برای اینکه در نماز بتوانیم به اهدافی برسیم که متناسب با شرایط ما و مخصوص خودمان باشد، باید همیشه چند نکته را در نظر داشته باشیم. اگر این نکتهها را در یافتن هدف رعایت کنید، احتمال پیدا کردن یک هدف ایدهآل را بیشتر کردهاید. در اینجا به دو نکته مهم اشاره میکنم:
۱. به جزئیات توجه کنید
هدفی که انتخاب میکنیم باید دقیق و با جزئیات باشد. هیچوقت پیش خودتان فکر نکنید که من باید انسان موفقی باشم. چون این جمله تقریبا معنایی ندارد. شما در ذهنتان باید دقیقا معنای موفقیت را روشن کنید. آیا میخواهید در یک رشته علمی خاص پیشرفت کنید؟ آیا در یک هنر ویژه دنبال مهارت هستید؟ آیا دوست دارید در شغلی که هستید خیلی خوب باشید؟ آیا منظورتان یک زندگی خانوادگی فوقالعاده است؟ قرار است در رفتار و گفتارتان تبدیل به یک الگوی اخلاقی شوید؟ تا وقتی هدفتان برای خودتان کاملا مشخص نشده باشد و تا وقتی نتوانید آن را با تمام جزئیات تصور کنید و حد و اندازهای برای آن تعیین کنید، باید بگویم هنوز کاری نکردهاید و هنوز اتفاقی نیفتاده است.
فرض کنید برای خرید یک خانه به معاملات ملکی میروید. به یکی از کارشناسان میگویید «من یک خانه میخواهم. لطفا یک خانه خوب به من معرفی کنید تا همین الآن آن را بخرم»! به نظر شما چه اتفاقی میافتد؟ آیا بعد از این جمله، آن کارشناس یک سند میآورد تا شما امضا کنید؟ محال است! با این روش، محال است شما خانهدار شوید! او بلافاصله شروع به سؤال کردن میکند «چه خانهای مد نظرتان است؟ کجا باشد؟ چند متر؟ با چند اتاق؟ چه امکاناتی؟ طبقه چندم؟ اصلا آپارتمان باشد یا ویلایی؟ چقدر برای خرید خانه بودجه دارید؟» و چندین سؤال تخصصی دیگر تا دقیقا متوجه شود منظورتان چیست و شما دقیقا به چه خانهای علاقه دارید.
آن کارشناسِ مسکن، در واقع درون خود شماست. هر وقت با خودتان میگویید که من باید پیشرفت کنم و به موفقیت برسم، درون شما منتظر است تا از جزئیات باخبر شود. اگر این کار را نکنید، خودتان را گیج و سرگردان میکنید و حرکتی از درونتان صورت نمیگیرد. این ماجرا در نماز هم وجود دارد. اگر شما در نماز خواندنتان به جزئیات توجه نکنید و ندانید که چه میگویید و چه میخواهید، نمیتوانید به نتیجه خوشبین باشید. شما هر روز در نماز با گفتنِ جمله اهدنا الصراط المستقیم، از خدا میخواهید که شما را به راه راست هدایت کند اما آیا تا به حال به این فکر کردهاید که راه راست دقیقا یعنی چه؟ آیا به قرآن مراجعه کرداید تا از زبان خداوند، مفهوم صراط مستقیم را بشنوید؟ آیا دربارهاش کتاب خواندهاید؟ از کسی سؤال کردهاید؟ وقتی برای ما هنوز روشن نیست که راه راست و صحیح کدام است، چگونه میتوانیم از خودمان انتظار داشته باشیم که در مسیر آن قرار بگیریم؟
اگر کسی را میشناسید که پیش از این، به آن هدفی که انتخاب کردهاید، رسیده است، بهترین حالت این است که خودِ او را به عنوان یک نمونه، هدف قرار دهید و سعی کنید مثل او شوید. در این صورت، کار شما برای رسیدن به آن هدف آسانتر میشود. چون هدف را با تمام جزئیات و ابعادش مشاهده میکنید. فرض کنید در مثال بالا، شما دست آن کارشناس ملک را بگیرید و به خانه دلخواهتان ببرید و به او بگویید «دوست دارم این خانه، یا چیزی شبیه به این خانه را در فلان منطقه و محله بخرم». با این کار مطمئن باشید نه خودتان و نه آن کارشناس، دچار سرگردانی نمیشوید و با صرف زمان و انرژی کمتری به خانه مورد نظرتان میرسید.
نماز هم همین کار را میکند. ما از خدا میخواهیم که به صراط مستقیم هدایت شویم اما این راه چه راهی است؟ نماز طوری طراحی شده است که پاسخ این سؤال به سرعت روشن شود و جزئیات آن جلوی چشم ما بیاید. پس از درخواست برای هدایت به راه راست، بلافاصله مشخص میشود که راه راست، راه همانهایی است که به آنها نعمت داده شده است (صراط الذین انعمت علیهم). راه گمراهان و راه کسانی که خدا را به خشم آوردهاند نیست (غیر المغضوب علیهم ولاالضالین). نه! فقط راه رستگارانی است که آن قدر هوشیار و زیرک بودهاند که توانستهاند در دنیا و آخرت، بیشترین نعمتها را دریافت کنند.
خدا با این کار، مشخصات و نشانی آن راه و هدف را ارائه میکند؛ آن هم به شکلی واقعی و قابل لمس. به این وسیله اگر ما چیزی را میخواهیم که کاملا با این راه و نیز رهروان آن منطبق است، هم نیروی درونمان با داشتن نشانی سرگردان نمیشود و هم نیروی الهی در این راه به ما کمک میکند. کافی است کمی بگردیم و چند نمونه از این انسانها را پیدا کنیم. با این کار، جزئیات و مشخصات برایمان روشن میشود؛ از سرگردانی در میآییم و تشخیص برایمان سادهتر خواهد شد.
تا به حال چند بار در نماز به این انسانها فکر کردهاید؟ چند نفر در ذهنتان سراغ دارید که مطمئن هستید خدا به آنها نعمت داده است؟ همین حالا برای خودتان مشخص کنید که منظورتان چه افرادی هستند؟ برای شروع میتوانید مثلا ۱۰ نفر را انتخاب کنید. حالا با خودتان فکر کنید که هرکدام از این ۱۰ نفر چطور زندگی کرده یا میکنند؟ هرکدام چه ویژگیهایی دارند که باعث شده شما آنها را انتخاب کنید؟ زندگی شخصی و اجتماعیشان چطور است؟ شغلشان؟ تحصیلاتشان؟ روابط خانوادگی و اجتماعیشان؟ خدا چقدر در زندگیشان جاری است؟ اصلا نوع ارتباطشان با خدا چگونه است و هرچه که لازم است بدانید را برای خودتان روشن کنید. اگر نمیدانید، با مطالعه و پرسوجو به دست بیاورید. میگویم ۱۰ نفر را انتخاب کنید، زیرا شاید هرکدام را برای یکی از ابعاد وجودیاش الگو قرار دهید. یک نفر دارای جذابترین شخصیت از نظر ادب و اخلاق است، یکی دارای شخصیت برجستهای در شغلتان است، دیگری خانواده موفقی ایجاد کرده و آن یکی در فعالیتهای اجتماعی سرآمد است.
حالا نوبت گروه دوم و سوم است. از نظر شما، گمراهان چه کسانی هستند؟ چه کسانی باعث عصبانیت خدا میشوند؟ چه کسانی از همه بدترند؟ همان کار قبل را در مورد اینها هم انجام بدهید. همانقدر که لازم است باورها و رفتارهای درستِ انسانهای موفق را به خوبی بدانیم و بخواهیم به آن برسیم، به همان اندازه لازم است تا از رفتارها و باورهای غلطِ انسانهای ناموفق و گمراه، درس عبرت بگیریم و از آنها دوری کنیم. بنابراین باید از روش زندگیشان خبر داشته باشیم و تا میتوانیم از آنها اطلاعات کسب کنیم تا در انتخاب هدف، دچار سرگردانی و مشکل نشویم.
برای استفاده از نماز باید هدف خود را با جزئیات، نمونهها و شاخصهای آن در ذهن داشته باشیم. نمونهها باید به گونه ای انتخاب شود که همیشه به عنوان الگو در ذهنمان باشد؛ کسانی که عاشقانه دوست داریم جای آنها باشیم. از سوی دیگر لازم است شخصیتهای دیگری نیز به عنوان انسانهای بدبخت جلوی چشممان باشند تا از سرنوشت آنها هراسان باشیم.
لازم نیست شخصیت های دوست داشتنی و الگوهای ما حتما ائمه یا پیامبران باشند. اگر اطلاعات کاملی در مورد جزئیات زندگی آنها دارید و میتوانید خودتان را جای آنها بگذارید، خیلی خوب است اما اگر احساس میکنید به هر دلیلی از آنها و شخصیتشان دور هستید، کسانی را که کاملا میشناسید، انتخاب کنید؛ شاید یک استاد بزرگوار، یک مدیر و کارآفرین توانمند یا یک دوست موفق. در طرف مقابل، کسانی هستند که شما و دیگران نمیخواهید مثل آنها باشید و از همه مهمتر، خدا از آنها متنفر است؛ مانند انسانهای ظالم، مالمردم خوار و...
۲. هدفهای بزرگ و والا داشته باشید
اگر ما در زندگی، فقط به هدفهای کوچک و دم دستی فکر کنیم و همه وقت و تلاشمان را در راه آنها صَرف کنیم، دچار اشتباه بزرگی شدهایم. دوستی دارم که مثل بسیاری از افراد دچار بحران ۴۰ سالگی شد. او دائما با خودش فکر میکرد که چرا زندگیاش اینقدر بیمعنا شده است؟ چرا دیگر او مانند قبل، از زندگی لذت نمیبرد و چرا هیچ انگیزهای برای تلاش ندارد؟ از آنجایی که انسان باهوشی بود، خیلی زود متوجه ماجرا شد؛ تا قبل از این، هدف او رسیدن به خانه، خودرو، شغل خوب، تشکیل خانواده و آرامش نسبی در زندگی بود. حالا به همه آنها رسیده بود و دیگر نمیدانست چرا باید تلاش کند. بعضی از روانشناسان میگویند: چاره در این است که تمرین کنی تا بتوانی از همین چیزهای معمولی لذت ببری و راضی باشی. خودت را به همین شغلی که داری سرگرم کن و هر بار که با خانوادهات هستی، سعی کن تا خوشبختترین انسان باشی.
کتابهای فراوانی در این زمینه نوشته شده تا شما را متقاعد کند که عاشق چیزهای معمولی باشید و لذت ببرید. هرچند تمام این مطالب درست است اما به هیچ وجه کافی نیست. اگر همه آرزوهای ما، گرفتن مدرک دکتری باشد، وقتی به آن برسیم بلافاصله درون خود احساس نارضایتی میکنیم؛ مگر اینکه برای بعد از آن هم برنامه و هدف داشته باشیم. در سالهایی که مصادف با کنکور من بود، آمار نشان میداد که درصد قابل توجهی از دانشجویان در ترم اول مشروط میشدند؛ یعنی نمرههای بسیار کمی در درسها میگرفتند و اشتیاق زیادی برای مطالعه نداشتند. در آن سالها، فشردگی داوطلبان و کمبودن ظرفیت دانشگاهها باعث شده بود تا فشار زیادی روی شرکتکنندهها باشد. آنها حداقل یک سال با تمام وجود مطالعه میکردند تا قبول شوند. برای بسیاری از آنها مهم نبود در چه رشتهای، چه دانشگاهی و چه شهری قبول شوند. تنها هدفشان این بود که دانشجو شوند!
به همین خاطر پس از قبول شدن با خود میگفتند «تمام شد. تنها آرزویی که اینهمه برایش تلاش کردم، بالاخره برآورده شد» و چون کار را تمام شده میدانستند، بسیاری از آنها در ترم اول دانشگاه مشروط میشدند. غول کنکور برای آنها آنقدر بزرگ بود که به بعد از آن فکر نمیکردند. به این فکر نمیکردند که زندگی بعد از راهیابی به دانشگاه هم ادامه دارد. برای همین هیچ برنامه و هدفی برای دوره بعد از دانشگاه نداشتند و چند ترم طول میکشید تا تکلیفشان با خودشان روشن شود؛ تازه اگر روشن میشد! از همان دوره، کسانی را میشناسم که هنوز که هنوز است، به دنبال هدف و راه مناسب میگردند!
همه ما در فطرتمان دوست داریم از آنچه هستیم بهتر شویم و این خیلی خوب است؛ به شرط آنکه بدانیم دقیقا منظورمان از بهتر شدن چیست. برای بهتر بودن، باید بزرگ فکر کنیم؛ به هدفهای بزرگ، به انسانهای بزرگ و به نتایج شگفتانگیز بیاندیشیم. ببینید خدا در قرآن چه کسانی را برای ما الگو قرار داده است؛ حضرت ابراهیم (ع) و پیامبر اکرم (ص). شاید فکر کنید اینها انسانهای خاصی هستند و ما هیچوقت نمیتوانیم چنین افرادی را به عنوان الگو در نظر بگیریم. من این حرف را قبول ندارم!
وقتی قرآن میگوید آنها بهترین الگوها برای شما هستند، یعنی فکر همهچیز را کرده است. اگر شما قرار باشد برای فرزند خود یک الگو معرفی کنید، لابد به اولین مسئلهای که فکر میکنید، این است که آیا پسرم میتواند به این الگو نزدیک شود؟ آیا دخترم توانمندی لازم جسمی و فکری را برای رسیدن به آن الگو دارد؟ طبیعی است هیچوقت الگوهایی را که میدانید توانایی رسیدن به آنها را ندارند، برایشان انتخاب نمیکنید. مثلا یک پسر معلول را نمیتوان تشویق کرد تا مثل جهانپهلوان تختی، یک کشتیگیر نمونه شود. چون او به خاطر وضعیت جسمیاش هیچگاه نمیتواند مثل تختی باشد. در عوض ممکن است برای او در زمینههای دیگری دنبال الگو بگردیم. یا در ورزش، مثلا سراغ قهرمانانی مثل سیامند رحمان برویم.
بنابراین وقتی خدا در قرآن، چنین شخصیتهایی را به ما معرفی میکند، یعنی ما هم میتوانیم تا این حد موفق باشیم. اصلا قرار نیست ما پیغمبر شویم! ولی میتوانیم به جهت شخصیت و اثرگذاری، به آنها نزدیک شویم و در این راه، هیچ مانعی هم نیست. حضرت سلیمان یک دعای کاملا منحصر به فرد داشت «رب هَب لی مُلکا لایَنبغی لأحد مِن بعدی؛ خدایا به من چنان قدرت و پادشاهیای بده که به هیچکسِ دیگری نخواهی داد!(سوره ص آیه۳۵)» وقتی او از خدا چنین چیزی میخواهد، یعنی هدف او به همین اندازه بزرگ است. پس چرا وقتی میتوانیم تا این حد بزرگ باشیم و هدفهای والا داشته باشیم، اصرار داریم خود را محدود کنیم؟
حالا که ما با یک قدرتِ بینهایت روبرو هستیم، میتوانیم بیشترین و بلندترین آرزوهایمان را از او بخواهیم. چرا که هر کاری برای او آسان است. بنابراین محدودیتی برای خواستن نیست؛ به این شرط که ما نیز خودمان را محدود نپنداریم و رؤیاهای بلندی در ذهن داشته باشیم. نماز جایگاه مناسبی برای این خواستنها است. در نماز باید هر روز بارها درخواست کنیم تا مانند کسانی باشیم که خداوند بهترین نعمتهایش را، در زمینههایی که ما علاقه داریم، به آنها داده است و بعد از نماز، تلاش کنیم که به هدفهایمان نزدیک شویم و هنگام تلاش، ذکر خدا را هم فراموش نکنیم.
باید از خودمان سؤال کنیم که مگر ما با انسانهای دیگر تفاوت داریم؟ مگر آفریننده انسانهای موفق با خالقِ ما فرق دارد؟ مگر ظرفیتِ تعدادِ انسانهای رستگار، محدود اعلام شده و الآن هم آن ظرفیت تکمیل شده و دیگر جایی برای ما نیست؟! نکند فکر میکنید خدا به برخی از بندگانش که عزیز دُردانهاند، توجه بیشتری دارد (آن هم بیدلیل) و از قضا، ما جزء آن دسته نیستیم و نتوانستهایم از خدا دلبَری کنیم یا تصور میکنید که ما از اساس، این گونه خلق شدیم که معمولی و متوسط باشیم و آنها به صورت مادرزادی، نخبه، خاص و استثنایی بودهاند؟
واقعیت این است که بسیاری از انسانهای موفق که ما آرزو داریم شبیه آنها شویم، این طور نیستند. تفاوت میان ما و ایشان در این است که آنها آرزوهای بزرگ دارند و برای رسیدن به این اهداف و آرزوها تلاش های بسیاری میکنند. اگر به داستان زندگی هرکدام از این افراد دقت کنید، میبینید که همه آنها بدون شک بارها و بارها طعم تلخ شکست را چشیدهاند اما خسته نشدهاند. خسته شدهاند اما دست از کار نکشیدهاند. افتادهاند ولی دوباره بلند شدهاند. آزار و اذیتها را تحمل کردهاند ولی مأیوس نشدهاند، دوباره خواستهاند، دوباره تلاش کردهاند، ادامه دادهاند و در نهایت با کمک خدا پیروز شدهاند. خُب، اگر آنها توانستهاند چرا ما نتوانیم؟
نداشتن هدف و آرزوی بزرگ و والا، برای همه خطرناک است. بسیاری از افراد دچار روزمرگی شده و هر روزشان مثل روز قبل، کسلکننده و بیروح میشود. به مرور به چنین انسانهایی حسّ عدم ارزشمندی دست میدهد. کسی که برای خودش ارزش قائل نشود، در نگاه دیگران هم کوچک میشود. همین مسئله باعث سرخوردگی و پایین آمدن اعتماد به نفس شده و اگر ادامه پیدا کند، در نهایت منجر به افسردگی میشود. اگر شما به تمام آنچه که میخواستید برسید، دیگر حرکت نمیکنید و ایستادن یعنی ازکارافتادگی! یعنی مرگ! پس یادمان باشد:
موفقیت نیاز به حرکت دارد و حرکت در نرسیدن است
هیچیک از این حرفها به معنای بیتوجهی به هدفهای کوچک و کارهای روزمره نیست. ما معمولا دو نوع سرمایهگذاری و حساب و کتاب مالی داریم. به این صورت که برای خرجهای روزانه، مثل خریدهای خانه، پول مترو و تاکسی، لباس، کتاب و مانند آن مقداری پول در جیب، کیف و درون کارت بانکیمان است اما بخش عمدهای از پولمان را (اگر چیزی مانده باشد!) برای انجام یک کار بزرگ پسانداز میکنیم؛ مثلا برای خرید خانه یا ماشین یا برای سرمایهگذاریهای بلند مدت، به امید شرایط خیلی بهتر در آینده. خندهدار است اگر ما همه پولهایمان را فقط در راه سرمایهگذاری یا پسانداز کنار بگذاریم. چون در این صورت از گرسنگی میمیریم! اما اگر همه پولمان را هم خرج امور روزانه کنیم، هیچوقت به آرزوهایمان نمیرسیم.
بنابراین باید حواسمان به خواستهها و هدفهای کوچکمان باشد اما حتما باید به آرزوهایی بلند و رؤیایی هم فکر کنیم. نه فقط فکر کنیم، بلکه برای رسیدن به آنها تلاش کنیم. اصلا با خود بگوییم که مقصد اصلی آنجاست. اگرچه برای رسیدن به آن، باید از یک مسیر طولانی و پر فراز و نشیب عبور کنیم و در راه، به بسیاری از هدفهای دیگر هم برسیم. آرزوها و خواستههای کوچک، دلخوشیهای زودگذرِ ما هستند که با رسیدن به آنها میتوانیم انرژی بگیریم و با روحیه بهتری به سمت هدف یا هدفهای اصلیمان حرکت کنیم.
بعضی از هدفها هم، نقش ابزار برای رسیدن به اهداف بعدی را دارند. من اگر قرار باشد به هدفی برسم که در یک ارتفاع بالا قرار دارد، باید تمام پلهها را یکی یکی طی کنم. میتوانم هر پله را برای خودم یک هدف فرض کنم. وقتی از آن پله بالا رفتم، یعنی به آن هدف کوچک رسیدهام اما الآن، همان هدف کوچک، خودش ابزاری برای رسیدن به پله بعدی است. در واقع نمیتوانم بدون اینکه به این هدفهای کوچک برسم، فقط و فقط به هدف نهایی فکر کنم. اگر اهداف کوچک و میانمدت ما در مسیرِ رسیدن به آرزوهای والای ما باشند، همین حُکم را خواهند داشت اما برای رسیدن به یک هدف، راههای زیادی وجود دارد. اگر یک پله را از دست دادید و در به دست آوردن یک هدف کوچک یا میانمدت شکست خوردید، نگران نشوید. باید از راه دیگری بروید، نه اینکه هدفتان را تغییر دهید.