به گزارش ایرنا به نقل از اوراسیا ریویو ، در این تحلیل نوشته "ممتاز احمد" کارشناس هندی آمده است: افغانستان کشوری محصور در خشکی در آسیای جنوبی و مرکزی است. مرزهای این کشور حاصل "بازی بزرگ" آسیای مرکزی است. منافع انگلیس در افغانستان با خروج از شبه قاره هند کاهش یافت اما اتحاد شوروی منافع خود را گسترش داد و راهبرد آن حمایت از تبدیل افغانستان به یک کشور کشور سکولار و تحت کنترل قرار دادن مسلمانان آسیای میانه بود.
تحمیل تغییرات اقتصادی و اجتماعی به جامعه محافظه کار به شکل جنگ داخلی بازتاب خود را نشان داد. شکست رژیم کمونیستی افغانستان منجر به مداخله مستقیم نظامی شوروی در دسامبر ۱۹۷۹ شد .
راهبرد بزرگ آمریکا برای جنگ سرد ، مهار کمونیسم و اتحاد شوروی بود. دولت کارتر از طریق همکاری با پاکستان از جبهه مقاومت در داخل افغانستان حمایت کرد. تا ۱۹۸۹ ارتش شوروی از افغانستان خارج شد و ما شاهد کاهش منافع آمریکا در پاکستان و افغانستان بودیم.
نومحافظه کارها بر گفتمان راهبرد بزرگ پس از جنگ سرد غلبه داشتند و از ارتقای دموکراسی و مداخله گرایی در امور بین المللی و صلح از راه قدرت تاکید داشتند. آمریکا برای دفاع از پادشاهی های سکولار طرفدار غرب و همچنین برای راهبرد بزرگتر مهار عراق ، ایران و اسلامگراها وارد منطقه خلیج فارس شد . نومحافظه کارهایی مانند دیک چنی و دونالد رامسفلد تا سال ۱۹۹۸ اطلاعاتی را برای تغییر رژیم در عراق رواج دادند.
شگفت اینکه گرایش متوازن کننده دربرابر رفتارهای هژمونیک آمریکا از سوی گروه "القاعده" مطرح شد که ریشه های آن در اشغال افغانستان توسط شوروی بود. حملات تروریستی به مرکز تجارت جهانی ، عدن ، موگادیشو و برج های خبر Khobar حضور نظامی آمریکا در غرب آسیا را عقلانی کرد اما تغییر بن لادن از سودان به افغانستان موجب پیچیده شدن هدفهای آمریکا شد.
با تمرکز آمریکا بر افغانستان ، ملا عمر و دولت طالبان تحت رصد قرار گرفت. بیل کلینتون در سال ۲۰۰۰ به جرج دبلیو بوش رئیس جمهور جدید آمریکا گفت که بزرگترین تهدید از سوی بن لادن و القاعده است. حملات القاعده به خاک آمریکا در سال ۲۰۰۱ آمریکا را به افغانستان کشاند. نومحافظه کارها و دیگران به دنبال هدفهایی فراتر از از بین بردن شبکه های تروریستی نبودند. طالبان اعلام کرد که بن لادن را تحویل نخواهد داد. روز ۷ اکتبر ۲۰۰۱ بوش عملیاتی را برای از بین بردن طالبان و دستگیری یا کشتن بن لادن آغاز کرد. پس از توافق بن در سال ۲۰۰۱ و تشکیل دولتی جدید به ریاست حامد کرزی بخش زیادی از دولت از "ائتلاف شمال" آمد که نماینده گروههای غیر پشتون بودند و از لحاظ ایدئولوژیک تحت نفوذ جماعت اسلامی پاکستان و اخوان المسلمین بودند. بوش ، زلمی خلیلزاد را به عنوان فرستاده ویژه به افغانستان اعزام کرد و کالین پاول وزیر خارجه در سفری به اسلام آباد شاخه زیتون به عناصر میانه رو طالبان ارائه داد. نومحافظه کارها در تدارک اشغال عراق بودند. دکترین بوش دقیقا چیزی بود که نومحافظه کارها از زمان فروپاشی شوروی به دنبال آن بودند. بوش در سال ۲۰۰۲ گفت که جهان متمدن با خطراتی از سوی "محور شرارت" متشکل از عراق ، ایران و کره شمالی رو به رو است.
از این رو ، منافع نظامی واقعی آمریکا در منطقه خلیج فارس بود و این توضیح می دهد که چرا آمریکا دیپلماسی با طالبان را دنبال می کرد. همچنین حکومت در افغانستان برای ایجاد یک کشور باثبات و دموکراتیک محدودیتهایی داشت چرا که طالبان ترکیبی از اسلام سیاسی و مالی گرایی پشتون است.
سپس اولویت آمریکا به منطقه ایندو – پاسیفیک تغییر کرد. این تحول در پی بحران مالی یورو – آتلانتیک در سال ۲۰۰۸ روی داد. چین فرصتهایی برای رهبری بازار جهانی از طریق ایجاد معیارها یافته است. باراک اوباما با درک تغییر در توازن قدرت ، راهبرد "چرخش به آسیا" را مطرح کرد و به امر دولت اوباما ، قطر در سال ۲۰۱۳ فرایند صلح دوحه را گشود. دونالد ترامپ تماسهای دیپلماتیک را با طالبان عادی سازی کرد و اعلام کرد که پایان دادن به جنگ افغانستان اولویت است.
آمریکا اعلام کرد که چین ، روسیه و ایران قدرتهای تجدیدنظرطلب هستند در حالی که آمریکا توانایی های محدودی برای اعمال قدرت در حوزه قاره ای دارد. بنابراین ، سیاست تغییر یافته قدرتهای بزرگ به نفع حضور آمریکا در افغانستان نیست. آمریکا سپتامبر ۲۰۲۱ را به عنوان تاریخ نهایی برای پایان دادن به دو دهه اشغال نظامی افغانستان اعلام کرده است. تضمین حداقلی مورد تقاضا از طالبان این است که افغانستان نباید به پایگاهی برای شبکه های تروریستی و حمله به آمریکا تبدیل شود .
از این رو ، چرایی پیشرفت روند صلح طالبان – آمریکا با این مساله توضیح داده می شود که تمرکز راهبردی آمریکا در کجا بوده است. اولویت راهبردی آمریکا در دوره بعد از جنگ سرد ، غرب آسیا بود و نه افغانستان . در دوره پسا آمریکا ، ایالات متحده آمریکا با چین رو به رو است که بر خلاف شوروی نه تنها قدرتی نظامی بلکه یک قدرت اقتصادی و فناوری است. قدرت فرامنطقه ای همواره گزینه خروج از صحنه را دارد و این کاری است که آمریکا می کند. چالش افغانستان دو وجهی است: یکی فرایند صلح درون – افغانستان است که نماینده هارمونی چند قومیتی جامعه افغان باشد و دوم ، جلوگیری از مانورها و اقدامات قدرتهای منطقه ای که می تواند شبح جنگ قومی را بازگرداند.
نظر شما