به گزارش ایرنا، پشت یک خبرنگار چه خبر است؟ پشت یک خبرنگار خبری از خانه های آنچنانی، ویلا، ماشین های گران قیمت یا پست، مقام و جایگاه بالای مدیریتی نیست بلکه فقط یک خانواده صبور و فداکار ایستاده است.
صبور که می گویم برای یک روز، ۲ ماه و ۱۰ سال نیست این صبوری برای تمام عمر خبری هر خبرنگار است، صبری که اگر بخواهم قابل لمس تر معنایش کنم باید برگردم به ششم فروردین سال ۱۴۰۰ روزی که بعد از پایان شیفت کاری نیمه اول نوروز با خانواده برای تعطیلات راهی سفر شدیم که به مقصد نرسیده بخاطر اتفاقی که در یکی از شهرهای استان محل کارم افتاده بود با توجه به اهمیت آن مجبور به بازگشت همراه خانواده از سفر نرفته شدیم، همین قدر صبور.
فداکار که گفتم به معنای گذشتن از پول و ماشین و خانه نیست بلکه داشتن کسی است که خیلی وقت ها او را نداری یک مثال کوچک شاید حرف را شفاف تر کند سال ۱۳۹۶ در سرپل و ذهاب زلزله ای خانمان سوز جان و مال مردم را گرفته است او و خانواده اش چند شهر دورتر از محل حادثه، زلزله را احساس کردند و خانواده به شدت ترسیدند تلفنش زنگ می خورد و رییسش پشت خط او را عازم کوچه و بازارو سطح شهر می کند تا اگر اتفاقی افتاده است بتواند در سریعترن زمان ممکن خبر آن را مخابره کند، چاره ای جز رفتن ندارد او می رود، خانواده می ماند و دنیایی از ترس و اضطراب و نگرانی، تا این حد فداکار.
از این نمونه ها در طول زندگی خبری خبرنگارها تا دلتان بخواهد فراوان است و همین فراوانی موجب توصیف خانواده های آنها به فداکاری و صبوری می شود و به راستی شنیدن کی بُود مانند دیدن، هرچه بگویم تا خانواده یک خبرنگار نباشی درک و لمس این جملات برایت سخت است و برای آسانتر کردن درک این گفته ها ترجیح می دهم از زبان تعدادی از این خانواده ها بشنوید آنچه که قابل شنیدن است.
در جلسه هستم بعدا با شما تماس می گیرم
رحیم کریمی پدر یک دختر خبرنگار است گوشی را برمی دارد تا خبری از حال روز دخترش بگیرد ۲ بوق خورده نخورد گوشی قطع می شود پشت بندش پیامی دریافت می کند متاسفم در جلسه هستم بعدا با شما تماس می گیرم، ساعت پنج عصر می شود دخترش کماکان تماسی با او نمی گیرد، پدر نگران می شود و تماس دیگری با دخترش می گیرد اما این بار گوشی در دسترس نیست این نگرانی و بی خبری تا ساعت ۱۰ شب ادامه دارد تا اینکه بلاخره گوشی زنگ می خورد، دختر خبرنگار پشت خط با خستگی زیاد می گوید ببخش پدرجان امروز روز شلوغی بود سفر وزیر همین الان تمام شد من تازه راه افتاده ام که به خانه برگردم.
وی می گوید این خاطره برای اولین روزهای خبرنگار شدن دخترش است و هیچ گاه استرس و اضطراب آن روز را فراموش نخواهد کرد و اضافه می کند از آن روز به بعد فهمیدم دخترم یک کارمند نه بلکه یک خبرنگار است و دیگر هیچ گاه موقع زنگ زدن به او انتظار ندارم همان لحظه گوشیش را جواب بدهد اما با این وجود هربار که جواب نمی دهد نگران و مضطرب می شوم که نکند اتفاقی برایش افتاده باشد.
اضطراب و استرس چاشنی زندگی خبرنگاران است تا جایی که مادر یک خبرنگار دیگر در توصیف این ۲ واژه می گوید هرکجای ایران که اتفاقی می افتد تن و بدنم می لرزد که نکند پسر خبرنگارم به آنجا اعزام شود و من روزها و شب های که او برای اولین بار در زلزله سرپل و ذهاب مامور به خدمت شده بود را دوباره تجربه کنم یک هفته ای که هر ثانیه اش برایم گذر یک عمر بود.
چون نمی توانستم زود به زود با او تماس بگیرم مجبور بودم برای باخبر شدن از سلامتیش هر ساعت یک بار سایت خبریشان را چک کنم تا ببینم خبری نوشته و اینگونه از سلامتیش مطلع می شدم و شب ها او را قسم می دادم تا بیرون بخوابد و جایی که سقف و دیوار دارد نخوابد.
تنهایی سهم همسر یک خبرنگار
همسر یکی از خبرنگارها هنوز هم وقتی تعریف می کند بغض راه گلویش را می بندد و می گوید خبر یعنی همین، من به او حق می دهم، خبر مهم بود و حساس مربوط به یکی از عاملان تحریک مردم در اختشاشات سال ۱۴۰۱، برای مخابره این خبر همه چیز را فراموش کرد حتی فوت پدرم را که در فرودگاه از آن آگاه شده بودیم از پنج سال زندگی مشترک با یک خبرنگار یاد گرفتهام که نباید انتظاری بیش از آنچه انجام داد از او داشته باشم.
می پرسم حتی در آن شرایطی که شما خبر مرگ پدرتان را شنیده بودید و بیشتر از هر زمان دیگری به بودنش کنارتان نیاز داشتید؟ نمی گذارد اشک هایش سرازیر شوند و آنها را با دستمال به مژه هایش، نرسیده می چیند و می گوید او کنارم بود اما چاره ای نداشت، خبرنگار که باشی مکان، زمان و شرایط فرقی نمی کند اولویتت باید کارت باشد؛ این واقعیت زندگی با یک خبرنگار است.
بعدظهرهای بدون مادرش را دوست ندارد
ندا دختر یک خبرنگار از بعدظهرهایی که مادرش مجبور به رفتن به جلسه، پوشش برنامه و خبر است اصلا خوشش نمی آید و می گوید آن روزها خانه سرد و ساکت است انگار مامان همه شورو نشاط و گرمی خانه را با خودش به جلسه می برد.
نوشتن خبر وسط خیابان، موقع خرید کردن، توقف کنار جاده برای خبر نوشتن، حضور مادر در برخی ایام تعطیل در محل کار، خبر نوشتن در مهمانی و مثل یک خبرنگار همه چیز و مهم کس را سوژه خبری دیدن بخش های دیگری از زندگی ندا با مادر خبرنگارش است که او گاه با خنده و گاه با حسرت برای تک تک آنها خاطره تعریف می کند.
بله تمام اخباری که در طول شبانه روز به دست من و شما می رسد در پشت هرکدامش یک خبرنگار و خانواده اش درگیر مشغله ها و مشکلات پشت پردهی این حرفه از دور جذاب هستند، می گویم از دور جذاب چراکه از نزدیک فقط باید یک عاشق دیوانه این حرفه باشی تا بتوانی در این راه ثابت قدم و مانا باشی.
می رسیم به ۱۷ مرداد روزی که به نام آنها ثبت شده و روایتگر داستان شهادت خبرنگاری است که برای مخابره به موقع یک خبر جانش را فدا کرده و در این میان خانواده او از آن روز تا به امروز چه ها کشیدند خدا می داند و دل داغدار آنها...
این روز را به خانواده تمام خبرنگاران تبریک می گویم اما نمی دانم این روز را به خانواده شهید صارمی باید تبریک گفت یا تسلیت؛ این دوگانه سخت و نامعلوم داستان زندگی هرروزه خبرنگاران است.
۱۷ مرداد "روز خبرنگار" سالروز شهادت محمود صارمی خبرنگار خبرگزاریِ جمهوری اسلامی است که به همراه هشت نفر از اعضای کنسولگری ایران در مزار شریف افغانستان به دست گروهک تروریستی طالبان به شهادت رسید.
نظر شما