گروه جامعه ایرنا - به پایان چرخه زندگی زیستی رسیدهاند و در ایستگاه آخر متوقف شدهاند؛ به مقصد رسیدهاند، به جایی که علائم حیاتی برایشان برگشت ناپذیر است؛ نگاهشان که می کنیم گویی به خواب رفته اند؛ خوابی عمیق و ابدی؛ آرام خوابیدهاند، اثری از های و هوی زمانه شان نیست؛ پایان برای آنها آغازی شیرین و مقصد برایشان مبدایی شگرف است.
کوله اعمالشان را بر دوش انداخته اند و در ایستگاه آخر به مقصد رسیده اند، مقصدی حیرت انگیز که در آن منتظر آغازی دوبارهاند، آغازی که بخشی مرور گذشته دنیایی است و انتظاری برای پر و پیمان نمودن کوله شان؛ در مقصد چشم انتظار دیدار دوباره عزیزانشان هستند تا هدیه ای برایشان بفرستند و دعایی کنند و آمین گویان به هم بپیوندند.
دستهای گرمشان که روزی گرما بخش روح و جانمان بود امروز سرد و بی روح در خاک خفته است و دل به مهر و مهربانی بازماندگان بسته اند تا نور امید و رهایی بر مزارشان روشن گردد و گرد غم و بیکسی از چهره مزارشان پاک گردد.
در سکوتی عمیق خوابیدهاند، خوابی خوش؛ در انتظار بیداری ابدی؛ قطعههای سنگ شرح حالی از هر یک را به ما یادآور میشود؛ همانطور که در بین قبور حرکت میکنیم؛ اعداد و ارقام بسیاری نظرمان را جلب میکند، ۱۸؛ ۳۱، ۸۵ و ... اعدادی است که از برخی از آنها تعجب میکنیم و برخی برایمان عبرت است؛ گمان می کنیم برخی فرصت زیادی نداشته اند تا کوله بارشان را از خیر و نیکی پر کنند و برخی فرصت زیادی داشته اند تا با کوله باری پر به دیدار معبودشان بشتابند.
زندگان اما آمده اند تا سنتی دیرینه را به جا آورند، سنت زیارت اهل قبور در پنجشنبه آخر سال؛ سنتی ایرانی که بازماندگان اموات با حضور در کنار مزار عزیزانشان آنان را به دعا و فاتحه و قرائت قرآن میهمان می کنند، میهمانی آسمانی، گل های دعا و قرآن بر دهانشان نقش می بندد و عطر آن مشام مردگان را پر و روحشان را به اعلا علیین پرواز می دهد.
روی سنگها عبارت های زیادی نوشته شده است؛ مادری دلسوز، پدری مهربان، فرزندی ناکام؛ همه و همه دردی بر جانمان مینشاند، مادری که شانهاش آرامش را به دلهای خسته فرزندان میبخشید، روحی لطیف که مهربانی بی حد و مرز را در دنیا منتشر میکرد؛ حال، فرزندانش دل خوش کرده اند به قطعه سنگی که شرحی از مادر را به همراه دارد و بیتی شعر که مادر زمزمه می کرد؛ بر آن حک شده است «چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست، رَوَم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم»
پدری مهربان؛ پدری که چون کوه استوار ایستاد تا خانواده اش همنشین آرامش و امنیت باشند و در دنیایی تلخ، زندگی شیرینی داشته و سری در میان سران باشند؛ روی سنگ مزارش نوشته است؛ « آن گنج نهان در دل خانه پدرم بود؛ هم تاج سرم بود همی بال وپرم بود...»
فرزند ناکام، روی سنگ مزارش سنش هنگام مرگ را ۱۸ نشان میدهد، نشانی از مهلت و فرصت کوتاه دنیایی، مادرش سنگ مزارش را با گلهای داوودی تزئین کرده است، امید داشته است گلها بر سفره عقد فرزندش بنشینند؛ اما اکنون همنشین سنگ مزارش شدهاند؛ برخی گرد غربت بر سنگشان نشسته است و گویا سالها است به فراموشی سپرده شدهاند.
بازماندگان خیرات و مبرات با خود آورده اند، کاسه ای آب و گلاب بر مزار عزیز خود می ریزند تا مادامی که خاک مرطوب است؛ آرامش قرین عزیز سفر کرده شان باشد؛ از هر مزاری که می گذری عده ای ایستاده اند و به یاد عزیز از دست داده، گریانند یا دسته گل هایی از نور قرآن با خود آورده اند تا روشنی بخش خانه آخرت عزیزانشان باشد؛ سبزه های سفره هفت سین را آورده اند که نوید سالی جدید را به عزیزان در خاک خفته بدهد و عهد ببندند که سال نو را سالی همراه با یاد خدا آغاز کرده و به پایان برسانند.
برخی خانوادگی به زیارت اهل قبور آمده اند تا این سنت را به کودکان خانواده بیاموزند تا این راه ادامه داشته باشد.
سنگ های سرد و بی روح، کلمات را به سکوت وا می دارند؛ خواب عمیق ادامه دارد و مردم در خوابند تا با مرگ بیدار شوند.
نظر شما