به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، علیرضا مرادی ۲۵ تیر سال ۱۳۶۹ در تهران دیده به جهان گشود، او از جوانان فعال در پایگاه بسیج المهدی(عج) در مسجد باب الحوائج بود و شغل آزاد داشت. از وقتی بحران سوریه شکل گرفت و حرم معصومین در آن کشور مورد تهدید تکفیری ها قرار گرفت، دغدغه پیوستن به مدافعان حرم را داشت. با اینکه از نظر شغلی، فرد موفقی بود و می توانست زندگی مرفه و راحتی را برای خودش رقم بزند، اما به دنیا و همه مادیات پشت پا زد و داوطلبانه راهی میدان مبارزه با تروریست های تکفیری شد.
محمد آقایی در گفت وگو با خبرنگار فرهنگی ایرنا درباره اخلاق و روحیات دوستش علیرضا چین نقل میکند:
ما از سال ۱۳۸۱ که اول دبیرستان بودیم در مدرسه با هم آشنا شدیم او قلب بزرگی داشت و بسیار بخشنده و همیشه به فکر دیگران بود؛ تا می توانست به دیگران کمک می کرد و مشکل آنها را حل می کرد.
همزمان که درس می خواند عضو فعال بسیج بود، یکسری کار نظیر نصب دوربین مدار بسته را برای تجهیز کردن پایگاه ها انجام می داد من هم به او کمک می کردم. بعد از اخذ دیپلم در ۲۰ سالگی که علیرضا سرباز بود تصمیم گرفتیم یک کارگاه تولید درب و پنجره یو پی وی سی راه اندازی کنیم، دو سال بعد او می خواست در دوره آموزشی برای سوریه شرکت کند با وجود اینکه قراردادهایی برای انجام کار بسته بودیم علیرضا برای اینکه فرصت نمی کرد به کارگاه بیاید، تصمیم گرفتیم کارگاه را جمع کنیم.
تقریبا ما هر روز با هم بودی، قبل از اعزام به سوریه یکی دوبار با هم برای زیارت به عراق رفتیم و او به من گفت می خواهد به سوریه برود، فقط من و خانواده اش از این موضوع مطلع بودیم و او ۶ ماه بعد از جمع کردن کارگاه به جبهه رفت.
علیرضا سرباز بود و زیاد در قید و بند اینکه سر وقت سرکار بیاید، نبود و برای مسائل کاری و مالی حرص و جوش نمی خورد، اما یکی از دوستانمان که جزء هیات مدیره بود بر روی زمان حساس بود و می گفت باید اول وقت سرکار حاضر باشید، چند بار در تولید اشتباهاتی صورت گرفت یک جلسه فوری برگزار و قرار شد دیگر چنین اشتباهاتی رخ ندهد.
فردای آن روز عین اتفاق قبل رخ داد، من و علی با هم صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم مدیر حساس را برکنار کردیم، وقتی فهمید از کار بیکار شده گفت حداقل من را در جلسه دعوت می کردید. کارگاه نزدیک خانه پدر علیرضا بود و من معمولا خانه آنها بودم. او آدم بی حاشیه ای بود و دخالتی در زندگی دیگران نمی کرد. همه چیز ما شراکتی بود وقتی کارگاه تعطیل شد او یک هفته قبل از اعزام ساعت یک بامداد جلو در خانه ما آمد و در مورد حساب و کتاب هایی که از قبل مانده بود با من حرف زد. من هم کار ساخت و ساز را شروع کردم.
پریدن روی گراز
یکبار با چهار نفر از دوستانمان به شهرستان آبگرم حوالی استان قزوین رفتیم، شب تصمیم گرفتیم برای شکار به جنگل برویم، بعد از مهیا کردن چادر مسافرتی آتشی روشن کردیم و دور آن نشستیم، یکی از دوستانمان قرار بود به ما بپیوندد وقتی او به ما نزدیک شد برای اینکه ما را بترساند چیزی بر روی خودش انداخت و صدای گراز درآورد، همه از شدت ترس فرار کردند یا در آتش پریدند اما علیرضا با شجاعت بر روی او پرید.
آخرین پیام بی جواب تا خبر شهادت
ساعت ۳ بامداد در خواب دیدم با علیرضا به کوه رفته ایم؛ دره بزرگی بود و یکسری ها آنجا نشسته بودند، او به من گفت بپریم سمت آنها که یکدفعه از خواب پریدم و نگران حالش شدم، به او یک پیام دادم اما جواب نداد، ۸ صبح همان روز دایی علیرضا با من تماس گرفت و گفت شنیده ام علی به شهادت رسیده، بیا با هم برویم به معراج شهدا ببینیم خبر درست است، من چند روز به خاطر کسالت در خانه در حال استراحت بودم با شنیدن این خبر با او به معراج شهدا رفتم، پیکرش را دیدیم دنیا روی سرم خراب شد، نمی توانستم باور کنم او شهید شده و حس و حال غریبی داشتم و تا چند وقت نمی توانستم به خانه آنها بروم.
وقتی علیرضا به شهادت رسید، بسیاری از دوستانمان می گفتند علی نباید به جبهه می رفت اما من می دانم اخلاق و منش علی چگونه بود، او حتما از چیزی آگاهی داشت که ما نداشتیم از دوستانمان خواهش می کنم دوستم را قضاوت نکنند و جلوی من پشت سر او چیزی نگویند.
شهادت
علیرضا ساکن محله شهرک ولیعصر(عج) تهران بود، او به همراه چند تن از همرزمانش از گردان امام علی(ع) تهران، ۲۱ دی سال ۱۳۹۴ در عملیات مستشاری در سوریه به دست تروریست های تکفیری به شهادت رسیدند.
مراسم تشییع پیکر مطهر شهید مرادی به همراه دوست و همرزمش شهید حسین امیدواری روز پنج شنبه ۲۴ دی ماه سال ۱۳۹۴ در تهران برگزار شد و در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا در جوار یکدیگر به خاک سپرده شدند.
حسین وار شهید شدن را دوست دارم
در بخشی از متن وصیتنامه شهید مرادی که چند روز قبل از شهادتش نوشته، آمده است: «ساعت ۱۱ و نیم شب، چند سطری وصیت نامه مینویسم، علی وار زیستن و علی وار زندگی کردن را و حسین وار زیستن و حسین وار زندگی کردن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم.
شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد می زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استکبار جامعه را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست، این ها سد راه اسلام شده اند و باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود.
مادر جان و پدر جان شما را قسم می دهم که اگر به خاطر من گریه کنید اصلا از شما راضی نخواهم بود، زینب وار و علی وار زندگی نمایید و مرا به خدا بسپارید.»
نظر شما