همزمان با فرود آمدن بمبهای رژیم صهیونیستی بر سر مردم بیدفاع غزه و انتشار تصاویر شهادت کودکان فلسطینی بود که تصویر دیگری نیز در رسانههای جهان توجه همه را به خود جلب کرد. بیش از یکصد یهودی با ورود به محوطه کنگره آمریکا با تیشرتهایی متحدالشکل که روی آنها نوشته شده بود «به نام ما جنگ نکنید»، علیه رژیم اشغالگر قدس شعار میدادند.
آنها مثل بسیاری از یهودیان جهان، اشغالگری صهیونیستها و غصب سرزمین فلسطین را یک بدعت میدانستند که نسبتی با باورهای مذهبیشان نداشت. تجمع یهودیان مخالف صهیونیسم البته امری بدیع به حساب نمیآمد و از زمان تاسیس رژیم اسرائیل در سال ۱۹۴۷، یهودیان زیادی مخالفت خود را با ایده صهیونیسم و جنایات پیروانش ابراز کردهاند.
جامعه کلیمیان ایران نیز از جمله یهودیان فعالی هستند که همواره بر تفکیک میان یهودیت به عنوان یک دین ابراهیمی با صهیونیسم به عنوان یک ایدئولوژی استعماری تاکیده کردهاند. آنها هم مانند بسیاری از یهودیان جنایت صهیونیستها را به نام یهودیان یک سواستفاده از مذهب خود میدانند. تا جایی که خاخام «حمامی لالهزار» رهبر کلیمیان ایران اخیرا با توصیف صهیونیسم به بدعتی همانند داعش، نسبت صهیونیستها با دین یهود را مانند نسبت داعش با دین اسلام بیاعتبار خواند.
شواهد تاریخی گسترده نیز حکایت از آن دارد که صهیونیسم بعنوان یک خوانش ایدئولوژیک و در راستای یک هدف استعمارگرانه بیشتر از اواسط قرن نوزدهم در میان شاخهای از یهودیان طرح شد و بعدها با همراهی قدرتهای استعماری همچون بریتانیا خود را به جغرافیای خاورمیانه تحمیل کرد.
با این حال صهیونیستها پس از پایان جنگ جهانی دوم تمام اهتمام خود را معطوف بر یکسانسازی ایده صهیونیسم با دین یهودیت کردند. آنها از این طریق هم میتوانستند یهودیان بیشتری را راغب به پذیرفتن ایده خود سازند و هم با مظلومنمایی و توصیف خود به عنوان مردمانی که هیچ جای امنی برای سکونت دارند، به غصب فلسطین مشروعیت ببخشند.
تبدیل مذهب یهود که در نقاط مختلف جهان از جمله در ایران پیروانی داشت به یک قوم که ملیت واحدی دارند نخستین گام صهیونیستها برای هموار ساختن فضا جهت اشغال فلسطین بود. «ایلان پاپه» از مورخان نامآشنا یهودی که آثار زیادی درباره ایده و تاریخ تاسیس رژیم صهیونیستی به رشته تحریر درآورده است در فصل سوم کتاب «۱۰غلط مشهور درباره اسرائیل» به بررسی جایگاه صهیونیسم در اندیشه یهود پرداخته است و آن را برآمده از تفسیر استعماری یک شاخه اقلیت یهودی برمیشمرد.
آرمانشهر هرتزلی، بیگانه از تورات
صهیونیسم از زمان شکلگیری در اواسط قرن نوزدهم تنها یک قرائت و البته قرائتی غیراساسی از حیات فرهنگی یهودی به شمار میرفت. صهیونیسم از دل ۲انگیزه در جوامع یهودی اروپای مرکزی و اروپای شرقی متولد شد. انگیزه نخست عبارت بود از جستجو برای یافتن امنیت در جامعهای که حاضر نشده بود یهودیها را بعنوان فردی مساوی با بقیه در درون خود بپذیرد. دومین انگیزه هم عبارت بود از امیدی برای تقلید از دیگر جنبشهای ملی که داشتند در آن زمان، در دورهای که تاریخپژوهان از آن با نام «بهار اروپایی ملتها» یاد میکنند در اروپا سربرآوردند. آن یهودیهایی که دنبال این انگیزه میگشتند یهودیت را از یک مذهب به یک ملت و قومیت تبدیل کردند.
ریشههای صهیونیسم امروزی را میتوان عملا در قرن هجدهم و چیزی که جنبش روشنگری یهودی خوانده میشود یافت. آنها گروهی از نویسندگان، شاعران و خاخامها بودند که زبان عبری را احیا و مرزهای آموزش سنتی و مذهبی یهودیان را به سمت پژوهشهای فراگیرتر علمی، ادبی و فلسفی پیش بردند. در پی رشد این جنبش در سراسر اروپای مرکزی و شرقی، کمکم روزنامهها و مجلات عبری رو به ازدیاد گذاشت.
این اولین مرحله در تاریخ صهیونیسم با آثار و فعالیتهای «تئودور هرتزل» به اوج خود رسید. هرتزل در دهه۱۸۹۰ به این نتیجه رسید که هیچ امیدی برای ادغام در جوامع محلی وجود ندارد و به جای آن ایده، ایده تاسیس یک کشور یهودی در فلسطین را برگزید.
در حالی که این ایدههای نخستینِ صهیونیسم در بین جوامع یهودی در کشورهایی چون آلمان و ایالات متحده پخش میشد، هم خاخامهای برجسته و هم شخصیتهای پیشرو در آن جوامع یهودی، این دیدگاه تازه را رد میکردند. رهبران مذهبی یهود، صهیونیسم را جلوهای از سکولارسازی و مدرنسازی یهودیت میدیدند و با آن مخالف بودند. یهودیان سکولار هم نگران بودند که این ایدههای تازه تردیدهایی درباره وفاداری یهودیان به ملت-دولتهای خودشان را در هر کشوری که هستند به وجود آورد و همین مساله یهودستیزی را افزایش دهد.
افراد و جوامع یهودی تا آن زمان خود را در مقابل یک دوقطبی میدیدند: یکسو سکولارسازی و یکسوی دیگر زندگی کاملا دینی سختگیرانه. سکولارهای یهودی مردمی بودند با سطوح مختلفی از ارتباط با مذهب. این روش مدرن پیروی از یهودیت تبدیل به یک جنبش قدرتمند شد که آن را با عنوان «جنبش اصلاحات» میشناختند، جنبشی که به دنبال راههایی برای هماهنگ کردن مذهب با زندگی مدرن بدون تسلیم شدن به «آناکرونیسک»(مطابق دانستن صددرصدی امری که در گذشته واقع شده با مسئلهای در حال حاضر) آن بود.
در ابتدا که اصلاحگرایان با صهیونیسم مواجه شدند با شدت و حدت با تعریف یهودیت بعنوان یک ملیت برپایی کشوری یهودی در فلسطین مخالفت کردند(هرچند که بعدها و با برپایی یک کشور یهودی در سال۱۹۴۸ نظرشان را تغییر دادند).
یکی از اقدامات نخستین اصلاحگرایان آلمانی عبارت بود از اینکه هرگونه ارجاعی را که به «ارض اسرائیل» بر میگشت یا از بازسازی مجدد یک کشور در آنجا سخن میگفت از آئین نمازخوانی خود حذف کردند. اصلاحگرایان آمریکایی هم در اقدامی مشابه در سال سال ۱۸۶۹ در یکی از نخستین کنوانسیونهای خود اعلام کرده بودند: «هدف منجیگرایانه اسرائیل برپایی مجدد یک کشور یهودی تحت حکومت نوادگان داود(ع) نیست بلکه گردآوردن فرزندان خدا ذیل اقرار به یگانگی خداست، طوری که وحدت تمامی موجودات دارای عقل و دعوت آنها به تطهیر اخلاقی را درک کنند».
آنها در سال ۱۸۸۵ و در یک کنفرانس دیگر اعلام کردند: «ما خود را دیگر یک ملت تعریف نمیکنیم بلکه یک جامعه مذهبی در دل یک ملت دیگر میدانیم و بنابراین نه انتظار بازگشت به فلسطین را داریم و نه انتظار قربانی کردن به پای فرزندان هارون(ع) و نه انتظار برقراری هرگونه قانون و حقی که به کشور یهودی مربوط شود».
یکی از مشهورترین رهبران این جهتگیری خاخام «کائوفمان کوله» بود. او این نظر را که «یهودیه خانه یهودیهاست» رد کرد. یکی دیگر از رهبران این جنبش در انتهای قرن نوزدهم «آیزاک میراویز» بود که اغلب رهبران صهیونیسم از قبیل هرتزل را به تمسخر میگرفت و آنها را با کیمیاگرهای شارلاتان مقایسه میکرد که مدعی بودند کارشان علمی است.
تقدیرگرایی و تفسیر ارتدکس
گذشته از اصلاحگرایان، یهودیهای لیبرال هم در آن زمان این ادعا را که صهیونیسم تنها راه حل قابل پذیرش را برای مشکل یهودستیزی ارائه کرده را رد میکردند. چنانکه «والتر لاکر» در کتابش «تاریخ صهیونیسم» نشان داده، یهودیان لیبرال، صهیونیسم را یک جنبش متوهمانه تلقی میکردند که هیچ جوابی برای مشکلات یهودیان اروپا ارائه نمیکند.
دیگر انتقاد به صهیونیسم در اوایل ظهورش از سوی نهادهای دینی یهودیان اولترا ارتدوکس مطرح میشد. تا همین امروز نیز همچنان بسیاری از جوامع یهودی اولترا ارتدوکس با شدت و حدت با صهیونیسم مخالفت میکنند. آنها معتقد بوده و هستند که صهیونیسم دخالت بیجا در اراده خداست که میخواهد یهودیان تا زمان آمدن مسیح(ع) که منجی یهودیان است و طبق نظرشان هنوز ظهور نکرده است، در تبعید بمانند. آنها کاملا مخالف این نظیریه بودند که یهودیان باید هرکاری از دستشان برمیآید را برای پایان دادن به «دیاسپورا» یا همان «تبعید» انجام دهند. آنان معتقد بودند که به جای این کار یهودیان باید منتظر روزی بمانند که اراده خدا به این مساله تعلق بگیرد و تا آن زمان یهودیان باید همان روش سنتی زندگی خود را ادامه دهند.
با این حال همه خاخامهایی که جایگاه رهبری داشتند هم با صهیونیسم مخالف نبودند. گروه کوچکی از شخصیتهای معتبر و بسیار مشهور نظیر خاخامها «آلکالای»، «گوتماخه» و «کالیشه» هم وجود داشتند که برنامه صهیونیسم را تایید میکردند. در تاریخنگاری اسرائیلی از آنها با عنوان «پدران صهیونیسم مذهبی» یاد میشود.
استعمار مقدس!
صهیونیسم مذهبی جنبشی بسیار مهم در اسرائیلِ معاصر به شمار میرود؛ چرا که خاستگاه ایدئولوژیک جنبش وطنگزینانه موعودگرای یهودی، جنبش «گوش اِمونیم» است که از سال ۱۹۶۷ به بعد کرانه باختری و نوار غزه را استعمار میکند. این خاخامهای حامی صهیونیسم نه تنها از یهودیها میخواستند که اروپا را ترک کنند و به فلسطین بروند بلکه با قاطعیت اظهار میکردند که این نه فقط یک وظیفه ملی بلکه یک وظیفه مذهبی است که فلسطین را از طریق تملک زمین و کشاورزی در خاکش تبدیل به یک مستعمره کنند. آنها مدعی بودند که چنین کاری نه تنها دخالت کردن در اراده الهی نیست بلکه برعکس موجب به تحقق پیوستن پیشگوییهای پیامبران یهود و رستگاری و رهایی کامل ملت یهود و آمدن مسیح(ع) خواهد شد.
صهیونیستها یهودیان ارتدوکس را مسخره میکردند و آنها را کسانی میشمردند که تنها از طریق کار سخت در فلسطین میتوان آنها را از قید و بند آزاد کرد. این تغییر ماهیت، به زیبایی در رمان آرمانشهری و آیندهنگرانه هرتزل با نام «سرزمین قدیمی تازه» به تصویر کشیده شده است. این رمان داستان سفر یک گروه گردشگر آلمانی را راویت میکند که مدتها بعد از تاسیس کشور یهودی به آنجا میروند. پیش از رسیدن به فلسطین یکی از گردشگران با یک گدای یهودی ارتدکس برخورد کرده بود اما این بار که در فلسطین با او برخورد میکند و میبیند که به یک شخص سکولار، ثروتمند و خوشحال تبدیل شده است.
تفسیر به رای تورات برای توجیه اشغالگری
نهایتا نقش کتاب مقدس(عهد عتیق) در زندگی یهودیان هم یک تفاوت آشکار دیگر بین یهودیت و صهیونیسم را پیش روی ما میگذارد. در جهان یهودی پیشاصهیونیسم، کتاب مقدس بعنوان متن یکپارچهای که دلالت ضمنی سیاسی یا حتی ملی در دل خود داشته باشد در هیچ یک از مراکز آموزشی یهود تدریس و آموخته نمیشد.
خاخامهای رهبریکننده در دنیای آموزشهای روحانی خود با تاریخ سیاسیای که در کتاب مقدس آمده بود و ایده حاکمیت مستقل یهود بر سرزمین اسرائیل، به عنوان موضوعی حاشیهای برخورد میکردند. آنها بسیار بیشتر به نوشتههای مقدسی توجه داشتند که روی روابط بین مومنان یهودی و خصوصا روی روابط آنها با خدا تمرکز میکرد.
اما در طرف مقابل از «عاشقان صهیون» در سال۱۸۸۲ گرفته تا رهبران صیهونیسم در آستانه جنگ جهانی اول، که از بریتانیا برای تحقق ادعای مالکیت یهودیها بر فلسطین کمک میخواستند، ارجاع به کتاب مقدس و تفسیر ملیگرایانه و سیاسی از آن کاملا متداول بود. رهبران صهیونیسم برای دستیابی به منافع خود تفسیرهای سنتی از کتاب مقدس را به چالش کشیدند. برای مثال «عاشقان صهیون» کتاب مقدس را طوری میخواندند که روایتگر داستان تولد ملت یهود در سرزمین فلسطین، به عنوان مردمی زیریوغ رژیم کنعانیها باشد. طبق تفسیر آنها رژیم کنعانیها مردم مصر یهودی را به مصر تبعید کرده بود تا وقتی آنها مجددا به آن سرزمین برگشتند و تحت فرماندهی یوشع، این سرزمین را دوباره آزاد کردند.
با این حال تفسیر سنتی درست برعکس این، بر ابراهیم خانوادهاش به عنوان گروهی از مردم که به دنبال شناختی توحیدی از خداوند بودند(نه به دنبال یک ملت و وطن) تمرکز داشتند. اغلب خوانندگان تورات با این روایت مرسوم از شناخت ابراهیمی خداوند و اینکه یهودیها به واسطه آزمایش و محنت دست آخر به مصر رفته بودند روبرو میشوند و به سختی میتوان با خواندن تورات اثری از یک ملت تحت ستیم که برای آزادی وارد نبرد شده باشند یافت. در هر حال، روایت «ملت تحت ستمی که برای آزادیاش وارد نبرد شده»، همچنان تفسیری بود که صهیونیستها آن را ترجیح میدادند و تا به امروز نیز همچنان در اسرائیل، همین تفسیر، تفسیر معتبر به شمار میرود.
نظر شما