به گزارش ایرنا، در سینهاش خون میتپید. گویی ماتمی بیانتها دستانش را بر گلوی او نهاده بود و با تمام وجود میفشرد. صدای فریاد فرزندانش را میشنید که یکی پس از دیگری به زمین میافتادند. هر قدم پوتین سربازان بیگانه که بر خاکش میگذشت، به مثابه تازیانهای بر پیکرش بود که تکهای از وجودش را میکند و با خود میبرد.
خرمشهر، ۵۷۶ روز خون گریست. نام او را بیدلیل خونین شهر نگذاشتند. او ۵۷۶ روز این نام را زندگی کرده است. چه ها که به چشم خونبار خود ندیده است. کشتار زنان، کودکان و جوانان نابی که با خون دل در خود بزرگ کرده بود. چه خوشیهایی در مقابل چشمانش به غم بدل شد. چه جانها که در برابر دیدگانش به دررفت. ولی در تمام این روزها، تنها یک چیز او را سرپا نگه میداشت. امیدواری به عِرق و غیرت فرزندانش، به او قوت قلب میداد که روزی دوباره خرمشهر باشد.
رزمندگان زیادی از سراسر ایران زمین در راه آزادی خرمشهر جنگیدند، مجروح شدند و به شهادت رسیدند. استان سمنان نیز ۸۵ شهید از ارتش، سپاه، بسیج و جهادسازندگی در عملیات بیتالمقدس و در راه آزادسازی خرمشهر تقدیم به این مادر داغ دیده کرد.
۱۷۰ نفر از رزمندگان استان سمنان نیز در این عملیات جانباز و مجروح شدند.
اکنون در چهلمین سالروز لبخند دوباره خرمشهر، پای ناگفتههای سه رزمنده سمنانی حاضر در این عملیات نشستیم و شنیدیم که چگونه جنگیدند و خاکِ در خون تپیده وطن را باز پس گرفتند.
با حرکت دستانم رزمندگان را هدایت میکردم که ناگهان دستم بیحس شد
محمد مثبت شاهجویی، یکی از رزمندگان سمنانی حاضر در عملیات بیتالمقدس به خبرنگار ایرنا گفت: در عملیات بیت المقدس ۱۹ ساله بودم و به عنوان فرمانده رزمندگان شهرستان سمنان به اتفاق ۱۰۰ نفر از بسیجیان در این عملیات حضور داشتم.
وی افزود: در استان سمنان یگان و گروهان مشخصی شکل نگرفته بود و نیروها با یک سرپرست یا فرمانده به تهران که مرکز اعزام نیرو بود میرفتند و از آنجا به مناطقی مانند جنوب، جنوب غرب و یا هرجا که نیاز بود اعزام میشدیم.
مثبت شاهجویی بیان کرد: چون بسیجیان اعزامی آموزشندیده بودند، به پادگان ۲۱ حمزه تهران برای دوره آموزشی ۴۵ روزه رفتیم و سپس با آغاز عملیات بیت المقدس به اهواز اعزام شدیم اما هنوز چیزی راجع به عملیات نمیدانستیم و بسیار مخفیانه بود.
وی ابراز داشت: عملیات بیتالمقدس هم برای ما و هم برای صدام بسیار اهمیت داشت زیرا خرمشهر منطقه بسیار راهبردی، بزرگترین بندر خاورمیانه با ۲۰۰ هزار نفر جمعیت و مهمترین مرز ایران و عراق بود.
شاهجویی بیان کرد: صدام از اینکه توانسته بود خرمشهر را اشغال کند، احساس پیروزی میکرد و مغرور شده بود. او با همراهی مجربترین کارشناسان نظامی، سد و دژهای بزرگ اطراف خرمشهر ایجاد کرد و مطمئن بود ما نمیتوانیم این خاک را پسبگیریم حتی کارشناسان بزرگ دنیا هم همین فکر را میکردند.
این رزمنده گفت: قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل هیچ اشارهای به آزادسازی مناطق اشغال شده توسط دشمن نمیکرد و میخواستند با همین شرایط آتش بس اعلام شود. این برگ برندهای برای صدام بود اما غیرت ایرانی اجازه نمیداد خرمشهر را به عراق بدهیم بنابراین امام راحل دستور داد خرمشهر باید هرطورشده آزاد شود.
آزادسازی خرمشهر طی عملیاتی در سه شبانهروز
وی در ادامه ابراز داشت: بخش بزرگی از خاک ایران در عملیات فتح المبین آزاد شده بود و اکنون بعد از ۴۰ روز عملیات بیتالمقدس طراحی شده بود و از تاریخ ۱۰ اردیبهشت تا سوم خرداد ۱۳۶۱ طی چندین مرحله انجام شد و در هر مرحله قسمتی از خاک ایران آزد میشد. در مرحله اول و دوم، جاده اهواز به خرمشهر که خیلی مهم بود آزاد شد و در مراحل بعد به ترتیب خاکریزهای عراقی آزاد شد و اواخر اردیبهشت به پشت دروازه خرمشهر رسیدیم.
این رزمنده سمنانی بیان کرد: به دلیل دژ و استحکامات محکم عراق، نفوذ به خرمشهر بسیار سخت بود. از طرفی عراق به دلیل اینکه تهدید عملیات ما را خنثی کند، بنابر اعتراف یکی از فرماندهان اسیر عراقی، تصمیم میگیرد عملیات وسیعی علیه ما انجام دهد و با عقب راندن نیروهای ایرانی، برای خودش امنیت ایجاد کند ولی به خواست خداوند طوفان بسیار سهمگینی ایجاد میشود به طوری که سازماندهی نیروها و تجهیزات عراق از بین میرود و عملیات لغو میشود.
وی تعریف کرد: سپس رزمندگان ما طی یک عملیات سه شبانهروزه موفق شدند از چند محور وارد خرمشهر شوند و روز سوم خرداد نیز خرمشهر آزاد شد؛ ۱۹ هزار نیروی عراقی بعد از آزادی خرمشهر اسیر و ۱۶ هزار نفر از آنان نیز در کل این عملیات کشته و زخمی شدند.
مثبت شاهجویی بیان کرد: به یاد دارم ابتدای ورود به تهران و دوره آموزشی، چون اطلاعی از عملیات نداشتیم، نگران بودیم که به کجا اعزام میشویم. همه ما به دلیل شور و شوقی که در جنوب وجود داشت، علاقهمند بودیم به جنوب اعزام شویم. حتی وقتی عملیات شروع شد نیز هنوز بین مسئولان اعزام زمزمه بود که ما را به غرب کشور و به سردشت اعزام کنند و یا جنوب بفرستند که شانس با ما یار بود و به اهواز اعزام شدیم و در آزادسازی خرمشهر ایفای نقش کردیم.
این رزمنده گفت: زمانی که وارد اهواز شدیم، بلافاصله پس از سازماندهی، به خط مقدم اعزام شدیم و به مرحله سوم عملیات بیت المقدس پیوستیم. بیشتر رزمندگانی که با ما بودند، بار اول بود به جبهه میآمدند و هیچ تجربهای جز دوره آموزشی در تهران نداشتند ولی وقتی وارد عملیات شدیم، به لطف و یاری خداوند چنان میجنگیدند که انگار سالها تجربه دارند. با اینکه آتش دشمن بسیار شدید بود و طوری منور هوایی میزد که فضا مانند روز روشن بود و رزمندگان از دور قابل دید و تیررس بودند، اما عملیات را به پیش بردند.
وی ادامه داد: نزدیک صبح بود که به خاکریز دشمن رسیدیم و به میدان مین پراکندهای برخورد کردیم زیرا شبهای پیش در آن منطقه عملیات شده بود و دشمن برای پیشگیری از ورود ما، به صورت پراکنده مینگذاری کرده بود. در این مکان من ایستادم و نیروها را با اشاره دست هدایت میکردم که به میدان مین وارد نشوند که ناگهان تیری به بازوی من برخورد کرد و از طرف دیگر بیرون آمد و دستم بی حس شد.
شاهجویی گفت: دیگر نمیتوانستم کاری انجام دهم و به عقب برگشتم. نیروهای امدادی من را به اهواز اعزام کردند. بعد از آن با هواپیما به تبریز رفتم و یک هفته در تبریز بودم و سپس به تهران رفتم و یک هفته نیز آنجا بستری بودم. عصب دستم قطع شده بود و دستم هیچ حرکتی نداشت. ۴ الی ۵ ماه طول کشید که در نهایت عمل پیوند عصب دست انجام دادم و دستم کم کم به حرکت درآمد.
وی افزود: ۱۴ نفر از همراهانم در این عملیات به شهادت رسیدند که در بین آنان دوستان هممحلهای و دوران کودکی، و همکارانم در سپاه پاسداران نیز بودند؛ ۲۰ نفر نیز مجروح شدند و باقی رزمندگان سمنان تا پایان عملیات در روز سوم خرداد حضور داشتند.
غرور، نقطه سقوط انسان است
عباس کاشیان، دیگر رزمنده سمنانی حاضر در این عملیات نیز گفت: در زمان فتح خرمشهر ۲۲ الی ۲۳ سال داشتم و آر پی جی زن بودم. عملیات بیتالمقدس سه الی چهار مرحله بود و در هر مرحله تکهای از خاک کشور آزاد شد تا زمانی که به حلقه محاصره خرمشهر در منطقه پل نو که جاده بین خرمشهر تا بصره بود رسیدیم.
وی افزود: وقتی خرمشهر آزاد شد، عراقیها به شدت ترسیده بودند و از این شکست غافلگیر شده بودند. وقتی همه مردم و رزمندگان با اخلاص از هم پشتیبانی میکردند، خداوند نیز به آنان کمک و یاری کرد. مردم هرچه در دست داشتند، از آذوقه تا دعا به رزمندگان کمک میکردند.
کاشیان بیان کرد: وقتی خرمشهر آزاد شد، امام خمینی (ره) گفت «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» این جمله خیلی مفهوم عمیقی دارد و به سادگی نباید از آن رد شد. وقتی انسان دچار غرور شود و بگوید من بودم که جنگیدم و خرمشهر را آزاد کردم، این نقطه غرور جای سقوط است. من معتقدم هر میدان و مسیری برای رشد انسان فراهم میشود. به همین منظور در آن نقطه تاریخی که خرمشهر آزاد شد، امام به همه یادآوری کرد که مغرور نشوید و به نصرت الهی ایمان داشته باشید.
تحول روحی فردی که به صف رزمندگان بازگشت
وی با تعریف خاطرهای گفت: ما باید یاد بگیریم یکدیگر را به راحتی قضاوت و محکوم نکنیم. فردی به نام مشاطان در کنار ما حضور داشت که پلهای آلومینیومی ساخته بود و وقتی میخواستیم از کانالی عبور کنیم استفاده میشد و به پل مشاطان معروف بود. او در عملیات مسئولیت داشت. یک نفر که سابقه خلاف داشت و دیگران را اذیت میکرد به همین دلیل مشاطان او را اخراج کرد و به شهرش برگرداند. کمی بعد تعدادی از همشهریان و دوستان آن فرد اخراج شده شهید شدند. در زمان تشییع پیکر آنان، با دیدن پیکر دوستانش متحول شد و دست از خلاف برداشت و به گردان بازگشت و با وساطت ما به سختی دوباره به گردان پیوست.
این رزمنده ادامه داد: وقتی محاصره خرمشهر تکمیل شد، من به همراه همین فرد و یک نفر دیگر به سمت جاده خرمشهر- بصره حرکت کردیم. عراقیها فرار کرده بودند اما چند دستگاه ماشینآلات سنگین از آنان باقی مانده بود.آن فرد گفت من کار با بولدوزر را بلد هستم و قرار شد با بولدزر خاکریز بسازد. وقتی سوار بولدوزر شد، گفت من دنده عقب این ماشین را بلد نیستم. من گفتم اشکال ندارد به جای دنده عقب رفتن، با هر بار خاک ریختن سرجایت دور بزن و دوباره خاک بردار که کار خاکریز حتما انجام شود. او نیز چنین کرد و با این روند، خاک عظیمی به هوا بلند شد. دوستان اطلاعات و امنیت با دیدن این گرد و خاک از دور پیگیر شدند و وقتی فهمیدند ما از نیروهای خودی هستیم، یک ستون ایرانی از تانک و نفربر و نیروی پیاده ایرانی به سمت ما حرکت کردند چون در مکان بسیار مهمی قرار داشتیم. نیروهای ایرانی که به ما رسیدند گفتند ما با دیدن گرد و خاک متوجه حضور شما در این مکان شدیم و عراق نیز فکر کرده بود که تعداد ما خیلی زیاد است و ترسیدند به سمت ما بیایند. بدین ترتیب امداد غیبی خدا توسط کسی که به عنوان یک فرد شرور شناخته میشد به ما رسید.
موفقیت جمعی در فرصت بازگشت
کاشیان بیان کرد: حکایت این خاطره، مانند همان داستان معروف است که جمعی برای دعای باران رفته بودند، خداوند به حضرت موسی (ع) ندا داد که در میان جمع گناهکاری وجود دارد که مانع از اجابت دعاست. آن فرد گناهکار دلش شکست و گفت خدایا آبروی من را نریز (بغضش شکست و پس از کمی سکوت ادامه داد) وقتی باران که آمد، خداوند ندا داد این باران را به خاطر دل شکسته همان گناهکار فرستادم.
این رزمنده سمنانی افزود: قرآن کریم میگوید خداوند توبه کنندگان را دوست دارد، زیرا توبه کننده گناه کرده و به دلیل گناهش شرمسار و دلشکسته است اما کسی که گناه نمیکند ممکن است در مقابل خداوند مغرور شود.
وی با بردن نام سید عباس دانایی، خاطرهای به یاد آورد و گفت: دانایی آن زمان سن کمی داشت. در حین عملیات دیدم صورت و گردنش خونی شده است به طوری که من فکر کردم آسیب جدی دیده و حتما به شهادت میرسد. به او گفتم میتوانی راه بروی؟ گفت بله گفتم پس بلند شو به عقب برو زیرا اگر بمانی مشخص نیست چه بر سرت بیاید. بعدها متوجه شدم گلوله به صورتش برخورد کرده و حالش بهتر است.
کاشیان در پایان گفت: «وحدت کلمه» واژهای بود که امام (ره) آن روزها به کار برد. امروز اگر بر سر آرمانهای اصلیمان با هم وحدت کلمه داشته باشیم، قطعا خداوند نیز ما را یاری میکند. اکنون عرصه جنگ تغییر کرده است و در این جنگ، قلم عالِم بسیار اهمیت دارد؛ زیرا جنگ امروز جنگ نرم است و نوشتن یک مطلب درست یا نابهجا میتواند به پیشبرد اهداف کشور کمک کند و یا آب به آسیاب دشمن بریزد.
دیدار مادر در بحبوحه مجروحیت بسیار شیرین بود
سید عباس دانایی، از دیگر رزمندگان سمنانی حاضر در عملیات آزادسازی خرمشهر نیز گفت: اولین بار برای شرکت در عملیات فتح المبین به منطقه رفته بودم و در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۶۱ نیز برای دومین بار به منظور شرکت در عملیات بیتالمقدس عازم جبهه شدم. آن زمان ۱۶ سال بیشتر نداشتم. یادم هست هنگام حرکت اتوبوس، آیت الله سید محمد شاهچراغی، امام جمعه سابق سمنان برای بدرقه آمد و در حق ما دعای خیر کرد. سپس عازم اهواز شدیم و بعد از چند روز برای شرکت در عملیات رفتیم.
وی افزود: آزادسازی خرمشهر، آن زمان جزو آرزوهای ما بود. خیلی شوق داشتیم که بعد از عملیات فتح المبین در این عملیات نیز پیروز شویم. قبل از عملیات، فرماندهان مسیر حرکت عملیات را تشریح کردند و مسئولیت هریک از ما را توضیح دادند. اولین بار بود که شاهد پیوستگی ارتش و سپاه بودیم. حتی در صفها هم یکی در میان بسیجی و ارتشی ایستاده بودیم و با هم به خط مقدم رفتیم. شهید مهدی محبشاهدین در این عملیات مسئولیت مستقیم نداشت اما چون همشهری ما بود، دوباره تمام عملیات را روی زمین با یک تکه چوب برای ما تشریح کرد.
دانایی ادامه داد: شامگاه، عملیات آغاز شد و به سمت خاکریزهای دشمن حرکت کردیم. ابتدا هیچ واکنشی از دشمن نبود و بخش عمدهای از مسیر را در سکوت پیش رفتیم. از کنار خاکریز مشخصی که توضیح داده شده بود رد شدیم و سپس به دشمن رسیدیم. وقتی آنان متوجه حضور ما شدند، به سرعت منطقه را به گلوله و خمپاره بستند و همه فضا پر از آتش شد. شهید حسین ناظمیان که دوست و همسنگری من بود، همانجا در مقابل چشمانم شهید شد. وقتی گلوله به او اصابت کرد، صدای الله اکبر از او شنیدم و سپس به شهادت رسید.
این رزمنده سمنانی گفت: نزدیک اذان صبح بود که در مسیر حرکتم گلولهای به صورت من اصابت کرد و دهان، بینی، صورت و گردنم پر از خون شد. عباس کاشیان من را دید، با چفیه صورتم را بست و گفت اگر اینجا بمانی ممکن است شهید شوی پس اگر پاهایت سالم است به عقب برگرد. من هم دیگر کاری نمیتوانستم بکنم بنابراین به عقب برگشتم. سپس با آمبولانس به اهواز برگشتم و پس از یک درمان سرپایی به شیراز رفتم. به قدری صورتم ورم داشت که کسی نمیتوانست من را بشناسد. در بیمارستان شیراز که بودم، خبر آزادی خرمشهر را از تلویزیون شنیدم و شور و شعف عجیبی در فضا حکم فرما شد. واقعا این اتفاق نقطعه عطفی در تاریخ جنگ بود. پس از آن از شیراز با هواپیما به تهران منتقل شدم.
وی افزود: ۲۱ فروردین که عازم جبهه بودم، مادرم در بیمارستان فاطمیه سمنان بستری بود و من برای خداحافظی با او به بیمارستان رفتم. وقتی که مجروح شدم و در تهران بستری بودم، مادرم برای ادامه معالجه به تهران آمده بود و چون نمیدانستند چگونه خبر مجروحیت من را به او بدهند، مستقیم او را به بیمارستان آوردند که با چشم خود ببیند من زنده و سالم هستم. آن روز با دیدن او خیلی خوشحال شدم و اشک شوق ریختم و این یکی از بهترین خاطرات من از عملیات بیتالمقدس است.
گذشت از حق شخصی برای موفقیت کشور در جنگ
دانایی در پایان توضیح داد: نیت خالص رزمندگان و هدایت امام خمینی (ره) باعث پیروزی این عملیات شد. من با شهید حسنقلی ترحمی و شهید حسین ناظمیان در یک سنگر بودیم. روزی دیدم شهید ترحمی که همیشه خندهرو و شاد بود، بسیار ناراحت است. بعد از پرس و جوی علت ناراحتی گفت: «فکر میکنید کاری که سپاه کرد درست است؟ چرا حقوق ما را از ۲۸۰۰ تومان به ۳۲۰۰ تومان افزایش دادهاند؟ زندگی من با ۲۸۰۰ تومان پیش میرفت و نیاز به افزایش حقوق نبود بلکه باید اضافه این حقوق خرج دفاع از کشور میشد.» وقتی رزمندگان حاضر بودند حقوق شخصی خود را به هدایت دفاع مقدس و رسیدن به اهداف اختصاص دهند، طبیعی است که به پیروز میدان باشند.
نظر شما