شهید علی آقاعبداللهی ۱۰ مهر سال ۱۳۶۹ در تهران دیده به جهان گشود. پس از اخذ مدرک کاردانی در رشته الکترونیک از دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرری در سال ۱۳۹۰ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یکساله در دانشگاه امام حسین(ع) در سپاه انصار مشغول خدمت شد. در سال ۹۱ ازدواج کرد و سال ۹۳ صاحب یک فرزند به نام امیرحسین شد. وی ۲۲ آذر سال ۱۳۹۴ پس از ۲ سال پیگیری به سوریه اعزام و ۳۱ روز پس از آن یعنی در ۲۳ دیماه در منطقه خالدیه خان طومان کشور سوریه به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید پس از هشت سال در ۱۳ آذر سال ۱۴۰۲ شناسایی و به کشور بازگشت.
محمدعلی آقاعبداللهی پدر این شهید مدافع حرم در گفت و گو با خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا اظهار داشت: چهار فرزند داشتم سه دختر و یک پسر. علی، فرزند آخر و با مادرش بسیار صمیمی بود. بعد از شهادتش مفقود الاثر شده بود، حاج خانم اجازه نداد برای او یک مزار به عنوان یادبود در گلزار شهدا در نظر گرفته شود و لذا همیشه چشم انتظار پسرمان بود و میگفت علی برمیگردد. من هم برای او یک قبر رزرو کردم تا اگر پیکرش پیدا شد، آنجا خانه ابدیش شود.
وی افزود: با توجه به این که پسرم در ایام فاطمیه در خانطومان مفقود الاثر شده بود، ترتیبی دادیم تا در قطعه سرداران بی پلاک که مخصوص شهدای گمنام است، یک عکس از علی را بر روی یک بنر چاپ و در گوشهای از این قطعه نصب کنند و همسرم هشت سال روبروی آن عکس مینشست و گریه میکرد.
این پدر شهید ادامه داد: پیکر پسرم پس از هشت سال در ۱۳ آذر سال ۱۴۰۲ در ایام فاطمیه به کشور بازگشت. وقتی در حال کندن قبر برای او در گلزار شهدا بودیم، با پیکر یک شهید روبرو شدیم که از قبل آنجا دفن شده بود. مسئولان هم از وجود این پیکر در آنجا بی اطلاع بودند. بعد از شنیدن این موضوع اقدامات لازم برای شناسایی پیکر آن شهید را انجام دادند و علی در قطعه ۵۰ به خاک سپرده شد.
عبداللهی ادامه داد: چشم انتظاری بسیار سخت است. با بازگشت پیکر پسرم، قلب ما کمی آرام شد. اکنون دوشنبه و پنجشنبه هر هفته بر سر مزار علی می رویم و با خانواده شهدا هم کلام میشویم و اینگونه دلتنگی هایمان را کم میکنیم.
پدر شهید عبداللهی گفت: پسرم روز خواستگاری به همسرش گفته بود «من پاسدارم و باید به جبهه بروم و اگر شهید شدم، تو را شفاعت میکنم.» او هم موافقت کرده بود. وقتی از مادرش برای رفتن به سوریه اجازه گرفت، گفت «اگر ما در زمان امام حسین (ع) بودیم، باید از امام و اهل بیت او دفاع میکردیم.» من به او گفتم تو همسر و فرزند داری، نیازی به اعزام شما نیست و او پاسخ داد «همه دوستانم که به سوریه، رفتند متاهل بودند» با گفتن این حرف من هم رضایت دادم. وقتی میخواستم او را برای اعزام به قراره گاه امام حسین (ع) برسانم، میدانستم او دیگر برنمیگردد.
وی افزود: وقتی علی شهید شد، پسرش امیرحسین ۱۶ ماهه بود و حالا ۱۰ سال دارد. پسرم قبل از شهادت با همسرش تماس گرفت و جویای حال فرزندش شد. او که میخواست خبر خوشی به علی بدهد، گفت «وقتی برگردی، دندانهای امیرحسین درآمده» علی هم به شوخی گفت «تا من بیایم سبیلهایش هم درآمده و باید برایش به خواستگاری برویم.
عبداللهی اضافه کرد: علی در کارهایش، جدی و مصصم بود. هر کاری را تا آخر انجام میداد. نمازش را اول وقت می خواند، روزه میگرفت و به احکام و فرایض دینی مانند پرداخت خمس حساس بود. او همیشه خوش لباس بود و به موقع سر قرار حاضر میشد.
پدر این شهید مدافع حرم گفت: یک بار که امیرحسین را در آغوش گرفته بودم و میخواستم او را ببوسم، علی گفـت «بابا! بچه را نبوس. پوستش نازک است و سبیلهایت روی پوستش کشیده میشود.» نمیدانم چطور دلش آمد فرزندش را رها کند و برود. بعد از سالها هنوز به این فکر میکنم که شهدا به چه چیزی رسیدند که توانستند خانواده خود را رها کنند و شهادت را برگزینند.
عبداللهی افزود: یک روز که برادر شهید اصغر زرینقدم از شهدای دفاع مقدس به منزل ما آمده بود، گفت «علی از من پرسیده بود برادر شما چه کاری در زندگی انجام داد که شهادت نصیبش شد» من پاسخ دادم «اصغر همیشه نماز را اول وقت میخواند و اهل وفا بود یعنی سر قول خود میماند.» فرزند من هم روش این شهید را در پیش گرفت و به شهادت رسید. من هم به جوانان توصیه میکنم نماز را اول وقت بخوانند، وصیت نامه شهدا را مطالعه کنند، به مسجد و بر سر مزار شهدا بروند تا رستگار شوند.
وی توضیح داد: علی ۲۲ دی سال ۱۳۹۴ به من گفت «به ماموریت میروم و از آنجا با تلفن سازمانی با شما تماس می گیرم. نگران من نباشید» ۲۶ دی همسر یکی از همکاران پسرم با همسر او تماس گرفت و گفت «پیگیری کنید ببینید علی کجاست؟» به ستاد مرکزی سپاه پاسداران مراجعه کردیم ولی کسی به ما جوابی نمی داد. ۲ بار هم به بیمارستان بقیة الله مراجعه کردیم که مجروحان را آنجا میبردند اما آنجا هم نبود.
این پدر شهید ادامه داد: در ۳۰ دی یکی از همکاران علی با من تماس گرفت و گفت «علی یک امتیاز مسکن خریده که با مشکل مواجه شده به همین دلیل امروز به خانه شما می آئیم.» فرمانده علی، چند نفر از همکاران و دوستانش به خانه ما آمدند و جلوی در خانه خبر شهادتش را به من دادند. آن روز عروس و نوهام هم خانه ما بودند.
نظر شما