نخست باید به جایی در منتهیالیه ۱۳۱ کیلومتری شرق بیرجند میرفتیم، روستای ماخونیک از توابع بخش دُرُح در شهرستان سربیشه که از این سویش بیرجند است و از آن سویش، تا مرز ماهیرود تنها ۵۶ کیلومتر فاصله دارد. برای رسیدن به این روستا، باید وارد جاده بیرجند به نهبندان میشدیم و اواسط راه، خود را در یک فرعی میانداختیم و تازه از آن فرعی هم مدتی راه بود. اگر خودم بودم شاید پیدا نمیکردم. از آنجا که اهالی چندان میانهای با غریبهها بهخصوص خبرنگارها و دوربینبهدستها ندارند، پیش از رفتن، با داود ماخونیکی که دهیار روستاست تماس گرفتیم و گفتیم که فردا پیش از ظهر آنجا خواهیم بود. او لطف کرد و نهفقط خودش آمد، مولوی ابراهیم رحمانی را هم با خودش آورد. او مدیر مدرسه علمیه انوارالعلوم ماخونیک است و پدر و پدربزرگش هم بهنوعی متولی امور دینی این روستا بودهاند.
ماخونیک را برگرفته از مادخنیک میدانند که ماد در زبان پهلوی به ماه تبدیل شده و یکی از معانی آن شهر و مملکت است. چون ساکنان ماخونیک کوتاهقد بودند و بهزحمت به ۱۴۰ سانتیمتر میرسیدند، زمانی «لیلیپوت ایران» نامیده بودند اما آنجا که رفتم دیدم اهالی چقدر ناراحت هستند از این نامگذاری و حتی پیرسالانی که هنوز از همان نسل هستند و زندگی میکنند، از دوربین و عکس بیزارند. اما رحمانی گفت واقعیت این است که مردم ماخونیک بهسبب نوع فعالیت و همچنین نوع تغذیهشان چنین کوتاهقد بودهاند و در دهههای اخیر نیز فعالیتهای ملی سبب شد تا نسل جدید ماخونیکیها به کوتاهقدی دچار نباشند.
او درباره وجوه دیگر این روستا ادامه داد که زبان ماخونیک که منحصر به همین جا هم هست، ترکیبی است از فارسی رسمی و فارسی دری و جز این اشاره هم کرد که این روستا، قاریان و حافظان قرآن زیادی دارد و شاید همین حالا هفتادهشتاد نفر در ماخونیک قرآن را از بَر باشند.
او درباره هدف گردشگری اعلامشدن این روستا هم گفت: چند سالی هست ماخونیک واجد این ویژگی شده اما غمانگیز است که به ما حتی اجازه ساخت یک اقامتگاه بومگردی هم داده نمیشود، درصورتیکه همان بافت تاریخی روستا میتواند جاذب گردشگران بسیاری باشد و تجربه یک شب خوابیدن در همان خانههای کوچک میتواند خاطره خوشی را در ذهن آنها ثبت کند. اما بهانه آنها که باید مجوز بدهند این است که نزدیک مرز است! تصور کنید این روستا تازه از نعمت آب برخوردار شده اما هنوز گاز ندارد.
خانههای روستاییان که دارای شکل هندسی خاصی نیست و تمام امکانات زندگی در یک اتاق جای گرفته، تقریبا حالت پلکانی دارد. و جالبتر آن است که مسجد در ماخونیک چنان مرکزیت دارد که درِ ورودی همه خانهها در هر سوی روستا - در بافت قدیم – بهروی مسجد باز میشوند. در روزگار امروز، غالب اهالی جز معدودی به خانههای تازهساز رفتهاند و بقیه خانهها متروکه شدهاند، مگر خانه کدخدای روستا که برای نمونه به همان شکل حفظ میشود، خانهای که پنج نسل در آن زیست کردهاند. خانهها در اوج قناعت بودند و تنها یک اتاق داشتند و تنها کدخدا بود که دو اتاق داشت. بافت مسکونی روستا در دامنه تپه و خانهها فشردهبههم و در گودی زمین ساخته شدهاند. کف خانه حدود یک متر از سطح زمین پایینتر است و دارای یک در کوتاه چوبی است و جز آن، منفذی به بیرون ندارد. خانههای روستا تقریبا چسبیده به هم بنا شدهاند.
یک ساعتی در ماخونیک بودیم و مولوی رحمانی ما را در پایان، به هندوانه دیم میهمان کرد. باید زودتر راهی میشدیم تا به روستای فورگ و قلعه حیرتانگیزش برسیم. موقع خداحافظی او تاکید کرد به هیچ کودکی که آمد از شما پول بگیرد، چیزی ندهید تا اینگونه رفتارهای سودجویانه در روستا باب نشود. اما افسوس که همه این رفتار ناشی از فقر است.
قلعه افشاری
روستای فورگ از توابع شهرستان درمیان و شهر اسدیه است و تا بیرجند ۹۳ کیلومتر راه دارد و آن هم در یکی از فرعیهای همان جاده اصلی بیرجند – نهبندان بود. این قلعه را که یکی از ده قلعه تاریخی و مهم ایران است میرزا بقا خان بهخواست نادرشاه افشار ساخته و فرزندش میرزا رفیع خان تکمیل کرده است. قلعه بهطرز عجیبی در منطقهای سوقالجیشی قرار گرفته و بر تمام مناطق اطراف اشراف تام و تمام دارد. وسعتش حدود ۹۵ هزار مترمربع وسعتش است و تقریبا از گزند حوادث و تطاول قطاعالطریق در امان مانده است. قلعه همهاش از سنگ بود و دارای برج و بارو. بعدا خواندم که ۱۸ برج دیدهبانی داشته - که ۱۳ برج آن باقی مانده - و فضای داخلیاش همهچیز حتی شاهنشین هم داشته و در بلندترین نقطه قلعه بوده و سایر آن به آبانبار و زندان و انبار آذوقه و اصطبل و مخزن مهمات و... مختص شده است. مهم است بدانیم قلعه دو راه زیرزمینی هم به بیرون داشته است.
از پایین که وارد روستا میشوید، قلعه چنان نگین بر بالای کوه و در ارتفاع ۱۸۴۰ متری میدرخشد و به پایین که نگاه میکنید، زرشکزارها چشمنوازند. از روستا که انگار جمعیت زیادی هم ندارد گذشتیم. دری آهنی داشت که باز بود، انگار همیشه هم باز است. هیچکس نبود. انتظار جز این هم نداشتم. نیم ساعتی در قلعه گشتم، قلعهای که ریاضی هروی در کتاب عین الوقایع مینویسد: «قلعه فورگ دوازده فرسنگ از بیرجند دور و به طرف جلگه و دهنه دره «درمیان» واقع است و باغات و اشجار زیادی دارد و خیلی خوش آبوهواست و قلعه در بالای کوهی است که از آجر پخته، دیوار و بروج آن را بهطور محکم ساختهاند و پایهبندی آن را سنگ آجین نمودهاند و دو شیر حاجی در اطراف خود داشته با دو خاکریز که قطر هر یک پنج ذرع است» و کلنل مکگِرگِر در سفرنامه خود با نام «سفری به ایالت خراسان»، به شرح دیدههایش از قلعه در سال ۱۸۷۵ میپردازد. فورگ مسجد چوبیِ بینظیری هم دارد که عکسهایش را دیده بودم اما افسوس که درِ آن برای بازدید گشوده نبود.
هند کوچک
آخرین مقصد ما مسجد روستای هندِوالان بود و باید برای رسیدن به آن، ۳۳ کیلومتر از فورگ دور میشدیم و به سوی بیرجند میراندیم. روستای هندوالان را در گذشته هرندووا می خواندند و عظمت این روستا سبب شد که به «هند کوچک» نیز معروف شود. این روستا هم کمجمعیت بود اما مسجد بسیار مهمی داشت که پیشینهاش به دوره شاهرخ تیموری میرسد و احتمالا در حدود ۸۰۵ هجری ساخته شده است. یکی از باشکوهترین ابنیه درمیان است و بهلحاظ تزئینات آجری متنوع است و آجرچینی گنبد و دیوار آن چشمنواز بود.
حالا دیگر باید خود را به ترمینال مسافربری بیرجند میرساندم. از حسین که در این چند روز بیهیچمنت همراهی و راهنماییام کرد خداحافظی کردم. ساعت حرکت اتوبوس، پنجونیم عصر بود و علیالقاعده باید نهونیم صبح پنجشنبه ۲۱ شهریور در ترمینال جنوب تهران میبودیم. در مسیر برگشت، هنوز تصاویر شگفتانگیزی از قلعه فورگ، روستای ماخونیک و باغهای بیرجند در میان خواب و بیداری به ذهن میآمد. خاطرات تاسوعا و عاشورا در خوسف و بیرجند و حوالی آن تا همیشه باقی خواهد ماند.
نظر شما