به گزارش خبرنگار ایرنا، موزه عبرت؛ ساختمانی در محوطه باغ ملی تهران است که از سال ۱۳۱۶ در زمان حکومت پهلوی بازداشتگاه زندان موقت شهربانی، زندان زنان و بعد زندان کمیتهٔ مشترک ضد خرابکاری نام گرفت و توسط ساواک برای بازجویی و شکنجه مخالفین حکومت پهلوی مورد استفاده بود. این زندان توسط مهندسان آلمانی ساخته شد.
این زندان در سال ۱۳۷۹ تعطیل و تبدیل به موزهٔ عبرت ایران شد. محمد یوسف باروتی از زندانیان سابق این شکنجه گاه، درگفت و گو با گروه فرهنگی ایرنا به تشریح فعالیت این زندان می پردازد.
زندان به روایت زندانی
در بدو ورود به زندان یک پلاک به سینه می گذاشتند تمام رخ و نیم رخ عکس می گرفتند. عکس های اینجا خیلی نامرتب و ژولیده بود برخلاف عکس های زندان های دیگر که سرها تراشیده و لباس های مرتب تن می کردند.
انواع شکنجه
اینجا حدود ۳۰ تا ۴۰ بازجو داشت که هر سه چهارتای آن زیر نظر یک سربازجو کار می کردند.
همیشه برای شلاق خوردن صف بود. با چشم های بسته در صف می ایستادیم تا نوبتمان برسد. در حینی که داخل صف بودیم بازجویان از کنارمان رد می شدند یا آزار کلامی مان می دادند یا کتکمان می زدند. اما از همه این ها بدتر فریاد کسانی بود که در اتاق شلاق می خوردند که بدتر از خود شلاق بود. بچه ها آرزو می کردند زودتر نوبتشان برسد تا دیگر مجبور نباشند صدای فغان و ناله کسی که در حال شلاق خوردن بود را بشنوند.
بدیع زادگان از نیروهای سرشناس مجاهدین خلق را روی تخت فلزی می خواباندند و زیر آن را با اجاق داغ می کردند. آن قدر او را سوزانده بودند که پوست و گوشت بدنش آویزان شده بود.
برخی از زندانیان زیر شکنجه کشته شدند اما در اسناد به دست آمده از ساواک اصلا به شکنجه اشاره نمیشد و علت مرگ را به دلیل بیماری معده و روده و ایست قلبی اعلام می کردند و جواز دفن صادر می کردند.
ساواک مجاهدین و چریک های فدایی خلق را کشت. بازجوها رسما به ما می گفتند شما هیچ غلطی نمی توانید بکنید.
صدای دستگیره های قفل در، ترسناک بود در سلول می گفتیم که باز آمدند ما را برای بازجویی و شکنجه ببرند، دعاهای زیر لب شروع می شد جان به لبمان می آمد که سلول الان باز می شود و کدامیک از بچه ها را می برند. گاهی حتی برای ترساندن ما این قفل های آهنی که صدایش در بند می پیچید دروغی باز و بسته می کردند..
شکنجه گرها
بهمن نادری پور معروف به تهرانی از بازجوهای قدر این جا بود. او دوره های شکنجه را در اسرائیل دیده بود. معمولا حین شکنجه مانند بیشتر بازجویان مست بود. روزهای اول انقلاب در قم دستگیر شد و محاکمه و به جنایت هایش اعتراف کرد و خیلی هم همکاری کرد. وصیتنامه خوبی هم نوشت. گفت من جنایتکارم و باید اعدام شوم که در روزنامه ها انعکاس پیدا کرد. نهایتا در خرداد ۵۸ اعدام شد.
بازجوی دیگر آرش نام داشت. او موی زندانیان زن را می کشید و آنها را روی زمین می کشید، خانم سجادیان در خاطرات خود اشاره کرده است «به یکی از ماموران زن که بود گفتم سرم شپش گذاشته است ماشین آورد و سر مرا تراشید وقتی برای بازجویی مرا پیش آرش بردند دید موهایم تراشیده شده است از عصبانیت فریاد می زد و به خودس فحش میداد.
مدت محکومیت
دادگاه زندانیان تشریفاتی بود و مدت محکومیت را بازجوها تعیین می کردند.
مدت محکومیت ها ابتدا کم و بین ۶ ماه تا ۵ سال بود. اما ساواک دید دانشجو را می اندازد به این زندان و چریک تحویل می گیرد. برای همین تصمیم گرفت دیگر زندانی ها را آزاد نکند. برای همین زندانیانی را که نوبت آزادیشان شده بود را آزاد نمی کردند.
مدت محکومیت ها هم بالا برده شد و به راحتی حبس بالای ده سال و ابد برای متهمین سیاسی می بریدند. تا این که جیمی کارتر رییس جمهور آمریکا آمد و فشارهای حقوق بشری روی شاه آورد و حکومت مجبور به آزادی بسیاری از زندانیان سیاسی شد. خود من به ابد محکوم شده بودم.
یک بار سربازجوی زندان می گفت شما در نهایت بیست هزار نفر بیشتر نیستید. عده ای از شما که اینجا هستید. یک زندان هم در گوهر دشت ساخته ایم که اضافه تان را می اندازیم آنجا.
تا سال ۵۷ حتی بزرگان ما در زندان می گفتند شاه حداقل تا دو سه دهه دیگر پابرجاست و هیچ اتفاقی در این مملکت نمی افتد. کسی باورش نمی شد به این زودی انقلاب شود.
مبارزات مسلحانه
برخی از مبارزان چریک قبل از دستگیری با ماموران کمیته درگیر می شدند اسلحه داشتند و تا انتها مبارزه می کردند در لحظه آخر یا خود را منفجر می کردند یا سیانور می بلیعدند و اگر هیچکدام نبود خود را در معرض تیراندازی ماموران ساواک قرار می دادند تا شهید شوند. با خود فکر می کردند اگر دستگیر شوند،هم شکنجه می شوند و هم اعدام و احتمال می دادند شاید زیر شکنجه نتوانند مقاومت کنند و همرزمان خود را لو دهند.
عزت الله شاهی یکی از مبارزان بود که موقع دستگیری هفت تیر خورده بود سیانور هم بلیعده بود ساواک شکمش را شست و شو داد و زنده ماند و در زندان هم چندین بار خودکشی کرد، بسیار مبارز عجیبی بود و اکنون هم زنده است. او با ۳۸ ماه انفرادی رکوردار انفرادی است.
غذا، حمام و هواخوری
غذای زندان بد نبود. ظهرها که برنج و خورشت بود. قابل خوردن بود. شام ها هم غذاهایی مثل آبگوشت و راگو و لوبیا بود. گوشت عجیب و غریبی هم داخلش بود که کش می آمد.
آنهایی که روزهای سخت شکنجه و بازجویی شان بود معمولا چیزی نمی خوردند چون حس خوردن نداشتند. اما وقتی قدیمی تر می شدند بازجویی شان کمتر می شد و غذا می خوردند. مقدار غذایی هم که به ما می دادند کم نبود.
جمعه ها ما را به حمام می بردند. کسانی که پایشان شلاق خورده بود نمی توانستند به حمام بیایند. اتاقهای دوش در هم نداشت.
برای حمام بردن گروهی می رفتیم، هر سلولی هر تعدادی که بودند با هم می رفتند و زیر یک دوش و نهایتا هم ۵ دقیقه فرصت می دادند که زیر دوش باشیم. سلول های ۱۵ نفری هم تقسیم می شدند به سه تا پنج دوش. لباسمان روی سرمان می کشیدند و راهی حمام می شدیم همیشه فقط زیر پا را می دیدیم چه برای بازجویی چه برای شکنجه. لباسمان تلمبار میشد روی دیوار حمام و بعد از دوش گرفتن همان لباس را می پوشیدیم از حوله هم خبری نبود.
اگر کسی در طول هفته احتیاج به غسل پیدا می کرد اجازه حمام نداشت. برای وضو هم به موقع در را باز نمی کردند. البته به داخل سلول کاری نداشتند. شما می توانستی نماز را به جماعت هم بخوانی و جلسه مداحی و سینه زنی هم راه بیندازی. ما قرآن می خواندیم و ترانه و آواز هم می خواندیم. برای ساواک فقط گرفتن اطلاعات مهم بود نه این قبیل چیزها.
هواخوری که نداشتیم، فقط زمان هایی که برای دستشویی می رفتیم پنجره هوای آزادی داشت، چند نفس عمیق می کشیدیم. اینجا شبیه قبر بود، وقتی از اینجا برای زندان قصر می بردند، رنگ پریده، اسکلتی و نور آفتاب نخورده بودیم، چهره های وحشت زده و وحشتناک داشتیم برخی بچه ها در مدت کوتاه، ۱۵ کیلو وزن می کردند.
لو دادن اطلاعات
اگر کسی در حین شکنجه اطلاعات را لو می داد هم شکنجه و هم محکومیتش کم می شد. اما خبری از آزاد شدن نبود. ساواک فقط وقتی به این نتیجه می رسید که زندانی کاره ای نیست او را آزاد می کرد. مثلا دانشجویانی را که دو تا شعار علیه رژیم داده بودند را چند روزی نگه می داشتند و آزاد می کردند. اما اگر به این نتیجه می رسیدند که طرف دارای فکر است و یک خرده حالیش است خبری از آزادی نبود.
این جور هم نبود که هر کس اطلاعات بدهد به او تخفیف بدهند. چنانچه وحید افراخته از نیروهای اصلی مجاهیدن خلق همکاری کرد و اعدام شد. منوچهر وظیفه خواه رییس تیم بازجویی ساواک می گفت وحید افراخته بعد از دستگیری آن قدر به ما اطلاعات داد که اگر ساواک با همه تشکیلاتش بیست سال کار می کرد نمی توانست این همه اطلاعات را به دست بیاورد. عزت الله شاهی به افراخته گفته بود اگر شاه را می کشتی شاید آزادت می کردند ولی چون اعتراف کردی آزادت نمی کنند.
چهره های ماندگار
در بند چهره های ماندگار این زندان، تصاویر مبارزان سیاسی که در این بازداشتگاه زندانی بودند از شهیدان آیت الله بهشتی، باهنر و رجایی، مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی، مرحوم مهدوی کنی و همچنین رهبر معظم انقلاب و بسیاری از فعالان سیاسی حاضر از احمد توکلی و غلامحسین کرباسچی وعلی اکبر ناطق نوری همچنین زنان مبارز از جمله مرضیه دباغ، غیوران، سجادی بر روی دیوار نصب شده است.
از بچه های حزب ملل در این بازداشتگاه بودند، آنها جوانانی بودند که در سال ۱۳۴۱ فعالیت می کردند و مرکز فعالیت آنها دارآباد بود و در سال ۱۳۴۴ همه آنها دستگیر شدند. فرزند آیت الله بجنوردی یکی از مبارزان این گروه بود که به اعدام محکوم شده بود اما چون متولد عراق بود آیت الله حکیم درخواست کرد که او را اعدام نشود که اعدام هم نشد و ۱۴ سال در زندان سپری کرد.
حسن حسین زاده موحد از ۱۶ سالگی تا پیروزی انقلاب زندان بود بعد هم در عملیات کربلای ۵ همه فکر کردند شهید شده استد و در قطعه ۷۲ تن برایش مزار درست کردند چند سال هم مراسم برایش گرفتند، اما او زنده بود و ولیچرنشین شده بود که بعد از جنگ با آزادگان به کشور بازگشت. وی در زمان زندان به جز عید فطر و روزهای حرام همه سال را روزه بود. عابد زاهدی بود.
دیگر حواشی
در زمستان آرزو می کردیم که بخاری که وسط سالن بود خاموش باشد به جای گرما بیشتر دوده می داد، صبح به صبح که برای دستشویی بیرون می آمدیم گلوی مان را خلط سیاه می گرفت. تابستان بدتر بود چون هوای اینجا خفه بود.
سال ۱۳۸۲ اینجا به موزه تبدیل شد و رهبر معظم انقلاب سال ۱۳۸۴ در این موزه حضور یافتند و از سلولی که در آن بازداشت بودند بازدید کردند و از خاطرات آن روزهای سخت سخن گفتند.
محمد کچویی یکی از زندانیان همین بازداشتگاه بود. آدم مخلص و عجیبی بود، بعد از انقلاب در زندان اوین یکی از زندانبانان نفوذی که قصد داشت لاجوردی را ترور کند، او در صحنه ترور حضور داشت و لاجوردی را هل داد و خودش در معرض رگبار قرار گرفت و شهید شد.
فتوحی رئیس زندان، بسیار بد دهان و قصی القلب بود. شنیدم که در لندن خودکشی کرده است. پرویز ثابتی هم از روسای بازداشتگاه بود و اکنون در آمریکا زندگی می کند.
این زندان چند لایه است. تنها صدایی که ما از بیرون می شنیدیم صدای ساعت بانک سپه بود و صدای اذان مسجد امین السلطان. آنهایی که از قدیم میدانستند اینجا زندان است از کنار آن به راحتی عبور می کردند اما مبارزان سیاسی که می دانستند درون اینجا چه خبر است هیچ وقت به این دور و بر نزدیک نمی شدند. حتی بعد از آزادی و بعد از انقلاب تا ۳۰ سال من از اینجا رد نشدم. اولین بار که من را دعوت کردند سال ۱۳۸۳ با ترس و لرز آمدیم. هنوز هم برخی از بچه های زندانی اینجا نمی آیند. برخی هم در همان جلوی در حالشان بد می شوند و بر می گردند.
گزارش از ناصر غضنفری، داود نخکوب نیاسر و عادل پازیار
نظر شما