ایدئولوژی احزاب ملیگرا
پوپولیسم جناح راست که به آن ناسیونالیسم راست اطلاق میشود، یک ایدئولوژی سیاسی حول محور بیگانههراسی، احساسات ضدمهاجرتی(عمدتا مسلمانان)، بومیگرایی و ناسیونالیسم قومی مبتنی بر احساسات ضدنخبهگرایی، محافظهکاری اجتماعی و ملیگرایی اقتصادی است. پیروان این گرایش، ضمن دفاع از فرهنگ، هویت و اقتصاد ملی در برابر حملات خارجی، با سیاستهای زیست محیطی اتحادیه اروپا و جهانیشدن اقتصاد مخالف و حامی سیاست بومیگرایی و حمایت گرایانه دولتی هستند.
در ایدئولوژی پوپولیسم دو گروه همگن و متخاصم (مردم پاک و نخبگان فاسد) همواره مورد توجه هستند. مردم پاک باید در برابر نخبگان فاسد از یکدیگر تفکیک شوند. به عبارت دیگر، سیاست باید بیانگر اراده عمومی مردم باشد تا براساس آن بتوان سره را از ناسره تمیز داد. آنها به طور عمده با «نهاد» مشکل دارند زیرا از نظر آنها، نهادها اراده عمومی را بازنمایی نمیکنند.
از دهه ۱۹۹۰ میلادی احزاب پوپولیست راستگرا در سطح اتحادیه اروپا به مرور وارد مجالس قانونگذاری کشورهای اروپایی شدند. در سالهای بعد، احزاب لیگ شمال در ایتالیا، تجمع ملی در فرانسه، برای آزادی در هلند، ملی در سوئد، فنلاندیهای واقعی در فنلاند، حزب مردم در دانمارک، حزب آزادی در اتریش، حزب جبهه ملی در بلژیک و آلترناتیو برای آلمان، آزادی و دموکراسی مستقیم در چکیا با افزایش محبوبیت به مجالس قانونگذاری در سطح ملی و پارلمان اروپا راه یافتند.
این پیشرفت را تا حدود زیادی میتوان به بحران مالی ۲۰۰۸، مخالفت با افزایش مهاجرت از خاورمیانه و آفریقا، گسترش بدبینی نسبت به سیاستهای نئولیبرال اتحادیه اروپا با رویکرد سیاستهای زیست محیطی در دهه ۲۰۱۰ و اثرات کرونا بر اقتصاد کشورهای عضو در دهه جاری میلادی مرتبط دانست. به عبارت دقیقتر، این احزاب با سوارشدن بر موج تحولات در دو دهه اخیر با شعارهای پیشبرد فرهنگ و منافع ملی، مبارزه با نخبگان فاسد و پایان بخشیدن به بیتوجهی و تحقیر ملتها از سوی احزاب مسلط و محوری اتحادیه اروپا (دموکرات مسیحی، سوسیال دموکرات، لیبرال و سبز) وارد صحنه شدند.
از دهه ۱۹۹۰ میلادی احزاب پوپولیست راستگرا در سطح اتحادیه اروپا به مرور وارد مجالس قانونگذاری کشورهای اروپایی شدند. در سالهای بعد احزابی در ایتالیا، فرانسه، هلند، سوئد، فنلاند، دانمارک، اتریش، بلژیک و آلمان با افزایش محبوبیت به مجالس قانونگذاری در سطح ملی و پارلمان اروپا راه یافتنداین احزاب تاکید دارند که ضد دموکراسی نیستند بلکه با سیاست جریان اصلی یعنی لیبرال دموکراسی مخالفند. در واقع آنها منتقد جهان وطنی و فرسایش دولت_ملت، تغییرات قومی بیش از حد در کشور خود و جذب سریع و بالای مهاجرت هستند زیرا این تحولات به جوامع نابرابر و برنامههای اقتصادی ناکارآمد منجر شده است.
بسیاری از پیروان این احزاب، از ضعیفترین اقشار طبقه کارگری ساکن مناطق حاشیه شهرها و دارای گرایش شدید مذهبی هستند. آنها اسلام را تهدیدی جدی برای کل میراث فرهنگی مسیحیت دانسته و خواستار بازنگری در سیاست داخلی خود در باره شیوه برخورد با مهاجران مسلمان هستند. آنها خواستار حفظ استقلال و حاکمیت خود در برابر اتحادیههای فراملی مانند اتحادیه اروپا بوده و با هر قانونی که قدرت بیشتری را در اختیار اتحادیه اروپا قرار میدهد مخالفت میکنند. در واقع درخواست آنها تغییرات در اتحادیه اروپا و تبدیل آن به اتحادیه متشکل از همه قومیتهای اروپایی و دفاع از مفهوم کثرتگرایی قومی و کاهش میزان بوروکراسی در اتحادیه اروپاست.
پایگاه این احزاب را میتوان در بین طبقههای کارگر با دستمزد پایین، طبقه متوسط، خانوادههای بزرگ کارگران کشاورزی، افراد مسن فقیر و جوانان سرخورده، برخی از صاحبان مشاغل کوچک و بزرگ ناراضی از سیاستهای شرکتهای چندملیتی و طبقه حاکمه ثروتمند جستوجو کرد.
احزاب ملیگرا و محوری اروپا و طرفداران آنها به دلیل نگاه تردیدآمیز نسبت به اتحادیه اروپا و ارزشهای لیبرالی معاهدههای تاسیسی اتحادیه اروپا، از سوی احزاب مسلط و محوری اتحادیه، «راست افراطی» لقب گرفتهاند. این احزاب با پیشبرد سیاست بیگانههراسی بر این نکته تاکید دارند که دولتها باید منحصرا توسط اعضای گروه بومی(ملت) آن کشور تشکیل شوند. ترامپ در آمریکا و «اوربان» در اروپا چنین نگرشی دارند. اوربان، مجارستان را کشور قوم مجار میداند.
احزاب ملیگرا و مساله هویت
در اینجا پرسش این است که دلایل معرفتی شکلگیری و اشاعه ملیگرایی در اروپا چیست؟ نگارندگان بر این باورند که هنوز هم «جامعهشناسی تاریخی» ناظر بر فرهنگگرایی یکی از قویترین رهیافتها در تحلیل تحولات سیاسی جهان از جمله اروپاست. در این رهیافت؛ انسان، جامعه، سیاست و حکومت دارای سرشت خاصی هستند که ریشه در فرهنگ و هویت تاریخی دارند.
تاریخ تداوم دارد و قطعه قطعه نیست. ایدهها و اندیشهها لزوما اسیر مطلق و برساخته ماده و قدرت نیستند. بیش از اینکه از قدرت متاثر بشوند، بر قدرت اثر میگذارند. از نگاه «ماکس وبر» تاریخ «تداوم» ایدهها و در نگاه «هگل» تاریخ «تکامل» ایدههاست. سیاست و حکومت زیرساختی معنوی و سپس مادی دارد که در تاریخ فرهنگی و هویتی ریشه دارد. اگر سیاست و حکومت به عنوان روبنای فرهنگ و هویت، در طول تداوم تاریخی نباشد، دیر یا زود خواهد شکست.
فرهنگ، هویت و مناسبات طبیعی اجتماعی ممکن است همانند انرژی از یک شکلی به شکل دیگری در آیند اما از بین نمیروند. «مونتسکیو» به درستی تصریح دارد که قوانین و شرایع باید بر اساس مناسبات طبیعیِ اجتماعیِ جوامع پردازش شوند تا پایدار باشند. سیاست و حکومت در اروپا نیز از این قاعده مستثنی نیست. «برتراند بدیع»(Bertrand Badie) یکی از متخصصان روابط بینالملل و جهانیسازی، با اعتقاد به اینکه مختصات سیاست و حکومت در جهان اسلام به تبع مبانی فرهنگی، متفاوت است، استدلال میکند، هر جای جهان اسلام که شاهد غربیکردن امور بودهایم، بهناچار به کوششهای احیاگری هویتخواه منجر شده است.
در تفسیر منطق بدیع، میتوان گفت این قاعده بر اروپا نیز صدق میکند. هویتهای مختلف اروپایی بنا به دلایل مختلف نسبت به سیطره هویتگرایی واحد اروپایی و نیز هویت جهانیشدن اعتراض میکنند. برخی متفکران عهد نوزایی استدلال میکردند که منطق کلیسا منطق جاهلیت است؛ زیرا برای جوامع مختلف و متکثر اروپایی یک نسخه واحد میپیچد؛ در حالیکه جوامع اروپایی هویتهای مختلفی دارند. میتوان تصریح کرد که منطق غرب مدرن نیز منطق جاهلیت است زیرا نه تنها برای کلیت اروپا بلکه برای جوامع جهانی نسخه واحد و همسان میپیچد. البته در اینجا سطح تحلیل ما فقط اروپاست.
کتاب فوکویاما با عنوان هویت که بازگشتی آشکار از نظریه پایان تاریخ است، بسیار راهگشاست؛ زیرا وی درکتاب پایان تاریخ با منطق «هگلی» استدلال کرده بود که تاریخ به سوی تکامل و یکپارچهشدن است؛ اما در کتاب جدید، در عمل نگاه «وبری» دارد. به این معنی که معتقد است تاریخ و هویت تاریخی تداوم دارد اما تکامل ندارد و به سوی یکپارچگی حرکت نمیکند.
میتوان تصریح کرد که منطق غرب مدرن نیز منطق جاهلیت است زیرا نه تنها برای کلیت اروپا بلکه برای جوامع جهانی نسخه واحد و همسان میپیچدتداوم تاریخی نیز مبتنی بر منازعه است. هویتهایی که تحت فشار هویت مسلط قرار میگیرند، واکنش نشان داده و برای شناختهشدن و به رسمیت شناختهشدن خود دعوا میکنند. بنابراین، اینگونه نیست که لیبرال دموکراسی در دیالکتیک با اغیار، آنها را در خود حل و هضم کرده و سنتز مطلوب متکامل خود را بدست بدهد؛ بنابراین تحولات اروپا نیز همیشه ممزوج با پیشرفت یا Progressive کامل نیست و در کنار پیشرفت اندیشه مسلط، «مقاومت» نیز وجود دارد.
محور آسیاب مقاومت و ملیگرایی، «هویت» است؛ یعنی احزاب ملیگرا به تعبیر فوکویاما هویت واحد اروپایی و جهانی را پس میزنند؛ از این رو یکی از دلایل نشو ونمای احزاب راستگرا در اروپا، هویتگرایی و کوشش هویتهای کوچکتر در مقابل هویتها و روایتهای مسلط است.
فوکویاما با دقت استدلال میکند که قرن بیستم محل دعوای دو اندیشه لیبرال دموکراسی با اندیشه چپ بود؛ اما قرن ۲۱ شاهد دعوای اندیشه لیبرال دموکراسی{به عنوان راست میانه} با اندیشه راست رادیکال است. چرا؟ چون دعوای اصلی سر عنصر هویت است و اندیشه چپ قادر به نمایندگی و بازنمایی هویت و منازعات هویتی نیست.
حال هویت از سبک حکمرانی تا خانواده، سبک زندگی، قومیت، نژاد و زبان را در بر میگیرد. هویت زنده است و از خود دفاع میکند و برای بازخواهی و بازیابی از دست رفتهها تقلا میکند. اغراق نیست اگر بگوییم همانگونه که کشورها در عرصه سیاست بینالملل جهت تامین امنیت خویش، خودحفاظتی یا Self Help میکنند در حوزه هویت نیز تا حدی منطق خودحفاظتی صدق میکند.
درست است که ما شاهد هویتی به نام هویت اروپایی هستیم اما بروکسل اگر نتواند نقطه تناسبی بین هویت واحد اروپایی و هویتهای ملی بهدست داده و در تمرکزگرایی افراط کند، کوششهای خودحفاظتی ملی را بازتولید خواهد کرد.
انقلاب فرانسه نیز نقطه تناسبی بین هویت لیبرال با هویت ملی به دست داد تا اشاعه یافت. افلاطون بر این باور است که انسان دارای سه نیرو است. یکی نیروی اشتها و خواهشهای شکمی یا «اپیثومیا»، دیگری عقل و محاسبهگری یا «نوئوس» برای تامین و ارضای خواهشها و نیروهای شکمی که مجموع این دو، اقتصاد را شکل میدهند. نیروی سوم اما نیروی درونی متعالی کرامت و حیثیت است که «ثوموس» نامیده میشود.
با الهام از افلاطون میتوان گفت حتی اگر دو نیرو و خواهش نخستِ ملتها یعنی اقتصاد، توسط اتحادیه اروپا برآورده و سیراب شود، همچنان نیروی سوم اعتراض کرده و هویت و احیاگری هویتهای ملی در برابر هویت واحد اروپایی و نیز هویت جهانی لیبرال دموکراسی واکنش نشان خواهد داد. آنها میخواهند توسط قدرتمندان در داخل کشورها و سطح اتحادیه به رسمیت شناخته شوند.
نکته مهم دیگر، تحولات جهانی است. واقعیت اینکه، ملیگرایی در سراسر جهان از ژاپن، چین و هند گرفته تا ترکیه و آمریکا در حال تقویت است. بنابراین ملیگرایی اروپایی نیز تحریکشده و واکنش قهری نشان خواهد داد. از یک منظر میتوان گفت که هویت نقش مهمتری در سیاست خارجی اروپا پیدا میکند که نمونه آن برجستهشدن هویت مسیحی در رویکرد اروپاییها در خصوص ارمنستان در یک سال اخیر است.
ملیگرایی در سراسر جهان از ژاپن، چین و هند گرفته تا ترکیه و آمریکا در حال تقویت است. بنابراین ملیگرایی اروپایی نیز تحریکشده و واکنش قهری نشان خواهد داداحزاب ملیگرا و مساله اقتصاد
حزب تجمع ملی فرانسه بهعنوان مهمترین حزب ملیگرا و هویتطلب در اروپا با تمرکز بر کاهش مالیات، افزایش دستمزدها برای افزایش قدرت خرید خانوارها، مخالفت با سیاست ماکرون در افزایش سن بازنشستگی از ۶۲ به ۶۴ سال و انتقاد از جهانگرایی و سرمایهداری در حوزه صنایع خاص بانکداری و انرژی از مقبولیت زیادی در بین مردم فرانسه برخوردار شده است. این حزب معتقد است دولت فرانسه در صورت رعایت این برنامهها، سالانه بین ۲۰ تا ۳۰ میلیارد یورو افزایش درآمد خواهد داشت.
حزب آلترناتیو برای آلمان نیز یکی از بزرگترین احزاب هویتطلب و ملیگرا در اروپاست که مخالف سیاستهای اقلیمی بهویژه سیاستهای تغییر انرژی طراحی شده توسط دولتهای مختلف آلمان بوده و انتقال انرژی از فسیلی به سمت سبز را تهدید امنیت انرژی کشور میداند. همچنین استدلال این حزب در مخالفت با مهاجران نیز صبغه اقتصادی داشته و تاکید دارد که ورود مهاجران ناکارآمد و برخورداری آنها از مزایای اجتماعی و اشتغال، جز ضرر برای اقتصاد اروپا رهاوردی نداشته است.
حزب آزادی اتریش، دیگر حزب هویتطلب و ملیگرا در اروپاست که از مقبولیت زیادی در بین طیفهای مختلف فکری در این کشور برخوردار است. از منظر پیروان این حزب، اتحادیه اروپای امروز، فرسنگها از هدف اصلی خود یعنی تضمین صلح در اروپا و همکاری اقتصادی اعضا با یکدیگر فاصله گرفته است.
بروکسل در سالهای اخیر صلاحیتهای بیشتری را به دست گرفته است. این سیاست خطرناک است. بدهیها به سطح بالایی رسیده و جنگ در اوکراین و خرید تسلیحات با صرف دهها میلیارد یورو از منابع اتحادیه اروپا، در حال گسترش است. هیچ نشانهای از تلاش بروکسل برای پایاندادن به خونریزیهای بیمعنی وجود ندارد. اتحادیه از طریق توافق سبز و تحت پوشش حفاظت از اقلیم، به طور فزایندهای اقتصاد اروپا را تخریب کرده و نیازمند اصلاح است.
احزاب ملیگرا و مساله سیاست
پوپولیسم بر ایدههایی مانند نخبهستیزی و نهادستیزی استوار است. پوپولیسم جناح راست نخبگان حاکم را متهم میکند که بینالمللگرایی را بر ملت و منافع بینالمللی را بر مردم مقدم میدارند. نگاه پوپولیستهای جناح راست، بیشتر با «پوپولیسم بومیگرایانه» و همگنی مردم، ملت و ملیت همراه است. در پوپولیسم بومی، اقلیتهای شرور بهعنوان منبع بیعدالتی و فساد در جوامع به تصویر کشیده میشوند. دشمنی با مهاجران و خارجیها، قومگرایی، بیگانههراسی، مواضع ضد مهاجرت و اقتدارگرایی طرفدار یک دولت ملی قدرتمند، از ویژگیهای مشترک پوپولیسم جناح راست است. حمایتگرایی اقتصادی و پایبندی به منافع ملی در برابر منافع هژمونیک جهانی، دیگر ویژگی مهم پوپولیسم است.
با وجود برتری فضای پوپولیسم دستراستی در مناطق روستایی و پیرامونی، مناطق شهری به دلیل استقبال آشکار از ارزشهای جهان وطنی به عنوان اهدافی برای پوپولیستهای راست تلقی میشوند. در آلمان، شکافها یا مشکلات زیرساختی از نظر عرضه حملونقل عمومی، اینترنت پرسرعت و امکانات اجتماعی، بیشتر بهعنوان عوامل مهم و مؤثر بر حمایت پوپولیستهای راست مورد بحث قرار میگیرند.
پوپولیستهای راستگرا بهطور فزایندهای با زیرساختها درگیر میشوند، موضعگیری آنها از تغییرات اقلیمی و محیطزیست بهعنوان میدانی تعیینکننده برای مبارزه با نخبگان و دشمنان مردمی است. نقش زیرساختهای شهری در پیشبرد پوپولیسم جناح راست، آب شهری، زباله، حملونقل و بهویژه زیرساختهای انرژی از عوامل زمینه ساز پوپولیسم جناح راست هستند.
درگیریها پیرامون انرژیهای تجدیدپذیر در فرانسه و ایتالیا را میتوان بهعنوان «پوپولیسم انرژی» مورد بحث قرار داد. زیرساختهای شهری میتوانند مردم و همچنین مناطق را متحد و یا متفرق کنند. این زیرساختها در ایجاد جغرافیای سیاسی شهری نقش اساسی دارند. در واقع زیرساختها همیشه نابرابریهای اجتماعی و سیاسی را بازتولید میکنند. زیرساختها برای استقرار دولتهای ملی و نهادهای آن، چه از نظر مادی و چه به صورت نمادین، نقش مهمی ایفا میکنند.
* «حسین منادی» پژوهشگر اروپا و «نعمتاله مظفرپور» پژوهشگر اندیشه سیاسی و دیپلماسی
نظر شما