در یکی از اوراق ابتدایی کتاب کلامی از رهبر اندیشمند انقلاب آمده که شهید حججی عزیز، حجت خدا در مقابل چشمان همگان شد. در ادامه کتاب به بانوی دمشق حضرت زینب کبری سلامالله علیها، همان کسی که محسن را به آرزویش رساند، روح مطهر شهید حاج احمد کاظمی، همان کسی که محسن در کلاس شهادتش زانوی شاگردی زد و همچنین خانواده این شهید، بعنوان کوه های صبر و مقاومت تقدیم شده است.
در بجای مقدمه دلنوشتهای از شهید مدافع حرم، پس از اولین اعزام به سوریه آمده که با یا رب الحُسین آغاز می شود و با یا اله العالمین و این جمله که خدایا من از همه چیز این دنیا گذشتم، تو نیز از من بگذر و این همه را فقط از لطف تو میدانم. پس ای که مرا خواندهای راه نشانم بده به انتها میرسد.
به گفته مادرش درست در لحظه اذان ظهر بیست و یکمین روز از تیرماه سال ۱۳۷۰ است که صدای گریه بچه و ذکر مقدس اللهاکبر با هم در میآمیزند و خبر از تولد محسن کوچولو میدهند.
دوران بچگی را در هیاتهای مذهبی سپری میکند و روزه و نمازش ترک نمیشود. سوم دبیرستان را در مدرسه شهید کاظمی میگذارند و بقدری در فیزیک و ریاضی قوی است که گاهی بجای معلم و استاد به بچهها درس میدهد. محسن پای ثابت اردوهای جهادی بسیج هم هست.
صبحهای جمعه با دوستان و بچه های محل والیبال بازی میکنند. محسن دستی هم در ادبیات و رباتیک دارد و تابستانها به شرط اینکه وقت اذان اجازه دهند برود نماز اول وقت، در قنادی مشغول میشود. او کتابخوان است و مرکز کتابخوانی نون والقلم را در نجفآباد راه میاندازد.
تنها آرزوی آقا محسن
محسن ازدواج میکند. مهریه همسرش یک سکه به نیت یگانگی خدا، پنج مثقال طلا به نیت پنج تن، ۱۲ شاخه گل نرگس به نیت امام زمان(عج)، ۱۴ مثقال نمک به نیت نمک زندگی، ۱۲۴هزار صلوات و حفظ کل قرآن با ترجمه است که این قلم آخری را به علت اعزام به سوریه و شهادت نمیتواند تمام کند.
جای جای کتاب واژگان شهید و شهادت موج میزنند. حاج حسین یکتا را که دعوت میکنند نجف آباد باز هم از شهادت میگوید. محسن اما به یکی از دوستانش میگوید که دوست دارد شهید شود، شهادتش همه را تکان دهد و با همه شهدا فرق کند. این بزرگترین آرزویش در این دنیای فانی است. تنها دعای سفر مشهدالرضایش هم خواستهای از امام رئوف نیست جز شهادت در راه خدا.
بعد از نقل داستانکهایی از اردوهای جهادی و استخدام در نهاد مقدس سپاه، اولین بار به منطقه عبطین سوریه اعزام میشوند.
لیلهُ الفتوح
زمانی که داعش قصد دارد شهر العیس را بگیرد محسن و گروهش غوغا میکنند و ضربه سنگینی به داعشیهای آمریکایی وارد میکنند.
فردای آن روز حاج قاسم سلیمانی را میبیند که میگوید: دست مریزاد، دیشب کیا روی تانک بودند؟ حسابی شاهکار کردند. حاج قاسم به خاطر شلیکهای زیاد و دقیق محسن و گروهش، اسم آن شب را «لیلهالفتوح» گذاشت.
همسر عزیزم دوستت دارم. این جملهای است که محسن روی قطعه چوبی حکاکی کرده و از سوریه برای همسرش سوغات آورده است. او به ملاقات آیتالله ناصری می رود و روحیه میگیرد. برای اعزام دوم چله جمکران میگیرد تا اینکه در شب سی و ششم جواب میگیرد و بار دیگر عازم سوریه جنگزده میشود.
جابر جابر، احمد...
محسن حتی طبق نقل صفحه ۷۲ کتاب، بریدن سرش را پیشبینی میکند. نام جهادی او در سوریه «جابر» است.
بالاخره روز موعود فرا میرسد. ۱۶ مرداد ماه ۱۳۹۶، جابرجابر احمد، جابرجابر احمد...اما پاسخی از آن سوی بیسیم به گوش نمیرسد.
محسن عزیز را در شهر القائم عراق چرخاندند، دستهایش را جدا وسنگبارانش کردند، شکنجه دادند و دست آخر سرش را بریدند و به آرزویش که همان شهادت زینبی بود رساندند.
حاج قاسم اما آتش غیرت شده بود. پیام داد و به داعش گفت: ای حیوانات انساننما، ای فرزندان اسراییل و آمریکا، منتظر باشید. به زودی انتقام خون شهید حججی را میگیریم. به شدیدترین شکل ممکن.
وصیتنامه شهید در صفحههای پایانی کتاب اما خواندنی است. غافل نشدن از ولایت، تلاش برای تقویت حجاب و بویژه چادر، فریب فرهنگ غرب را نخوردن و مولا علی ابن ابیطالب علیهالسلام را الگو قرار دادن از مهمترین نکتههای وصیت این شهید عاشق حسین(ع) است.
انتشارات شهید ابراهیم هادی کتاب حجت خدا را در ۹۸ صفحه روانه بازار کتاب کرده است.
نظر شما