه ماندهاند و اثرات جنگ را در لحظه لحظه زندگیشان حس میکنند. دو دسته با ابعاد متفاوت از زندگی و شرایط که هر کدام میتوانند مخاطب زیادی داشته باشند.
اما آنچه واضح است دور بودن و عدم درک درست نوجوان فعلی از شرایط جنگ است. آن هم نه شرایط جنگ به صورت کلی بلکه شرایط جنگ برای آمال و آرزوها و شرایط نوجوانانی چون خودش. طبعا در حال حاضر با توجه به زیست متفاوت و سبک زندگی دگرگون شده، شخصیتی میتواند برای نوجوانان جذاب باشد که علاوه بر دارا بودن وجه قهرمانی و جسارت، که در فیلمهای «اتوبوس شب» و «بزرگ مرد کوچک» به آن اشاره شد، دلمشغولیهای یک نوجوان معمولی را نیز در بطن پرداخت شخصیتی خود داشته باشد. چنانچه در«بمب، یک عاشقانه» و «تنگه ابوقریب» این مهم با شخصیتپردازی جزئیتر و توجه به دیگر ابعاد حضور نوجوانان در جنگ، به درستی مورد اشاره قرار گرفته بود.
نظر شما