حاج ارسلان مردی باوقار و مومن و امین مردم محله خانی آباد در خیابان مولوی تهران و کاسبی بود که با نان حلال فرزندان صالحی را در جامعه تربیت کرد.
حاج آقا چهاردوری متولد ۱۳۱۲ محله دولاب تهران، با نقل مکان به محله خانی آباد خانواده ۹ نفری خود را که ۳ پسر و ۴ دختر از خداوند به امانت گرفته بود و در دامان مادری پاک و مومنه (حاجیه خانم تاجیک) پرورش یافته بودند، رتق و فتق امور می کرد و با آموزش قرآن به فرزندان خود آنها را انسان هایی پاک و مومن تربیت کرد.
حاج ارسلان، حسن فرزند پسر دوم خود را در سال ۱۳۶۰ در منطقه عمومی کرخه نور به اسلام تقدیم کرد و مهدی را نیز در سال ۶۵ در عملیات تکمیلی کربلای ۵ در منطقه شلمچه در راه اسلام و ایران تقدیم کرد. حسن متولد ۱۳۴۱ و مهدی فرزند پنجم خانواده متولد ۱۳۴۸ شهر تهران و هر دو در مدرسه جعفری تحصیل کرده بودند. مهدی در دبیرستان سپاه دوره دبیرستان را گذراند و حسن هم راهی اهواز شده، به سپاه خوزستان ملحق شد.
رهبری سال ۸۹ به منزل شهیدان چهاردوری آمدند
حسین چهاردوری فرزند دوم خانواده، می گوید: رهبر معظم آنقلاب اسلامی سال ۱۳۸۹ به منزل ما تشریف آوردند و پدر، مادر و خانواده را مورد تفقد خود قرار دادند. حسن از قاریان قرآن کریم بود که سعی داشت این ویژگیها را به اطرافیان و اعضای خانواده نیز منتقل کند.
وی افزود: چون پدرمان فردی مذهبی بود و حضور دائم در جلسات مذهبی داشت، با راهنمایی فرزندان سبب شد تا آنها نیز در این راه قدم بگذارند.
برادر شهید در وصف حسن گفت که وی در بهمنماه سال ۱۳۴۱ متولد شد، در روز پنجم بهمن سال ۶۰، در حالی که برای شناسایی مواضع دشمن رفته بود، در منطقه کرخه نور به شهادت رسید.
حسن از سوی سردار هور، شهید علی هاشمی فرمانده خط مقدم شد
حسین درباره رفتن برادرش به اهواز می گوید که حسن در جوار سردار شهید علی هاشمی در جبهه های جنوب رزم داشته است و از سوی این شهید بزرگوار به عنوان فرمانده خط مقدم جبهه برگزیده و در جبهه کرخه نور مقابل دشمن بعثی فرماندهی رزمندگان را عهده دار شد.
ما هیچ کدام مخالف رفتن وی به جبهه نبودیم
حاجیه خانم تاجیک مادر شهید هم درباره حسن می گوید: حسن برای اینکه به جبهه برود، آرام و قرار نداشت. از پدرش و من رضایت گرفت و ما هیچ کدام مخالف رفتن وی به جبهه نبودیم. وقتی رضایت گرفت، یک جعبه شیرینی خامهای خرید و به خانه آورد. آن اندازه که از رضایت دادن به او خوشحال شدیم، اگر داماد میشد خوشحال نمیشدیم. دور اتاق میدوید و به من میگفت مادر آفرین، به شهامتت آفرین. میدانست که به کجا میخواهد برود.
خانم تاجیک ادامه می دهد: مهدی، پسر دیگرم هم که میخواست به جبهه برود، گفتم نه، میگفت بهشت چند طبقه دارد، میخواهم تو را یک طبقه بالاتر ببرم. این پسرم هم در اسفند سال ۶۵ به شهادت رسید.
حسن فرمانده بود، برای شناسایی رفته بود
مادر شهید با اشاره به نحوه شهادت وی گفت: حسن برای شناسایی رفته بود. وی فرمانده بود و وقتی نیروهایش گفته بودند که سه نفر کافی است، تو با ما همراه نشو، قبول نکرد و همراه نفرات گروه برای شناسایی رفت. وی از ناحیه کمر و پا زخمی شد و هنگامی که دوستانش، او را به عقب منتقل میکنند، در حین بازگشت، روی مین میروند و حسن و یکی از دوستانش به شهادت میرسند.
حاجیه خانم تاجیک با بیان اینکه روزی حلال پدر در تربیت وی اثر بسیاری داشت، افزود: حسن راه خود را انتخاب کرده بود. او بسیار فعال و خلاق بود. دلسوزی از دیگر ویژگیهای شخصیتی حسن بود. نسبت به خواهرانش دلسوزی بیشتری داشت.
کربلا به من وصال نمیدهد، من راه را برای شما باز میکنم
حسن فرزند دوم خانواده ۹ نفری ما بود. وقتی دخترهایم را که کودک بودند با روسری بیرون میبردم، اعتراض میکرد و میگفت چرا چادر مشکی سر آنها نمیکنی؟ به او میگفتم شما راه کربلا را باز کن، آنجا چادرهای خوبی دارد، برایشان از آنجا چادر بخر، بیاور، من سر آنها کنم. حسن جواب میداد، کربلا به من وصال نمیدهد، من راه را برای شما باز میکنم، شما با خواهرهایم رفتید آنجا، بروید چادر بخرید.
مادر شهید درباره فعالیتهای قرآنی شهید حسن چهاردوری اظهار کرد: فرمانده عملیات بود و در همه عملیاتها شرکت میکرد و بعدها از دوستانش شنیدم که چه فعالیتهایی داشت و برای اینکه ریا نشود، به ما در این باره مطلبی نمیگفت. او قاری قرآن بود و انس با قرآن کریم از ویژگیهای دیگر حسن بود که سعی داشت مخفیانه در این حوزه کار کند.
وی با بیان اینکه در مسجد سادات و مینایی فعالیت قرآنی انجام میداد، آرام و قرار نداشت و تلاش میکرد که راهی جبهه شود و همواره میگفت به معنی کلماتی که در نماز میخوانید، توجه داشته باید تا ببینید چه نوشته است. او خواهرانش را به خواندن قرآن و نماز با حضور قلب سفارش میکرد.
بزرگترین تحول زندگی مهدی بیشک سفر برادر بود
بزرگترین تحول زندگی مهدی بی شک سفر دور و دراز برادر بود که برای او با آن ذهن تر و تازه اما کوچک به هیچ وجه قابل باور نبود. آخر داداش حسن قرار نبود که بی مهدی جایی برود، از مسجد و بسیج و نماز جمعه بگیرید تا جبهه و جهاد و شهادت. غم برادر، برادر را با خود برد به اعماق دنیایی که مهدی کوچک تا سال ها پس از آن به ژرفای آن دست نیافت و مهدی باید در آن داغ سنگین و توانفرسا به برادر بزرگترش-حسین آقا- تکیه می کرد.
آقا مهدی کم کم بزرگ شد و هیئت ها و محافل مذهبی او را پرورش داد تا بتواند راه را بیابد و چگونه پایان دادن به دنیای خاکی و پرواز بر کرانه ازلی و ابدی وجود را تصویرگری کند. حضور پررنگ مهدی در خیمه گاه های حسینی، «اللهم محیای محیا محمد و آل محمد» را در زندگیش پررنگ کرد و «و مماتی ممات محمد و آل محمد» را به راستی به او آموخت.
دهم اسفند آقا مهدی هم آسمانی شد
علی مقدم رزمنده گردان حبیب و از دوستان مهدی درباره اعزام او به جبهه می گوید: چند تا از بچه ها در ایستگاه بودند که محمد قنادی را به خوبی به یاد دارم. پرشورتر از همیشه رفت و با تمام چهره می خندید؛ تمام سلول های بدنش شادی و نشاط و تحرک بود. انگار نه انگار که از درد کمر چند روزی را خانه نشین شده بود. دست راستش را آنقدر بالا کشیده بود که گویی می خواست سقف آسمان را به زیر بکشد و پای بر آن پله بلند بگذارد و البته هم گذاشت.
وی افزود: در و دیوار مدرسه جعفری اسلامی هنوز خاطرات حضور شهیدانی را در حیاط و کلاس خود به یادگار دارد که اکنون درجات عالی دانشگاه عشق را هم پشت سر گذاشته اند. مهدی مثل همه دانش آموزان دیگر کلاس و معلم را دید و درس ها را آموخت اما عجیب اینکه راه هایی را آموخت تا به آسمان معارف دست یابد و قلل رفیع افتخار و ایثار را فتح کند.
هر وقت به اسفند ماه میرسیم قلبم میگیرد
خواهر شهید چهاردوری درباره شهادت مهدی می گوید: هر وقت به اسفند ماه می رسیم، قلبم می گیرد قلبم می گیرد. روز دهم اسفند از صبح سعی می کنم که فکر نکنم که چه روز تلخی است و هر وقت هم که یادم می آید با ذکر صلوات و قرآن خود را آرام می کنم!
اما با بازگشت به قبل صندوقخانه خاطراتم بدون هیچ کلیدی باز می شود و یاد اول اسفند ماه ۶۵ می کنم همان روزی که برادر رشیدم آماده رفتن می شد و ما با نگاه به قامت بلندش دلمان می خواست که به دورش می چرخیدیم و بلا گردانش می شدیم. کاش می شد که اگر چنین بود حتما زینب (س) این درس را جلوتر به همه ما داده بود.
شانه های پهنش پارچه حلقه یاسین را پاره کرد
خانم چهاردوری ادامه می دهد: آنروز کوله پشتی اش را به دوش انداخت. مادر نبود و چه خوب که نبود! از میان حلقه یاسین رد شد، شانه های پهنش پارچه حلقه یاسین را پاره کرد. آماده رفتن شد از زیر قرآن رد شد، یکی یکی با همه روبوسی کرد و هر کسی زیر گوشش آرام چیزی می گفت. خواهرم زیر گوشش دعای مسافر را خواند، به او گفت: مهدی جان تلفن یادت نرود، نامه بده و من تنها می گریستم! به چشمانم خیره شد؛ چرا گریه می کنی؟ زود برمی گردم. هنوز گرمای صورتش را بر صورتم احساس می کنم، هنوز هر وقت سیبی را می شویم بوی عطر شهادتش مشامم را پرمی کند! وقتی از در خانه بیرون رفت، همه پشت سرش بیرون آمدیم. پدرم با حسرت نگاهش می کرد و بعدها به ما گفت که دلم می خواست مثل امام حسین (ع) که به حضرت علی اکبر (ع) گفتند در مقابل من قدم بزن، دلم می خواست به مهدی بگویم یک مقدار جلوی من راه برو تا قد و بالایت را ببینم! کم کم فاصله اش با ما زیاد شد، دوباره صورتش را برگرداند، دستش را برای همه ما تکان داد و خندید!
رفت و رفت و به آخر کوچه که رسید دوباره رویش را برگرداند، چند لحظه ایستاد، دستش را دوباره تکان داد و دیگر از جلوی دیدگانمان رفت برای همیشه! برای همیشه رفت تا قیامت!
آه که چقدر دلم تنگ است! برای خندههایش
خواهر شهید یادآور شد: مهدی آسمانی شد. از خیلی پیشتر حسین امامی (شهید سید محمد حسین امامی همرزم شهید در کربلای ۴ به شهادت رسید) را دم در بهشت منتظر خود می دید! آه که چقدر دلم تنگ است! برای خنده هایش! شوخی هایش، برای صدای زیبایش، برای نوایی که دایم زیر لب می خواند:
برادر ای محمد امامیم، شهید راه نهضت خدایی بسوزم بسوزم از جدایی حسین جانم حسین جانم کجایی.............
مراسم بزرگداشت سومین روز ارتحال پدر شهیدان حسن و مهدی چهاردوری یکشنبه عصر در مسجد امام خمینی (ره) شهرک شهید محلاتی تهران با حضور خانواده معظم شهدا و ایثارگران و همرزمان شهیدان بزرگوار برگزار شد.
نظر شما