۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۱۴:۰۲
کد خبر: 83339570
T T
۰ نفر

بغضی که ۳۰ ساله شد

۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۱۴:۰۲
کد خبر: 83339570
بغضی که ۳۰ ساله شد

سنندج - ایرنا - بغض گوینده رادیو که در گلو شکست، یک دنیا در شوک و بهت فرو رفت، مردی از دنیا رخت بر بست که معجزه قرن ۲۰ را رقم زده بود.

به گزارش خبرنگار ایرنا، ۳۰ سال از عروج بزرگمردی می گذرد که مفهوم جدید از حکومت اسلامی را در دنیا بنا نهاد و انقلابی را در ایران ایجاد کرد که مسیر تاریخ بشری را عوض کرد و بر انگیزه های نژادی و طبقاتی خط بطلان کشید و منادی برابری و همبستگی بشری و حفظ کرامت انسانی و عدالت بین مردم دنیا بدون لحاظ هیچ گونه وجه تمایز و برتری شد.


این روزها فرصت مناسبی برای بازخوانی اندیشه های این مرد خداست و با یاد آوردن روزی که روح خدا به خدا پیوست.


و من بر می گردم به همان سال و همان روز که امام از میان ما رفت، کلاس دوم ابتدایی بودم و فصل امتحانات، مادر صبحانه را آماده می کرد و بچه ها مشغول شستن دست و صورت بودند.


ناگهان صدای ضجه و ناله خانم همسایه بالا رفت، هراسان خود را به خانه همسایه رساندیم و او فقط بر سر و سینه می زد و ما فکر می کردیم بلایی سر بچه هایش آمده کمی آب به او دادند اما آرام نمی شد مدام می گفت: صاحب مان رفت...


بریده بریده در میان سیل اشک گفت که امام دیگر نیست اما باورمان نمی شد، با اینکه سنی نداشتم اما امام را می شناختم، پدرم همه سخنرانی های ایشان را می دید و ما بچه ها هم می نشستیم و می دیدیم، اگر چه از سیاست چیزی نمی دانستیم اما تحلیل بزرگترها از صحبتهای امام را مو به مو با دقت گوش می کردیم.


و حالا زن همسایه می گفت پیرمرد مهربانی که با خنده هایش، می خندیدم و با گریه هایش پای روضه های «کوثری» اشک می ریختیم، رفته است.


نگرانی در چهره همه مردم شهر موج می زد، زن ها خود را به حسینیه شهر رسانده و مانند مادران جوان مرده ضجه می زدند، همه عکسی از پیر مرادشان را بدست داشتند.


مردها آماده شدند و خود را به تهران رساندند، تا چند روز آنجا بودند؛ هیچکس باورش نمی شد که روح خدا به خدا پیوسته است.


روزی چند بار صدای گوینده رادیو و تلوزیون در ذهنم تکرار می شد: روح بلند پیشوای مسلمان و رهبر آزادگان جهان حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست.


با اینکه فصل امتحانات بود اما درس و مدرسه تعطیل شد و قاب تلوزیون تنها جایی بود که می نشستیم تا آخرین اخبار را از مراسم تشییع و خاکسپاری ببینیم.


تمام ایران سیاهپوش بود، آن روزها می گفتند چند نفری در مراسم تشییع مقتدای خود جان باختند و داغ این واقعه آنقدر سنگین بود که زنده ها هم نفس کشیدن برایشان سخت بود.


تمام عمرش باغبان جوانه‌های باغ امید و آروزی نه یک ملت که جهان اسلام بود و برای آزادایخواهان هیچ روزی چون چهاردهم خرداد نبود.


روزی که در آن طوفان مصیبت و عزا، بر این مردم تازیانه غم و اندوه فرود آورد، همه ایران شده بود یک دل که در حسرت گدازنده می سوخت و چشمی که در مصیبتی بزرگ گریان بود.


خورشیدی غروب کرده بود که با طلوع آن هزار چشمه نور در زندگی ملت ایران جوشید و روحی عروج کرد که با نَفَس روح اللهی خود به جسم ملت جان داد.


بار غم خرداد برای ملت از همیشه سنگین تر شده بود، همه خوب می دانستند که آنچه رفت، پیکر پاک و جسد مطهر امام بود و آنچه ماند، فکر ناب و اندیشه روشن و خط ماندگاری که با گذشت ۳۰ سال همچنان تابنده و پر فروغ چراغ راه همه آنهایی است که در مقابل ستم خم نشدند.


۳۰ سال از آن بغض ناتمام می گذرد و مردم شهر من هنوز هم که هنوز است داغت را چنان تازه دارند که انگار همین امسال از میان آنان رفته ای.


اینجا روز عروج شما را مانند عاشورا بزرگ می دارند و دسته های سینه زنی و زنجیرزنی برپا می شود.


سریش آباد شهری است که می داند اگر امام نبود، نامی از اسلام و مسلمانی نمانده بود، اسلامی که ناب باشد.


امروز دیگر نگرانی آن روزها برای پرچمداری انقلاب وجود ندارد چرا که می دانند خلف صالحی این بیرق را به دوش دارد که شاگرد شایسته امام است و راه امام را به خوبی می شناسد.


امسال سی امین سالی است که حسینیه جماران از وجود شما خالی است، اما سینه هر یک از ما حسینیه‌ای است پر از شیون عزا و لبریز از سوگ غم.


گوش تاریخ از پیام‌های سنگین شما سرشار است و اگرچه با رفتن تان بار غمی دائمی بر دل های مان نشست اما راه تان را گم نکردیم.


۹۹۳۷/‌۹۱۰۲

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha