گروه فرهنگی ایرنا تصمیم گرفته است در جهت آشنایی بیشتر مخاطبان با تاریخ، به روایت برخی وقایع و رخدادهای تاریخی بپردازد. آنچه از امروز تحت عنوان کاغذپاره های تاریخ می گذرد در این راستاست.
پس از پیروزی انقلاب روسیه در اکتبر ۱۹۱۷، در مورد مجازات تزار نیکلای دوم امپراتور روسیه و اعضای خانواده او بسیار بحث شد. اما از آنجا که درگیری ها و کشمکش ها هنوز خاتمه نیافته بود، انقلابیون در این مورد تصمیمی نگرفتند. سرانجام دولت موقت روسیه به این نتیجه رسید که آنان به انگلستان فرستاده شوند. دولت پتروگراد (لنینگراد) با این تصمیم مخالفت کرد. دستور آمد که آنان به منطقه اورال بروند. مدتی بعد نیروهای روسیه سفید که نیروهای انقلابی مخالف کمونیسم بودند به نزدیکی اورال رسیدند. مسوولان محلی هم از ترس اینکه خاندان تزار آزاد شوند دستور اعدام آنها را صادر کردند.
روایت یکی از شاهدان عینی از این واقعه در پی میآید:
حدود ساعت ۷ یا ۸ شب شانزدهم ژانویه، وقتی نوبت کشیک من رسید فرماندهام یوروسکی سرکرده نگهبانان به من دستور داد تمام اسلحههای کمری نگهبانان را جمع کنم و پیش او ببرم. بوروسکی به من گفت: باید همه را اعدام کنیم؛ همین امشب! تو به محافظان بگو اگر صدای تیر شنیدند نترسند.
حدود نیمه شب بوروسکی همه اعضای خانواده تزار را بیدار کرد. نمی دانم بوروسکی به آنها گفته بود چه تصمیمی دارد و کجا می بردشان یا نه؟ یک ساعتی طول کشید تا همه بیدار شدند و لباس پوشیدند.
نه ناله، نه التماس
ساعت حدود یک صبح بود که تزار، ملکه، چهار دختر آنها، ندیمه، پزشک، آشپز و مستخدم مخصوص از اتاق ها بیرون آمدند. تزار بازوی ولیعهد را گرفته بود. این دو لباس فرم نظامی بر تن و کلاه بر سر داشتند. ملکه و دختران لباس کامل داشتند اما سر آنها باز بود.
امپراتور به همراه ولیعهد پیشاپیش قدم برمیداشت و دیگران با متانت آن دو را همراهی می کردند.
تا زمانی که من با گروه بودم هیچ یکی از اعضای خانواده تزار چیزی نپرسید و نه گریه و نه التماس کرد. در تالار طبقه اول بوروسکی دستور داد صندلی بیاورند. معاون او رفت و سه صندلی آورد. یک صندلی به تزار، یکی به ملکه و دیگری به ولیعهد رسید. ملکه کنار دیوار و مجاور پنجره قرار گرفت که به ستون طاق نما چسبیده بود. پشت سر او در ردیف دختران و ردیف پشتی بقیه ایستادند.
معلوم بود که می دانند به آخر خط رسیدهاند اما هیچ یک حتی کلمهای به زبان نیاوردند.
اعدام
اینجا بود که یوروسکی و ده نفر دیگر وارد تالار شدند. یوروسکی به من دستور داد تالار را ترک کنم.
از تالار خارج شدم. هنوز وارد خیابان نشدم که صدای شلیک گلوله های زیادی را شنیدم. فوری به داخل ساختمان برگشتم. کار اعدام تمام شده بود. همه اعدام شده ها روی زمین افتاده بودند. هر کدام جای چندین گلوله روی بدن داشتند. باریکه ای از خون از هر جسد بیرون می زد. ندیمه و پیشخدمت هم اعدام شده بودند. ولیعهد هنوز جان داشت و به خود می پیچید. یوروسکی پیش رفت و با اسلحه کمری به او شلیک کرد. کار تمام شد و همه آرام گرفتند.
منبع:
ترجمه علی اکبر قاضی زاده. جان کری. تجربه های ماندگار در گزارش نویسی
نظر شما