نماز و توسعه فردی؛ (۱)

سرنوشت در انتهای راهی است که خود انتخاب کرده‌ایم

۷ آبان ۱۴۰۲، ۸:۵۱
کد خبر: 85265253
حامد فتوت‌احمدی I پژوهشگر علوم قرآن و حدیث
سرنوشت در انتهای راهی است که خود انتخاب کرده‌ایم

تهران- ایرنا- گاهی به بعضی از همکلاسی‌هایی که رتبه خوبی در کنکور نیاوردند، برخورد می‌کنم؛ یکی با موتور کار می‌کند، یکی دنبال کار می‌گردد و یکی دیگر امیدوار است تا با مهاجرت، به اوضاع خودش سَر و سامان دهد. جالب اینجاست که همه در یک چیز مشترک‌اند و زمانی که پای دردِ دلشان می نشینی، همه‌کس و همه‌چیز را مقصّر می‌دانند، جز خودشان!

هیچوقت نباید اولین روزهای زندگی بشر را فراموش کنیم. داستان آدم و بیرون افتادنش از بهشت را می‌گویم. خدا به او اختیار و قدرت انتخاب داده بود. او می‌توانست هرجا که می‌خواست برود و از هرچه می‌خواست بخورد. فقط نزدیک شدن به یک درخت ممنوع بود. آدم هم انتخاب کرد؛ البته یک انتخاب نادرست! انتخابی که به گمان او برایش جاودانگی می‌آورد، اما در واقع چیزی نبود جز نافرمانی از دستور خدا. انتخابی که در نهایت به ضررش تمام شد. او از میوۀ آن درخت خورد و نتیجه‌اش را هم دید. کدام نتیجه؟ اخراج از باغی که در آن بود.

در این ماجرا، آدم از مسیر خارج شد. یک نفر دیگر اما، در این داستان وجود دارد که در برابر خدا بی‌ادبی کرد. یکی که اتفاقا خیلی به خودش مطمئن بود. او از راه درست منحرف شده بود اما به این هم راضی نبود و می‌خواست دیگران را هم از راه بیرون کند. خدا به شیطان دستور داده بود به آدم سجده کند اما انتخاب او چیز دیگری بود. شیطان تصمیم گرفت در همان مسیرِ نادرست بماند و کوتاه نیاید. او حتی شروع به مجادله با خدا کرد تا ثابت کند! ثابت کند از خدا بیشتر می‌داند! و اینکه از آدم بالاتر است! اما حقیقت چیز دیگری بود.

آدم فهمیده بود از مسیر خارج شده است. دنبال راه حلّی می‌گشت تا به مسیر درست بازگردد. به خودش آمد. تصمیمش را گرفت. اراده کرد تا مسیرش را عوض کند و همین کار را نیز انجام داد. آدم تغییر کرد. تقاضای بخشش کرد و از خدا خواست به او کمک کند. او مسئولیتِ تصمیمِ قبلی‌اش را بر عهده گرفت، به تنهایی. با اینکه شیطان او را وسوسه کرده بود اما پای او را وسط نکشید. همین انتخاب درستِ آدم و تغییرِ به موقع او، ثابت کرد که خدا درست می‌گفت. شیطان اشتباه می‌کرد و آدم بالاتر از او بود.

این داستان همه ما انسان‌هاست. همه باید در زندگی بارها انتخاب کنیم. دست‌هایی از انتخاب‌ها هستند که به نظرمان کم اهمیت‌اند و در مقابل، دست‌هایی دیگر هستند که می‌توانند مسیر زندگی مان را تغییر دهند. مثلا من می‌توانم انتخاب کنم که در تعطیلات آخر هفته با دوستانم به سینما بروم، یا در خانه باشم و یک کتاب جذاب بخوانم. این شاید از جنس انتخاب های ساده و بی اهمیت باشد. به هر حال قرار است تفریح کنم؛ چه در سینما و چه در خانه اما اگر قرار باشد در مورد انتخاب همسر، رشته تحصیلی یا شغلم تصمیم بگیرم، اوضاع فرق می‌کند. چون این انتخاب‌ها سرنوشت سازند.

واقعیت این است که ماجرا به این سادگی‌ها هم نیست. ما نباید هیچکدام از انتخاب‌هایمان را دست کم بگیریم. در همین مثال بالا، ممکن است فیلمی که در سینما می‌بینم آنقدر تأثیرگذار باشد که تا سال ها از ذهنم پاک نشود یا ممکن است در خانه بمانم و کتاب بخوانم؛ کتابی که در آن به چند نکته بسیار مهم برخورد کنم و همان نکته ها مسیر زندگی‌ام را تغییر دهند. درست مانند اتفاقی که برای یکی از دوستان من افتاد؛ او در سال ۱۳۷۹، زمانی که چندان از زندگی‌اش راضی نبود و انسان موفقی به حساب نمی‌آمد، شروع به خواندن کتابی کرد که به او معرفی شده بود.

وقتی برای اولین بار آن را در دست گرفت، اصلا فکر نمی‌کرد که قرار است آن کتاب چقدر نگاهش را به زندگی عوض کند. بعد از آن، شخصیتِ او آرام آرام تحت تأثیر آموزه‌های آن کتاب عوض شد تا جایی که در حال حاضر به فردی تبدیل شده است که از نظر خودش و اطرافیانش انسان بسیار موفقی به حساب می‌آید. او همه موفقیت‌هایش را مدیون یک جمله از آن کتاب می‌داند؛ «تا تو تغییر نکنی، زندگیات تغییر نخواهد کرد».

هرکدام از ما، در هر ساعت و در هر دقیقه زندگیمان مشغول انتخاب کردن هستیم. در حقیقت، این انتخاب های خودمان بوده که ما را به اینجا رسانده است. پس باید یادمان باشد که مسئولیت عاقبتِ تمام این انتخاب ها هم فقط به عهده خود ماست. فرمان زندگی در دست ماست و ماییم که هر لحظه انتخاب می‌کنیم از چه مسیری و به کجا برویم.

این نکته، در ظاهر خیلی ساده است اما اگر کسی همین نکته ساده را بپذیرد و در زندگی‌اش به کار بندد، به اولین نکته در راه رسیدن به موفقیت عمل کرده است. در این صورت اگر آن شخص، موفق نباشد، لااقل نمی‌گوید ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا من را بدبخت کنند. چنین فردی اگر معتاد هم شود، نمی‌گوید تقصیر دوست ناباب و شرایط اجتماعی و... بود. بلکه می‌گوید «انتخاب های من اشتباه بوده‌اند. این من بودم که تنبلی کردم. من بودم که مشورت نکردم و حرف کارشناسان را گوش نکردم. خودم بودم که به اندازه کافی تلاش نکردم. خلاصه، اگر موفق نیستم، تقصیر خودم است و اگر قرار است مسیر زندگی‌ام تغییر کند، باز هم خودم باید دست به کار شوم».

این دقیقا همان کاری بود که خلیل رفعتی انجام داد؛ فردی ایرانی الاصل که الان در آمریکا صاحب یکی از معتبرترین کارخانه های صنایع غذایی است. او در کتاب «من مُردن را فراموش کردم» که در سال ۲۰۱۵ به چاپ رسیده، داستان زندگی‌اش را تعریف کرده است؛ دانش‌آموزی دردسرساز که حتی موفق به گرفتن دیپلم هم نشده بود و در نوجوانی دزدی می‌کرد، در ۲۱ سالگی با آرزوی بازیگر شدن به لس‌آنجلس رفت. در آنجا تنها توانست با شستن ماشین بازیگران و افراد مشهور، اُموراتش را بگذراند تا اینکه به مواد مخدّر معتاد شد و کنترل زندگی اش را به کلّی از دست داد.

او تا ۳۲ سالگی یک کارتن‌خوابِ معتاد به هروئین و کوکائین بود و ۹ بار تا یک قدمی مرگ پیش رفته بود. او دیگر یک معتاد خیابانی شده بود که شب ها را روی سنگفرش‌های سرد و سختِ خیابان های لس‌آنجلس صبح می‌کرد. در سال ۲۰۰۳، وقتی بیش از حد، مواد مخدر استفاده کرده بود و با شوک الکتریکیِ تیم پزشکان، برای نهمین بار به زندگی برگشته بود، بالاخره مهمترین تصمیم زندگی‌اش را گرفت. با این که وزنش به حدود ۴۰ کیلو رسیده و به قول خودش تقریبا نابود شده بود، تصمیم گرفت تغییر کند. او می‌گوید «برای رسیدن به هدف‌هایتان، تغییر را از اعماق قلبتان بخواهید تا نتیجه‌اش را ببینید». انگار این تصمیم، نور امید را در قلبش روشن کرده بود.

او دیگر دوست نداشت راهی را که در گذشته امتحان کرده بود، ادامه دهد. چندین ماه طول کشید تا اعتیادش را ترک کند. پس از آن، شروع به انجام کارهای مختلف کرد. به صورت همزمان در دو مرکزِ بازپروریِ معتادان کار می‌کرد تا آنها را هم مثل خودش نجات دهد.

در ملاقات با یکی از دوستانش، ایده تهیه نوع خاصی آب‌میوه و آب سبزیجاتِ ارگانیک به ذهنش رسید. بعد از اینکه اولین مرکز بازپروریِ خودش را باز کرد، آب میوه‌های دست‌ساز خودش را که بسیار هم مقوّی بود، به معتادان می‌داد. کمی بعد، این آبمیوه‌ها تا جایی مشهور شدند که حتی افراد عادی نیز به او سفارش خرید می‌دادند. همین مسئله باعث شد تا خلیل رفعتی شرکتی به همین منظور تأسیس کرده و سود فراوانی از این کسب و کار به دست آورد. این سرگذشت کسی است که مسئولیت کارهای گذشته‌اش را به عهده گرفت و فهمید که انتخاب‌های غلطش او را به سوی نابودی کشانده بودند. در نتیجه با همه وجود تصمیم گرفت تا تغییر کند؛ تصمیم گرفت و عمل کرد تا در نهایت موفق شد.

ولی این رویکرد در بیشتر آدم‌ها وجود ندارد. اگر به دور و بَر خود نگاه کنید، انسان‌های زیادی را می‌بینید که از نگاه شما موفق نیستند اما هر وقت از آنها سؤال کنیم که «چرا کارَت به اینجا کشید؟»، شروع می‌کنند به مقصّر تراشیدن که «اگر فلانی نبود من الآن ثروتمند بودم. خانواده‌ام کم کاری کردند. استعدادهای من نادیده گرفته شد. رئیسم نمی‌توانست موفقیت مرا ببیند. وضعیت جامعه بد است. بدشانسی آوردم. سیستمِ اداری فاسد است. همسرم مانعِ رشدم شد. امان از تحریم ها. آب و هوا بد بود! زمین کج بود و ...» خلاصه، این عادت خوبی نیست، یا بهتر بگویم این عادتِ انسان‌های موفق نیست که شیرینی‌ها و موفقیت‌ها را به نام خودشان ثبت کنند ولی تلخی‌ها و بدبختی‌ها را گردن دیگران بیاندازند. مثل دانش‌آموزی که اگر نمره خوبی بیاورد می‌گوید «۲۰ شدم» و اگر امتحانش را خراب کند می‌گوید «معلم به من ۱۲ داده است».

من در دوران نوجوانی و جوانی علاقه زیادی به مطالعه داشتم. بعضی وقت ها بدون آنکه گذشتن وقت را حِس کنم، ساعت ها مشغول حل کردن تمرین های درس ریاضی می‌شدم. وقتی می‌خواستم در کنکور شرکت کنم، میزان درس خواندنم بیشتر شد. یادم می‌آید روزهای نزدیک به کنکور تا روزی ۱۴ ساعت مطالعه می‌کردم... و جواب کنکور آمد. باورتان نمی‌شود اگر بگویم رتبه‌ام بهتر از ۳۰ هزار نشد! تا مرز افسردگی پیش رفتم و نمی‌دانستم چرا این بلا بر سرم نازل شده است! خیلی فکر کردم؛ مشورت کردم؛ کتاب خواندم و بالاخره رازش را فهمیدم.

من درس می‌خواندم اما روش درس خواندنم غلط بود. به خیلی از نکته‌ها توجه نمی‌کردم؛ به زمان و مکان مطالعه، نور کافی، استراحت به‌اندازه، تمرکز بالا، دوره‌های به‌موقع و خیلی نکات دیگر. متوجه اشتباهاتم شدم. بدون اینکه خراب شدن رتبه کنکورم را به گردن کسی یا چیزی بیندازم، تصمیم گرفتم فقط روی یادگیری و اصلاح روشِ مطالعه‌ام تمرکز کنم.

سال ها گذشت تا بتوانم درست مطالعه کردن را تمرین کنم و به آن انس بگیرم. خیلی سخت بود ولی ارزشش را داشت. همین مسئله باعث شد تا بتوانم به مرور، وضعیتم را بهتر کنم، به مراحل بعدی برسم و در نهایت رتبه اول دکتری در دانشگاه تهران را به خود اختصاص دهم. اگر من وقتی نتیجه بدِ کنکورم را دیدم، به زمین و زمان بَد و بیراه می‌گفتم، موفق نشدنم را گردن غیر استاندارد بودن سؤال ها، سختی شرایط، معلم‌های بیسواد، کتاب‌های بی‌فایده یا نرفتن به کلاس های کمک‌آموزشی می‌انداختم و قبول نمی‌کردم که بزرگترین اشتباه، از طرف خودِ من بوده است، اگر بعد از آن، تصمیم نمی‌گرفتم تا دیگر در مسیرِ نادرستِ گذشته قدم برندارم و اگر سختی‌های راهِ جدید را تحمل نمی‌کردم، هیچوقت به موفقیت‌های بعدی نمی‌رسیدم.

گاهی به بعضی از همکلاسی‌های آن دوران که مثل من در اولین کنکورشان رتبه خوبی نیاوردند، برخورد می‌کنم؛ یکی با موتور کار می‌کند، یکی دنبال کار می‌گردد و یکی دیگر امیدوار است تا با مهاجرت، به اوضاع خودش سَر و سامان دهد. جالب اینجاست که همه در یک چیز مشترک‌اند و آن این است که هنوز هم وقتی پای دردِ دلشان می نشینی، همه‌کس و همه‌چیز را مقصّرِ این شرایط و وضعیت زندگی شان می‌دانند، جز خودشان! و این طبیعی است که اگر کسی همه کوتاهی‌ها را در دیگران ببیند و خودش را اصلا در ناکامی‌هایش مقصّر نداند، به این فکر نمی‌کند که مسیرش را عوض کند، خودش را تغییر دهد، در یک راهِ جدید وارد شود و دوباره تلاش کند.

خدا در قرآن از عده ای سخن گفته که حاضر نیستند مسئولیت کارهایشان را قبول کنند؛ گمراهان و افراد بدبختی که می گویند «اگر ما الآن خوشبخت نیستیم، اگر در مسیر صحیح قرار نداریم و اگر ایمان نداریم، همه اینها کار خودِ خداست. ببینید ما را کجا به دنیا آورده است. ببینید این پدر و مادرِ ما را که در اوج گمراهی‌اند. مگر خدا چه کار کرده که ما هدایت شویم؟ ما بدبختیم چون خدا خواسته است». به سخن امروزی، یعنی ما آمده‌ایم که بدبخت زندگی کنیم و بدبخت بمیریم. یعنی وقتی شانس را تقسیم می‌کردند، اصلا ما نبودیم.

حتما شما هم با این آدم‌ها برخورد کرده‌اید. اگر دقت کنید، می‌بینید که این افراد در زندگی با سختی‌های زیادی روبه‌رو می‌شوند و هیچگاه طعم خوشِ خوشبختی را نمی‌چشند. خیلی از آنها ظاهرا انسان‌های دینداری هستند؛ روزه می‌گیرند، حج می روند و نماز می‌خوانند اما چه نماز خواندنی؟ نمازی که همیشه با کسالت و بی‌رغبتی است. این افراد معمولا از خدا طلبکارند، چون او را در همه چیز مقصّر می‌دانند. بعد از نماز به خدا می‌گویند «خدایا ببین! من برای تو نماز می خوانم، ولی تو اصلا مرا تحویل نمی‌گیری. به من پول نمی‌دهی و مشکلاتم را حل نمی‌کنی. من که این همه دعا کردم، پس چرا فلان جا قبول نشدم؟ چرا آن شغل خوب از دستم رفت؟ چرا پدرم را از من گرفتی؟ و...».

انگار همه چیز تقصیر خداست و اینها بدشانس‌ترین انسان‌های روی زمین هستند اما می‌دانیم که اینطور نیست. می‌دانیم تا وقتی این دسته از آدم‌ها قبول نکنند که خودشان مسئول گرفتاری‌هایشان هستند و تا وقتی خطاهایشان را گردن نگیرند و نخواهند خودشان و مسیرشان را تغییر دهند، هیچ‌چیزِ دیگری هم تغییر نخواهد کرد.

این افراد اگر هر روز روزه باشند، هر سال به حج بروند و روزی ۱۷ رکعت که هیچ، روزی ۱۱۷ رکعت هم نماز بخوانند، هیچ سودی به حالشان نخواهد داشت. نماز چگونه می‌تواند این افراد را از این گرفتاری نجات دهد؟ آیا نماز می‌تواند صفت مهم مسئولیت‌پذیری را در ما تقویت کند و می‌تواند ما را در مورد گذشته، بیدار و نسبت به آینده، امیدوار کند؟ بله، حتما می‌تواند. اصلا این یادداشت و یادداشت‌های بعدی برای همین نوشته شده است تا بگوید نماز تا چه اندازه می‌تواند در موفقیت ما اثرگذار باشد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha