۱۴ آذر ۱۴۰۲، ۸:۱۱
کد خبرنگار: 1053
کد خبر: 85312076
T T
۰ نفر

برچسب‌ها

قلب الیاس بی‌تاب شهادت بود + فیلم

قزوین - ایرنا - وقتی تصمیم می گیریم کاری را انجام دهیم، شاید ساعت ها، روزها، هفته ها و ماه ها زمان لازم باشد، اما برای برخی کارهایمان یک لحظه تصمیم می گیریم، در این لحظه است که نام فرد جاودان و ماندگار شده و در تاریخ می‌ماند، مثل شهید الیاس چگینی که مصرانه تصمیم گرفت تا با شهادت خود در فکر و ذهن اطرافیانش جاودان شود.

به گزارش خبرنگار ایرنا، هشت سال طول کشید تا پیکر پاک و مطهر شهید چگینی با وجود اصرارهای خود و موافقت همسرش در راهی که به آن ایمان داشت و مشتاقانه در آن پای نهاده بود، به میهن اسلامی ما و نزد خانواده بازگردد.

وقتی الیاس رفت، شاید کمتر کسی انتظار داشت که زنده بازگردد اما اینکه اگر شهید شود، پیکرش به وطن بازگردد، دور از انتظار همان هایی بود که فکر شهادتش را داشتند.

شهید الیاس در ۳۰ شهریورماه سال ۵۳ در روستای امیرآباد از توابع شهرستان بویین زهرا استان قزوین چشم به جهان گشود و تا دوره متوسطه به تحصیلات خود ادامه داد.

شهید الیاس چگینی در ۱۷ بهمن ماه سال ۸۳ ازدواج کرد که حاصل آن یک دختر و یک پسر بود.

الیاس در لباس پاسداری سپاه صاحب الامر (عج) استان قزوین و در کسوت یک رزمنده تیربارچی به جبهه دفاع سوریه و در قالب سرباز مدافع حرم به این کشور اعزام شد و در چهارم آذر ماه سال ۹۴ در شهر حلب سوریه و در درگیری با گروهک داعش براثر برخورد با تله های انفجاری دشمن به شهادت رسید اما اثری از پیکر مطهرش به دست نیامد.

گروه تفحص، پس از هشت سال جستجو سرانجام موفق شد پیکر مطهر این شهید والامقام را شناسایی کرده و آن را به آغوش خانواده اش بازگرداند.

الهام چگینی، همسر این شهید نخستین مرتبه در سال ۹۴ خبر شهادتش را شنید و در نهایت نیز هشت سال طول کشید تا پیکر همسرش به وطن بازگردد.

ابتدای آذرماه سال ۱۴۰۲ خبر پیدا شدن پیکر مطهر این شهید منتشر شد و حالا قرار است ۱۶ آذرماه وی را در روستایش "امیرآباد نو" شهرستان بویین زهرا به خاک بسپارند.

همسر این شهید در مصاحبه با خبرنگار ایرنا با متانت و صبوری از روزهایی گفت که الیاس تاب ماندن نداشت.

ایرنا. چند سال بود که ازدواج کرده بودید و چطور با هم آشنا شده بودید؟

ما ۱۱ سال در کنار هم زندگی مشترکی را آغاز کرده بودیم، سال ۸۳ ازدواج کردیم و ۲ فرزند داشتیم، الیاس یک جورهایی پسرخاله‌ام هم بود، داستانش این بود که در زلزله سال ۴۱ بویین‌زهرا، خاله‌ام و ۲ فرزندش از دنیا رفتند، بعد از آن پدربزرگم خودش برای دامادش آستین بالا زد و حاصل ازدواج دوم شوهرخاله‌ام، شهیدی شد که در راه آرمان‌هایش جان خود را فدای میهن کرد.

ایرنا. واکنش شما به تصمیم همسرتان برای رفتن به سوریه چه بود؟

همه خانواده و اطرافیان مخالف رفتن او به سوریه بودند، من اما از خواسته او حمایت کردم و دوست داشتم تا به چیزی که آرزویش را داشت، برسد.

خانواده هایمان وقتی شنیدند که قصد رفتن دارد، ناراحت شدند و ابراز داشتند که نباشد بروی، همسرم هم خیلی ناراحت می شد از شنیدن این حرف ها، اما من گفتم اگر دوست داری، برو.

حتی پدرم یک مرتبه به من گفت که از حمایت های خودت برای رفتن الیاس دست بردار، اگر او برود شرایط برای تو و بچه ها سخت تر از بقیه می شود، من هم به شوخی می گفتم که اگر الیاس برود و شهید شود ارزش همسر شدن یک شهید را ندارم؟

ایرنا. وقتی همه مخالف بودند، حمایت شما برای رفتن شهید به سوریه برایتان دردسر نداشت؟

چرا، خیلی حرف ها شنیدم، حتی هنوز هم همه مرا مقصر می دانند تا جایی که حتی بچه ها وقتی تحت فشار قرار می گیرند، می گویند تو گذاشتی برود، اگر تو اجازه نمی دادی حالا پدرمان پیش ما بود.

حتی وقتی بعد از شنیدن خبر شهادتش که گریه کردم بعضی ها در جمع به من گفتند تو چرا گریه می کنی؟ تو که خودت می خواستی برود.

ایرنا. شنیدن خبر پیدا شدن پیکر آن شهید برایتان چه طور بود؟

راستش را بخواهید، وقتی شنیدم خیلی سبک حال شدم، چشم انتظاری خیلی سخت است، من هشت سال تحمل کردم، انگار هشت سال باری بردوشم بود که با پیدا شدن پیکر آن شهید همه آنها از بین رفت.

البته عنایت خدا آن قدر زیاد بود که من در این چند سال با وجود غم و غصه زیاد از نبودن همسرم، رنجی نکشیدم و اگر هم گریه می‌کردم برای ناله های مادر شهید و بزرگ شدن بچه‌هایم بدون پدر بود و اصلا برای خودم گریه نکردم.

ایرنا. خبر شهادت همسرتان را چگونه به شما دادند؟

خبر شهادتش را خیلی با احتیاط به من دادند، روزی که این خبر رسید انگار چیزی مرا بی اختیار به منزل مادر شوهرم کشاند، بدون برنامه راه افتادم و رفتم به خانه آنها، از دور دیدم جلوی در شلوغ است و وقتی رسیدم همه آرام شدند، فهمیدم خبری هست، گفتم "اگر چیزی شده به من بگویید".

اول گفتند پایش تیر خورده، من گفتم: همین؟ خب اینکه درمان دارد، خدا را شکر، بعد گفتند ممکن است که شهید شده باشد، آن وقت بود که مطمئن شدم. اول خدا را شکر کردم، بعد اشک ریختم چون می دانستم این اتفاق می افتد، از همان روزی که خواست داوطلب شود، گفتم کسی که این طوری با دل و عشق می رود حتما شهید می شود.

ایرنا. چه رفتارهایی داشت که باعث شد احساس کنید مشتاق رفتن است؟

وقتی موافقت کردم و او برای رفتن ثبت نام کرد، چند وقت طول کشید تا از بین داوطلبان اسمش در قرعه کشی در بیاید، بعد از آن هم که اسمش بین اعزامی ها در آمد، رفتنش مدام عقب می افتاد، من به شوخی می گفتم "یک روز هم یک روز است و ما شما را بیشتر می بینیم" اما او بی تاب بود و می گفت "به خدا دست من نیست. دیگر نمی توانم اینجا بمانم، اگر سوریه هم نشود؛ عراق، یمن یا هر جای دیگری که شد من باید بروم". من مطمئن بودم شهید می شود، همه کارهایش را هم کرده بود.

ایرنا. مثلا چه کاری کرده بود که فکر کردید آماده شهادت است؟

از همان روزی که ثبت نام کرد بارها به من گفت "بعد از من تو حق ازدواج داری، برای بچه هایم سایه بان باش، اما اگر خواستی ازدواج کنی هم حق داری این کار را بکنی".

به خواهرش هم مرا سپرده بود و گفته بود "همراه الهام باش و نگذار تنها بماند"، وصیت نامه اش را هم قبل از رفتنش نوشته بود.

واکنش شما به این کارها چه بود؟

وقتی می گفت در وصیت نامه همه چیز را به تو می دهم، من اول به شوخی می گرفتم، می خندیدم و می گفتم "آخ جان همه چیز مال من می شود"، اما واقعا حاضر بودم دنیا نباشد، اما الیاس برای من باشد.

شنیدن این حرف ها خیلی سخت بود، بعد از چند مرتبه که شنیدم، دیگر نمی توانستم بخندم و شوخی کنم، بغضم می ترکید و گریه می کردم؛ اما باز هم به خودم اجازه ندادم مانع رفتنش شوم.

ایرنا. این که شما رضایت دهید همسر و پدر فرزندانتان برود به جایی که ممکن است دیگر برنگردد خیلی تصمیم سختی است، چطور به این درک درباره شهادت رسیدید؟

من همیشه این درک را داشتم، از سال ها قبل حتی هر جایی که برای شهدا می شد،‌ می ایستادم و اشک می ریختم، همیشه می گفتم "خدایا چرا این لیاقت را به ما ندادی؟" تا اینکه قضیه جنگ سوریه پیش آمد و وقتی همسرم گفت که دوست دارد به سوریه برود، من به خودم گفتم "الهام این همان موقعیتی است که می خواستی"، جدا از اینها وقتی شهیدم این قدر دوست داشت که برود، من که باشم که نگذارم؟

ایرنا. پس بعد از رضایت شما، الیاس به سوریه رفت؟

نه، تازه بعد از اینکه رضایت دادم زمان زیادی طول کشید که اسمش از میان داوطلبان در قرعه کشی انتخاب شود، بعد هم که اسمش درآمد چند مرتبه قبل از رفتن، برنامه سفرش لغو شد، گفت "تو حتما از ته دل راضی نیستی که من بروم که کارها جور نمی شود"، این را که گفت، بلند شدم به حیاط رفتم و رو به آسمان گفتم "خدایا من راضیم اگر هم ته دلم چیزی هست تو نادیده بگیر"، دقیقا چند روز بعد از آن کارهایش جور شد و رفت.

سخن آخر:

نهم آذرماه پیکر پاک هشت شهید مدافع حرم اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در سوریه طی مراسم باشکوهی در حرم مطهر رضوی مشهد مقدس تشییع شد.

پیکر مطهر شهیدان مهدی ذاکرحسینی، علی آقا عبدالهی، حسن اکبری و سید مصطفی صادقی از تهران، رضا عباسی از کرمانشاه، غلامعلی تولی از گرگان، محمدرضا یعقوبی کیاسه از گیلان و در نهایت شهید الیاس چگینی از قزوین شهدایی بودند که در این روز یاد و خاطرشان در حرم مطهر امام رضا (ع) گرامی داشته شد.

مراسم وداع با پیکر مطهر شهید الیاس چگینی از امروز /سه شنبه/ طی مراسمی در پادگان تیپ ۸۲ صاحب الامر (عج) قزوین تشییع و در نهایت روز پنجشنبه هفته جاری نیز در روستای امیرآباد شهرستان بویین زهرا به خاک سپرده خواهد شد.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha