به گزارش ایرنا، شرار شعله های عشقتان فرق شب را شکافت و روز را در عطشی شیرین به تماشای چشم شوریدهتان نشانید تا اینچنین شبیخون شعشعه عاشقی، عطش شهادت را به کامتان بچشاند.
تشنگیتان را در کشاکش نوشیدن شهد شهادت در کهکشانی به شعاع شجاعتتان معنا می کنم، آنگاه که شبیخون خروشناک شهادت بر چشمانتان نقش می بندد.
شیعه و شهادت از نام شهر آشوبتان شرر می گیرد و شور و شوق شکفتن، شیری ترین کهکشان را در مقابل شاه اراده چشمانتان کیش و مات می کند و آن زمان که پیکر همرزمتان را شکیبانه به دوش می کشیدید، شاهین شبگرد شهرآشوب دعایتان بر شط شبانگاه، شیرجه می زد و خدای عشق بر عظمت ستبرتان رشک می برد.
کاش و صد ایکاش! شب از پس شراب عشق به نظاره می نشست، شق القمرتان را آنگاه که مشتعل از عشق علی و یا علی گویان، نقشه شوم دشمن را نقش برآب می کردید.
از شما شهدا می گویم، شبنمی بر چشم و زلف پریشان آفرینش، شبگردی شکیبا، شمعی شعلهور که اشک و شور و عاشقیاش را فاش می سراید.
از علی سلطان مرادی شیرمرد هشترودی، از روای عشق حاج عباس عبدالهی، از شوکت شجاعت علیرضا توسلی، از شعشعه عاشقی حاج حسین بادپا، از رمز شکفتن مصطفی صدرزاده و از سردار شهیرمان، از شهد شیرین نگاهش از حاج قاسممان!
از شما می گویم که شمشیرها، شوریدهوش به تماشای لبهای تشنه و ذاکرتان نشسته اند، پشت شهر، پیش شیدایی تان شکست، زمانی که شمیم جانبخش شهادت مشامتان را نوازش داد و چه رها، یک به یک همانطور که در عکس دست جمعیتان ایستاده اید، در قرار نوبت عاشقی پرگشودید و این برای شما شد شروع شکفتن و برای ما آغاز ای کاش و ای کاش و ای کاش ها و حکایت عکس یادگاری شمایی که به ترتیب پرگشودید همانطور که در صف ایستاده بودید.
پشت شهرمان پیش شیداییتان شکست
نقل است که حاج قاسم باشوکتمان به مقر فاطمیون شتافته بود که در این بین فرماندهان شایسته اش از عکس شورانگیز یادگاری سخن به میان آوردند.
همه با شور و شعف کنار هم می ایستند تا به یادگار، شیرینی عشق با هم بودنشان را ثبت کنند که ابوحامد به شوخی می گوید، شهدا به ترتیب!
از این شوخی ابوحامد زیاد نمی گذرد که شور شهادت به ترتیبی که در عکس ایستاده اند غلیان می کند و اولنفر علی سلطان مرادی در ۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳، حاج عباس عبداللهی، در ۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳، علیرضا توسلی نهم اسفندماه سال ۱۳۹۳، حاج حسین بادپا در ۳۱ فروردینماه۱۳۹۴، مصطفی صدرزاده در اول آبانماه سال ۱۳۹۴ و سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در ۱۳ دیماه سال ۱۳۹۸ شهد شیرین شهادت را می نوشند.
علی سلطان مردای شیرمرد هشترودی
شهید "علی سلطانمرادی"، از شهدای مدافع حرم در هشتم تیر ۱۳۵۷ در شهرستان هشترود به دنیا آمد او به عنوان سپاهی برای دفاع از حرمِ بانوی مقاومت حضرت زینب کبری (س) خلعت شهادت پوشید و راهی سوریه شد و سرانجام روز ۲۲ بهمن ماه ۱۳۹۳ درعا سوریه به شهادت رسید.
شهید علی سلطانمرادی، یک پسر و یک دختر داشت او به مطالعه و پژوهش علاقه زیادی داشت. جالب اینجاست که به دلیل تسلط بر ٢ زبان عربی و انگلیسی، حوزه مطالعاتیش شامل کتابهای عربی و انگلیسی هم می شد. در کار ترجمه هم بسیار فعال بود و کتابهای بسیار ارزشمندی رو ترجمه کرده بود.
شهید سلطان مرادی این اواخر می گفت؛ کتابی شامل ١٠٠٠ صفحه را از عربی به فارسی ترجمه کرده که وقت زیادی را هم از او گرفته بود. می گفت به خاطر ترجمه کتاب، فقط ٢ تا ٣ ساعت می خوابید تا بالأخره کتاب ترجمه شد.
نحوه شهادت شهید سلطانمرادی و حاج عباس عبداللهی از زبان پسر شهیدعبداللهی
"بابا مسئول شناسایی بود. روز بیست و یکم بهمن برای شناسایی میروند. هنگام شناسایی باران شروع به بارش میکند. خاک منطقه «دَرعا» طوری است که هنگام بارندگی باتلاق مانند میشود. به خاطر بارش شدید باران اینها درجایی میمانند. به سردار [...] زنگ میزنند که سردار وضعیت اینگونه است. یک ساعت میمانیم ببینیم هوا چگونه میشود تا ببینیم میتوانیم جلو برویم یا نه.
اینها دو ساعت میمانند و میبینند که باران همچنان میبارد و مجبور میشوند به عقب برگردند. اتفاقاً آن روز سردار قاسم سلیمانی هم آنجا بودند. بعد از رسیدن بابا و دادن گزارش، میگویند سردار سلیمانی آنجا هستند، برو و به خود ایشان هم وضعیت منطقه را گزارش بده. بعد از دادن گزارش، سردار سلیمانی میگوید، من چنین افرادی میخواستم. همانجا یک عکس دستهجمعی هم باهم میگیرند که در آن عکس، همه افرادی که در سمت چپ سردار قرار دارند، شهید شدهاند.
صبح فردا ساعت چهار برای انجام عملیات میروند. بابا و آقای سلطان مرادی میگویند ما نیم ساعت زودتر میرویم تا به شما موقعیت بدهیم تا بیایید. اینها با موتور به سمت منطقه درعا به راه میافتند. بابا هنگام رفتن به سردار [...] میگوید: «سردار اگر من شهید شدم بیا و در شهر ما سخنرانی کن.» سردار میخندد و میگوید: «حالا برو به مأموریتت برس، وقت برای وصیت زیاد است.» بابا رو به او میکند و میگوید: «ولی اگر شما شهید شوی، من به شهر شما میروم و سخنرانی میکنم». اینها خداحافظی میکنند و تا تپههای جولان پیش میروند. هوا مهآلود بوده و افراد النصره بالای کوه بودند و اینها که پایین بودند، هنگامیکه مه رقیق میشود، بابا و آقای مرادی را میبینند. بابا با آقای مرادی پنجاه متر فاصله داشت و باهم به جلو میرفتند. در کنار سنگها یکلحظه بابا را میبینند و او را میزنند. بابا با سردار [...] تماس میگیرد که من به کمین افتادهام چهکار کنم؟ سردار میگوید: «عباس برگرد عقب» بابا میگوید: «سردار من که تا اینجا آمدهام به من بگو ۱۰ قدم برو جلو ولی یکقدم عقب برنگرد! موقعیت من موقعیت بسیار بدی است.» در حین گفت و گو، سلطان مرادی میگوید: «یا ابوالفضل! عباس رو زدند!» سردار به سلطان مرادی میگوید: «برایتان یک پیام پی (ماشین ضدگلوله) میفرستم، برو عباس را عقب برگردان!» اینها با جاده فاصله داشتند. تا سلطان مرادی خواسته کاری انجام بدهد او را هم میزنند و هر دو شهید میشوند. پیام پی تا کنار جاده میآید و وقتی میبیند کسی نیامد به عقب برمیگردد. بابا در نزدیکترین و آخرین سنگر به اسرائیل شهید شده است.
حاج عباس عبداللهی راوی عشق
شهید مدافع حرم حاج عباس عبداللهی از یادگاران دفاع مقدس و شهید مدافع حرم از آذربایجان شرقی است که در سال ۹۳ در درعای سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش دست تکفیری ها ماند.
وی بازنشسته سپاه و برنده ورزشهای رزمی ارتشهای جهان بود که سالها به عنوان یک بسیجی مخلص در مناطق مختلف عملیاتی کشور حضور داشته، جزو بهترین تک تیراندازهای ایران و همچنین یکی از راویان هشت سال دفاع مقدس در کاروانهای راهیان نور بود.
چنان با شهدا عجین بود که در سخنرانیهایش میگفت: من با شهدا راه میروم، غذا میخورم و میخوابم و از این آسایشی که شهیدان برای من بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذشت.
حاج عباس عبداللهی همواره در سخنرانیهایش میگفت: جسمم را به خاک و روحم را به خدا و راهم را به آیندگان میسپارم!
عباس عبداللهی از سال ۶۳ تا پایان جنگ به مدت ۶۴ ماه در جبهههای جنگ حق علیه باطل حضور داشته که در عملیاتهای کربلای پنج و والفجر هشت به ترتیب از ناحیه دست و پا مجروح شده و به درجه جانبازی رسیده و سرانجام در ۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳ به آرزوی قلبی خود که شهادت در راه خدا بود، نایل آمد.
عباس کاظمی همرزم مداح شهید مدافع حرم حاج عباس عبداللهی در جبهههای حق علیه باطل از روزهای فراق و دلتنگی رفیق شهیدش گفته است:
عباس می گوید، نیمه دوم سال ۶۵ در آموزش نظامی در پادگان شهید باکری دزفول با این شهید بزرگوار آشنا شدم. ایشان مربی تاکتیکی و من در کمیته مخابرات مشغول به خدمت بودم.
ایشان فردی چابک، زرنگ، مبتکر، مومن و متعهد، خوش بیان، خوش برخورد و شوخ طبع بودند. این خصایص اخلاقی باعث جذب افراد به دور وی میشد. حاج عباس به صورت شوخی، ایما و اشاره انتقاد میکردند و این امر سبب پذیرش هر چه بیشتر سخنان ایشان توسط طرف مقابل میگشت. این بزرگوار قدرت تصمیمگیری بالایی در شرایط حساس داشتند و بهترین تصمیم را در کمترین زمان اتخاذ میکردند.
بسیار شجاع بودند و تلفیق شجاعت و قدرت تصمیم گیری بالا از ایشان فرماندهای کم نظیر ساخته بود. از دیگر خصوصیات ایشان این بود که به ورزش علاقه بسیار داشته و حداقل در ۱۷ رشته رزمی و ورزشی به طور مثال چتر بازی، پرواز با پاراگلایدر، تیراندازی، شنا و ... تخصص داشتند و جوانان را به ورزش تشویق مینمودند.
خصوصیات خاص اخلاقی ایشان باعث شده که همیشه و در بیشتر لحظات زندگی در یاد ما بوده و در همه حال خاطرهای از ایشان نقل محافل دوستان باشد. در هر جمعی که حاج عباس حضور داشتند نسبت به سن و طیف آن جمع صحبت را به دست گرفته و پایان سخنانشان را به ائمه اطهار(ع) وصل میکردند و اگر موقعیت مناسبی بود به مدح آل الله(ع) میپرداختند. در مناطق عملیاتی مختلف نیز نسبت به موقعیت به ائمه اطهار(ع) توسل مینمودند، برای مثال در منطقه عملیاتی والفجر ۸ شعر مشهور حاج صمد قاسمپور" لای لای ای جبهه لرین یورقونی ای خسته جوانلار" را نوحهسرایی کرده و در پایان وصل به ذکر مصیبت ابا عبدالله الحسین(ع) میکرد.
یا در منطقه شلمچه حتما موضوع مداحیشان ختم به نوحه حضرت فاطمه زهرا (س) میشد چرا که رمز عملیات در آن منطقه (یا فاطمه الزهرا) بود همچنین بیشتر مجروحین در این منطقه از ناحیه سینه آسیب دیده بودند که تمثالی از جراحت صدیقه کبری بوده و ایشان را به ذکر نوحه حضرت فاطمه(ع) وا میداشت.
بنده به خاطر دارم که ایشان دفتر قرمز رنگی داشتند که اشعار و نوحههای مداحیهایشان را در آن مرقوم و جمع آوری کرده بودند. ایشان به شهید ۶ ماهه کربلا علاقه و ارادت خاصی داشته و بسیار به حضرت علی اصغر (ع) توسل میکردند. به قدری علاقه به ذکر اهل بیت (ع) داشتند که در ایام عزا بالاخص محرم پس از مداحی در محافل و مجالس عزا در تبریز عازم شهر مرند شده و به ذکر مصیبت اهل بیت(ع) در دسته این شهر میپرداختند.
حتما ایشان در این لحظه عالم به سخنان ماست و بنا بر این آیه شریفه قرآن کریم شهدا همیشه زنده اند: « وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون»
من از ایشان طلب شفاعت و دستگیری دارم. بنده ایشان را مدتی پس از شهادت در خواب دیدم . هر دو در حرم اباعبدالله(ع) بودیم . ایشان وارد صحن ضریح شده و برسر قبر مبارک نشستند. من بر این باورم که ایشان همنشین سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) هستند.
شوکت شجاعت در ابوحامد
علیرضا توسلی معروف به ابوحامد زاده ۱ مهر ۱۳۴۱ - افغانستان فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون است.
وی در سال ۱۳۴۱ به دنیا آمد. توسلی در سن هفت سالگی پدرش را از دست داد. دو سال بعد نیز مادرش را از دست داد. در سالهای ۵۸–۵۷ و در جریان دستگیری قریب به پنج هزار افغانی در این کشور، یکی از برادران وی دستگیر شد. در سال ۱۳۹۲ مشخص شد که برادر وی در گورهای دستهجمعی زنده به گور شده است.
وی در سال ۱۳۶۳ به ایران مهاجرت کرد. وی در حوزه علمیه اصفهان و سپس در حوزه علمیه قم مشغول به تحصیل شد و به موازات تحصیل به کار ساختمانی اشتغال داشت.
توسلی در سن ۲۵ سالگی در جریان جنگ ایران و عراق به کردستان رفت و بیش از یک سال در آن منطقه حضور داشت. با پایان جنگ ایران و عراق، برای جنگ با ارتش شوروی راهی افغانستان شد و به نیروهای عبدالعلی مزاری ملحق گردید. در سال ۷۴ و با ظهور جنگ طالبان دوباره راهی افغانستان شد.
وی از سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۹۲ در ایران به کارهای ساختمانی مشغول شد. با آغاز بحران سوریه، وی در ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ راهی سوریه شد و در سال ۱۳۷۹ با امالبنین حسینی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک پسر به نام حامد و دو دختر است.
وی روز شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳ در جریان آزادسازی تپه مهم و استراتژیکی تل قرین در حومه درعا در سوریه و نزدیکی ارتفاعات جولان در نبرد با جبهه النصره کشته و در مشهد دفن شد.
حارس یکی از رزمندگان نبرد سوریه، درباره شهید ابوحامد فرمانده تیپ فاطمیون اینطور می گوید: پارسال در موکب حرم حضرت زینب (س) داشتم با آقای خزاعی مکتب صحبت می کردم. ناگهان حرفش را قطع کرد و داد زد: سلام دلاور سلام فرمانده.
دیدم دوید رفت و مردی را بغل کرد که دستش به گردنش آویزان بود و شبیه برادران افغان بود. بعد آوردش داخل موکب و برایش چای آورد. مرد هم با تواضع خاصی چای رو خورد و مثل آدمهای خجالتی خداحافظی کرد و رفت زیارت.
گفتم این شخص را معرفی نمی کنید. گفت آقای توسلی فرمانده دلاور فاطمیون. میگفت در بزرگیش همین بس که در یک عملیات که چند گردان با هم عملیات کرده و همه گردانها بجز گردان فاطمیون شکست خورده بودند، از حاج قاسم سلیمانی سوال شد که نبرد را ادامه بدهیم یا عقبنشینی کنیم.
حاج قاسم پاسخ جالب توجهی داده و پرسیده بود: آقای توسلی در عملیات هست؟ پاسخ شنیده بود: بله به عنوان فرمانده گردان فاطمیون عمل میکند.
حاج قاسم پاسخ داده بود: پس ادامه بدهید که انشاالله پیروزید.
شعشعه عاشقی حسین بادپا
او که پیغام شهید نشدنش را سالیانی پیش گرفته بود و نشکفتن اش را مشیت الهی بر می شمرد.
سردار حسین بادپا شاهد نوشیدن شهد شهادت همرزمانش بود و عطشناک در انتظار شهادت اشک می فشاند تا خدایش شراب عیش نوشاندش و مشیت اش بر شکفتن شکوفه عشق قرار گرفت و تو را شهید و شهره شهر گردانید، حسین!
سید ابراهیم یکی از همرزمان سردار شهید حاج حسین بادپا از او می گوید؛ از شهیدی که مدافع حرم زینب (س) بود، شهیدی که پیغام شهید شدنش را به گناه ۲۵ دقیقه خواب افتادن در کشیک میله درجه بندی اروند در عملیات بیت المقدس، خیلی بیشتر از ۲۵ سال تاخیر شنید و چشید.
ابراهیم گفت: بارها اتفاق می افتاد خمپاره ای کنار حاج حسین به زمین اصابت و جمعی از رزمندگان را شهید می کرد اما حاج حسین در کمال ناباوری سالم می ماند و فقط لباس هایش خاکی می شد.
یادم می آید زمان شهادت علیرضا توسلی یا ابوحامد، حاج حسین زانو به زانوی ابوحامد نشسته بود و خمپاره دقیق کنار ابوحامد به زمین خورد، به طور معمول ترکش یا موج خمپاره باید با حاج حسین همان کاری را می کرد که با حامد کرد اما آن خمپاره سر و دست ابوحامد را قطع کرد و نفرات پشت سر او هم شهید شدند اما عجیب این بود که برای حاج حسین بادپا هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط لباس هایش خاکی شد.
وی ادامه داد: یک بار دیگر حاج حسین با یکی از دوستان به نام شیخ محمد که روحانی بود از داخل سنگر به سمت دشمن تیراندازی می کردند، دشمن سنگر حاج حسین را با موشک هدف قرار داد، آن روز را فراموش نمی کنم، باور داشتم که با این هجمه، حاج حسین شهید شده، به سرعت خودم را به بالای سنگر رساندم با کمال تعجب دیدم که حاج حسین غرق خاک اما سالم نشسته است.
وی اظهار کرد: عید نوروز با حاج حسین رفتیم خدمت سردار حاج قاسم سلیمانی. حاج قاسم رو به من و حاج حسین گفت من نگران شما هستم که شهید بشوید.
وی گفت: یکی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله که نمی شناختمش با خنده رو به من گفت این بنده خدا را نمی شناسم ولی حسین شهید نمیشه، این رو شهید یوسف الهی گفته. حاج قاسم گفت، نه؛ اگه اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می شود.
به محض این که حاج قاسم این جمله را گفت، شهید بادپا خشکش زد رو به من گفت، ابراهیم حاجی چی گفت؟ جمله حاج قاسم را تکرار کردم و گفتم حاجی گفت اگه اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می شود.
بعد از مدتی حاج حسین بادپا رو به من گفت ابراهیم؛ حاج قاسم از غیب خبر داره. گفتم یعنی چی از غیب خبر داره؟ حاج حسین گفت، آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم. پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب شهید کاظمی را که پیغام شهید یوسف الهی را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی دیدم. در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد. گفتم باشه دعا نکن من دعا می کنم تو آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.
حاج حسین رو به من ادامه داد: ابراهیم حاج قاسم از کجا فهمیده که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، شهید می شوی؟
سردار حسین بادپا بعد از این خواب به روایت فیلمی که در آیین یادبود این شهید والامقام در کرمان پخش شد، درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.
حاج حسین آنجا از مادر شهید کاظمی می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند.
و این گونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش در حق شهید بادپا و ماجرای شیرینی که آغازش از اول رجب، ماه رحمت و عافیت آغاز شد.
حسین بادپا ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸ در رفسنجان چشم به جهان گشود. وی که سال های سال در جبهه های حق علیه باطل مبارزه کرد به درجه جانبازی ۷۰ درصد نایل آمد.
سردار شهید حسین بادپا اردیبهشت سال ۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب (س) در سوریه به درجه رفیع شهادت رسید.
شهادت رمز شکفتن مصطفی صدرزاده مرد از دیار شوشتر
مصطفی صدرزاده متولد نوزدهم شهریور ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. پدر او پاسدار و جانباز جنگ تحمیلی و مادرش از خاندان جلیله سادات هستند.
وی با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکرفاطمیون بود. او آبان ماه سال ۱۳۹۴ و در روز تاسوعا حین عملیات محرم در حومه حلب به شهادت رسید.
«سرباز روز نهم» نام کتابی در زمینه دفاع مقدس است که به شرح زندگی، رشادتها و نحوه شهادت شهید مدافع حرم اهل شوشتر استان خوزستان، «مصطفی صدرزاده» میپردازد.
او که از سال۱۳۹۲ با دهها ترفند پایش را به سوریه باز میکند، ظرف دو سال از چهرههای محبوب و مؤثر مدافعان حرم میشود؛ تا جایی که سردار شهید سلیمانی را به تمجید وامیدارد.
شهید مصطفی صدرزاده معروف به "سید ابراهیم" فرمانده گردان عمار لشگر فاطمیون بود که در جریان درگیری با نیروهای تکفیری وهابی در روز تاسوعای حسینی حلب سوریه به شهادت رسید. دانشجوی رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی سال ۹۲ برای دفاع از حرم عمهی سادات عازم سوریه می شود و پس از مدتی به لشگر فاطمیون می پیوندد.
پیکر این شهید مدافع حرم جمعه هشتم آبان ماه در کهنز شهرستان شهریار تشییع و در قطعه شهدای بهشت رضوان به خاک سپرده شد. از وی پسری ۶ ماهه به نام محمدعلی و دختری هفت ساله به نام فاطمه به یادگار مانده است.
سردار قاسم سلیمانی روز چهارشنبه ششم مهرماه در جمع رزمندگان لشگر فاطمیون و در خط مقدم جبهه مقاومت سوریه خاطرهای از شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم) را روایت کرد: در ایام فاطمیه سال قبل بود که شهید حسین بادپا اینجا آمد. در دیرالعدس دیدم که یک صدای خیلی برجسته و مردانه تهرانی از پشت بیسیم میآید. حسین بادپا پشت بیسیم با سید ابراهیم داشت صحبت میکرد، نمیشناختمش! پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته؟!
صبح که برگشتیم از حسین بادپا پرسیدم که این سید ابراهیم کیه که با این صدای بلند و مردونه صحبت میکرد؟! سید را نشان داد گفت : این!
یک جوان باریک و نحیف! گفتم من فکر میکردم یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند!
یک جوان تو دل برویی بود، آدم لذت میبرد نگاهش کند؛ من واقعا عاشقش بودم. آن وقت این جوان چون ما راهش نمیدادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد، زرنگ به این می گویند!
به ما و امثال ما که اینجا آمدهایم، زرنگ نمیگوید. به آنها که دنبال مال جمع کردن و... هستند [زرنگ] نمیگویند! زرنگ و با ذکاوت کسی است که اینطور کار را بدست میآورد و بالاترین بهره را از آن میگیرد و به نحو احسن از فرصت استفاده میکند.
چرا این کار را کرد؟ چون قیمت داشت. إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُم بُنیَانٌ مَّرْصُوصٌ، خدا کسی را که در راهش جهاد میکند دوست دارد. اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش، عشقش، عاطفهاش و همه چیزش را در دلها پراکنده میکند.
امثال سید ابراهیم در خیابانها خیلی زیاد هستند، اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود.
و اما قاسم آن رفیق شوخچشم و خوشبخت ما
اما قاسم آن رفیق شوخ چشم، شیرین سخن، شکرکلام ما که آرزویش نوشیدن شهد شیرین شهادت بود و مرامش منشور شیدایی و شعور!
حاج قاسم آن رفیق خوشبخت ما که شبیه مالک اشتر علی آنطور شهید زندگی کرد که سهمش را اربا اربا گرفت و شهید رفت.
همچو مولا، اربا اربا
دادخدا سالاری که سالها به عنوان سرباز در محضر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی خدمت کرده است، از آخرین دیدارش با فرمانده مهربانی ها می گوید.
دادستان کرمان از آخرین دیدارش با سردار دل ها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی درست ۲ هفته قبل از شهادت او می گوید.
حدود ۲ هفته قبل از شهادت حاج قاسم در تهران به دیدار او رفتم، آن روز یکی از علمای برجسته عراق به دیدار سردار سلیمانی آمده بود.
یادم می آید سردار سلیمانی حس و حال عجیبی داشت، حاج قاسم با وی احوال پرسی کرد و جویای احوال او، دیگرعلما و رزمندگان جبهه مقاومت شد.
حاج قاسم بعد از بررسی شرایط منطقه، ناگهان از واقعه عاشورا و امام حسین (ع) یاد کرد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود از آن عالم جهان تشییع سئوال کرد؛ طبق روایات اهل سنت و شیعه، بدن مطهر امام حسین (ع) در روز عاشورا قطعه قطعه شده است.
سردار سلیمانی رو به مهمانش پرسید، لغت اربااربا در زبان عرب به چه معناست؟
این عالم ربانی در پاسخ حاج قاسم گفت، اربااربا در عرب به این معناست که بزرگترین قطعه قابل مشاهده بدن قطعه قطعه شده به اندازه یک کف دست باشد...
به اندازه کف دست، یا بهتر رشته رشته مثل پارچه ای که رشته؛ رشته شده باشد و نتوان جمع اش کرد یا نتوان آن را دوخت.
حاجی مکثی کرد فرمود چه خوب چه عالی ! و زمزمه کرد بی سر و اربا ؛ اربا
حاج قاسم بعد از تکرار این جمله دقایقی سکوت کرد و اشک از چشمانش جاری شد.
دادستان کرمان سابق ادامه داد، هنگامی که صبح جمعه ۱۳ دی تصویر دست قطع شده سردار سلیمانی را از قاب تلویزیون مشاهده کردم ناخداگاه به یاد بدن اربا اربا سرور وسالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) در گودال قتلگاه، مصیبت های بی بی زینت کبری (س) و آن سئوال حاج قاسم افتادم...
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی ۲۰ اسفند ۱۳۳۵ در روستای کوهستانی و دورافتاده قنات ملک در استان کرمان چشم به جهان گشود.
وی در ۱۲ سالگی، پس از پایان تحصیلات دوره ابتدایی، زادگاه خود را ترک کرد و مشغول به کار ساختمان در کرمان شد.
با شروع جنگ تحمیلی، وی راهی جبهه شد و کمی بعد، فرمانده بسیجیهای همولایتیاش شد و سپس لشگری از بسیجیها تشکیل داد که به لشکر ۴۱ ثارالله شهرت یافت.
وی در طول دوران دفاع مقدس، با لشگر تحت امر خود در عملیاتهای زیادی از جمله، والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵ و تک شلمچه حضور موثر داشت.
قاسم سلیمانی اولین بار در آذر ۱۳۶۰ در عملیات مشترک ارتش و سپاه بنام عملیات طریق القدس در غرب سوسنگرد بر اثر انفجار گلوله خمپاره از دست راست و شکم به شدت مصدوم شد.
باپایان جنگ، لشگر ۴۱ ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی کشور هدایت میشدند.
قاسم سلیمانی پس از دوران دفاع مقدس تا زمانی که به سمت فرماندهی سپاه قدس منصوب شد، با باندهای قاچاق مواد مخدر در نزدیکی مرزهای ایران و افغانستان جنگید.
وی در سال ۱۳۷۶، از سوی حضرت آیتالله خامنهای، فرماندهی کل قوا، به تهران فراخوانده و مسوولیت سپاه قدس به او سپرده شد.
رهبر معظم انقلاب که بهمن ماه ۱۳۸۹ درجهٔ سرلشگری را به سلیمانی اعطا کرد، در تقدیر از عملکرد قاسم سلیمانی از او به عنوان «شهید زنده» نام بردند.
سردار حاج قاسم سلیمانی در اسفند ماه ۱۳۹۷ از سوی فرمانده معظم کل قوا حضرت آیتالله العظمی خامنهای به دریافت نشان ذوالفقار مفتخر شد.
نشان ذوالفقار پر افتخارترین نشان نظامی ایران است که پس از انقلاب برای نخستین بار توسط رهبری به سرلشگر سلیمانی اعطا شد.
در بامداد جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ در حمله موشکی پهپادهای آمریکایی به ۲ خودرو در فرودگاه بغداد، سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ابومهدی المهندس معاون نیروی مردمی عراق (الحشد الشعبی) و همراهانشان هدف قرار گرفتند و به شهادت رسیدند. این حمله با نظارت و دستور مستقیم رییس جمهوری آمریکا انجام شد.
نظر شما