۳ دی ۱۴۰۲، ۷:۴۷
کد خبرنگار: 1449
کد خبر: 85331121
T T
۲ نفر

برچسب‌ها

«من رضا هستم» روایت فرمانده‌ای که دل به اَروند زد

همدان- ایرنا- کتاب «من رضا هستم» را اگر هزاران بار هم بخوانی، باز هم مشتاقی از ناگفته‌های دانشجوی پزشکی بدانی و بشنوی، از رضای ۲۱ ساله که برای نجات همرزمانش به اَروند زد و گوشه کلاه غواصی‌اش به خورشیدی‌های سیم‌خاردارها گیر کرد و با امواج آب اَروند بالا آمد و به اوج افتخار رسید.

به گزارش ایرنا؛ داریوش(رضا) ساکی شهید سرافراز شهر یک‌هزار و ۱۰۰ لاله گلگون کفن ملایر است که از دانشجوی رشته پزشکی در دانشگاه شهید بهشتی به غواصی رضایت داده بود و همچون فرمانده‌ای شجاع، روی سیم خاردارها خوابید و سپر همرزمانش شد.

باورش هم سخت است، رضا یازده سال مفقودالاثر بود، همه بی‌تاب عملیات بودند، هوای خیلی سرد آخرهای آذر سال ۶۵ و سرمای استخوان سوز حریف روحیه بالا بچه‌ها نمی‌شد، همه می‌دانستند باید از اروند بگذرند و آماده بودند برای خط شکستن؛ شب قبل از وصال، بچه‌ها از نظر روحی در حد اعلا بودند و هر رزمنده‌ای تکه کاغذی دست گرفته بود و وصیتنامه می‌نوشت، لیست ۷۲ نفره عملیات کربلای ۴.

بالاخره شب چهارم دی‌ماه ۲ گروه به فرماندهی «رضا ساکی و امیر طلایی» و دسته ویژه «نجفیان» عازم عملیات شدند، عملیات شب بود، اما مُنورهای خوشه‌ای صفحه آسمان را مثل روز روشن کرده بودند و در امتداد نوک ام‌الرصاص آتش کمانه می‌کرد و به سمت غواصان برمی‌گشت، تیر کلاش، تیربار، دوشکا، دولول، چهارلول و خمپاره به سطح آب می‌خورد و دل هر کسی را خالی می‌کرد.

‌بچه‌ها اما ایستاده بودند، روبرویشان عراقی‌های زخم‌خورده بود و پشت سرشان اَروند خروشان که دم به دم بر زخم‌ها و جراحت‌ها بوسه می‌زد، خیلی از بچه‌ها در تیررس اصابت تیر و ترکش قرار گرفته بودند، اما با رشادت رضای ۲۱ ساله، حاج کریم و جامه‌بزرگ خط دشمن شکسته شد، رضا اما در بحبوحه عبور، از سر و سینه ترکش خورد و روی سیم‌خاردارها افتاد و در میانه اروند خروشان به آرزویش رسید، اما یازده سال بی‌نام و نشان بود.

«من رضا هستم» روایت فرمانده‌ای که دل به اَروند زد

«مهدی مصیبی» نویسنده کتاب «من رضا هستم»، خود یک رزمنده دفاع مقدس و پزشک است و این کتاب ماندگار را توسط انتشارات «حماسه ماندگار» اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس همدان در ۳۳۷ صفحه به چاپ رسانده است.

حضور او از دوره دبیرستان و در دوران دانشجویی در مناطق مختلف عملیاتی، علاقه به بازخوانی خاطرات شهدای دفاع مقدس، کار در حرفه پزشکی و تحصیل شهید «رضا ساکی» در رشته پزشکی، آشنایی‌ با شهید ساکی از دوران دبیرستان، از همه مهم‌تر مفقودالاثر شدن این شهید والامقام در عملیات کربلای ۴ و بازگشت پیکر مطهرش به وطن پس از ۱۱ سال، دست به دست هم داد تا «مهدی مصیبی» کتاب «من رضا هستم» را به رشته تحریر درآورد.

او می‌گوید: به دلیل اینکه شهدای مفقودالاثر مظلومیت مضاعفی دارند و تا مدت‌ها وضعیتشان مشخص نیست و از طرفی جامعه توجه ویژه‌ای به آنان نمی‌کند، همه این‌ها باعث شد تا به معرفی این شهید و شاخصه‌های خیلی برجسته‌ای که داشت، بپردازم.

این کتاب از قبل از تولد شهید با معرفی خانواده‌اش در آبادان شروع می‌شود، جایی‌که داریوش(رضا) اول مهر ۱۳۴۶ در آبادان به دنیا می‌آید و وقتی که یک سالش است، به ملایر برمی‌گردند، دوران تحصیل در ملایر و قبل از انقلاب با حضور در کلاس‌های قرآن و ارتباط با افراد مذهبی بینش بسیار خوبی پیدا می‌کند، در دوران انقلاب در تمام تظاهرات و فعالیت‌های انقلابی شرکت می‌کند و کتابخانه تاسیس و به کارهای فرهنگی ادامه می‌دهد.

«من رضا هستم» روایت فرمانده‌ای که دل به اَروند زد

شهید ساکی زندگی وسیعی‌ای در ابعاد مختلف داشته که این کتاب به فصل‌های مختلف زندگی شهید پرداخته، از ورزشکار بودن شهید ساکی می‌گوید که در زمینه‌های ورزشی همچون بسکتبال فعال بوده و در این مسیر هم مقام‌هایی را کسب کرده بود، ضمن اینکه در دوران دانشجویی هم در دانشگاه شهید بهشتی عضو تیم بسکتبال دانشگاه بود و تحت آموزش مربیان بزرگ بسکتبال ایران قرار می‌گیرد و در آن دوره خیلی خوب درخشید و آرزویش این بود که بسکتبال ایران را ارتقاء دهد، رضا این را بارها بیان کرده بود که «من قصد دارم بسکتبال ایران را به اوج برسانم».

شهید ساکی در زمینه تحصیلی و درسی نیز نخبه بود و با رتبه ۲۶۲ در رشته پزشکی دانشگاه بهشتی پذیرفته شد و با شهدای بزرگواری همچون «احمدرضا احدی» و «حیدر کاظمی» هم خوابگاهی و هم‌اتاقی بود و طی ۲ سال خاطرات بسیار زیادی با آنان داشته است.

فصل سوم زندگی شهید «داریوش ساکی» در کتاب «من رضا هستم» به هنگام حضورش در جبهه می‌پردازد که در تاریخ ۱۰ فروردین ۱۳۶۵، ۴۵ روز آموزش نظامی می‌بیند و یک دوره به جزیره مجنون می‌رود که مصادف می‌شود با یکی از عملیات‌های وسیع ارتش بعثی که با تعدادی قلیلی از همرزمانش مقاومت جانانه‌ای می‌کنند و جزیره مجنون را از سقوط نجات می‌دهند.

ادامه حضور رضا در جبهه در عملیات کربلای یک، به‌عنوان امدادگر است و دوره امدادگری می‌بیند، همزمان در همان تابستان بعد از سه بار حضور در جبهه و آموزش به دانشگاه می‌رود و در مسابقات بسکتبال دانشگاهی شرکت می‌کند، مجدداً در شهریور در عملیات «انصار» به عنوان غواص در گروهان غواصی جعفریان تحت آموزش آقایان جامه بزرگ و مطهری قرار می‌گیرد و بعد از عملیات وقتی می‌بیند که نیاز است در گردان غواصی باشد، دوباره برمی‌گردد و شروع می‌کند به آموزش غواصی و بعد از مدتی به عنوان فرمانده دسته غواصی منصوب می‌شود.

«من رضا هستم» روایت فرمانده‌ای که دل به اَروند زد

شهید «شمسی‌پور» به عنوان یکی از معاونان شهید ساکی فعالیت می‌کرد و نهایتاً در شب عملیات کربلای ۴، پشت سیم‌خاردار دشمن به شهادت می‌رسد.

شهید ساکی بعد از اینکه وارد دوره خودسازی و حضور جبهه شده و با فرهنگ شهادت آشنا می‌شود، می‌گوید که می‌خواهم اسمم را عوض کنم و بارها شیرینی می‌دهد و از دوستانش می‌خواهد که «رضا» صدایش کنند و این موضوع باعث شد نویسنده اسم این کتاب را «من رضا هستم» انتخاب کند.

در این کتاب علاوه بر شرح داستان زندگی شهید ساکی، منبعی هم در مورد مقاطع مختلف جنگ تحمیلی است، به ویژه گردان‌هایی همچون گردان ۱۵۱ ملایر که شهید ساکی در آن حضور داشته، همچنین گردان غواصی که معرفی و بخشی از عملیات انصار در آن بازگویی شده است.

شهید «داریوش(رضا) ساکی» آخرین وصیت خود را چنین نگاشت:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم عند بارئکم

بسوی خدای آفریدگار خود بازگردید و خود را بکشید که برای شما در پیشگاه آفریدگارتان همین بهتر است، اشهدان لااله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علی ولی الله.

ای خدا ما را از آن بندگان مقرر ساز که نهال شوق دیدارت در باغ دلهایشان همیشه سبز و خرم است و سوز شرار محبتت سراسر قلب آنان را فرا گرفته است، جانم از آن توست و آنرا به تو می‌دهم امانتی در نزد من بیش نیست، ای کاش از آن بهتر داشتم تا به پیشگاه مقدست عرضه می‌داشتم. بارالها این دنیا برایم مانند قفس شده زندگی در آن برایم بی‌مفهوم است. جوار تو را طلب می‌کنم همانطور که حسین(ع) می‌گوید: «الموت اولی من رکوب النار مرگ از زندگی ننگین بهتر است» زندگی ما نیز به سبب معصیت تو ننگی بیش نیست. در جستن بهشت جان کندن باید در گریختن از دوزخ ریاضت کردن باید در جستن دوست جان بذل کردن باید.

اکنون که می‌خواهم جملاتی را تحت عنوان وصیت خدمت امام عزیز و امت شهید پرور ایران عرضه دارم در ابتدا عرض می‌کنم که این راهی بود که باید می‌پیمودم، راهی بود که با آگاهی کامل انتخاب کردم راهی بود که حسین(ع) به من آموخت که بذل جان کنم تا مکتب‌مان بماند، راهی بود که امام عزیزمان آنرا بر ما هموار ساخت. آری ای ملت عزیز ایران ای کسانی که در زمان طاغوت در ذلت و خواری بسر می‌بردید، قدر امام را بدانید قدر این نعمت الهی را بدانید مثل او دیگر نخواهید یافت، بعد از حضرت علی(ع) کسی نتوانسته حکومت اسلامی تشکیل دهد، حال شخصی چون امام پیدا شده و اینگونه دشمنان اسلام را مات و مبهوت نموده است.

«من رضا هستم» روایت فرمانده‌ای که دل به اَروند زد

سخنان او را به جان و دل بخرید ای امت محمد(ص) تامل و اندیشه کنید و چون کوفیان زمان حسین(ع) نشوید، زرق و برق دنیا شما را نگیرد، در منجلاب نمانید، بسوی معشوق واقعی که حق تعالی می‌باشد، پرواز کنید آری بنده به ایشان عشق می‌ورزم و امرشان را امر خدا و رسول می‌دانم، چون در قرآن کریم داریم: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم یعنی اطاعت از اولی الامر را در کنار اطاعت از خدا و رسول قرار می‌دهد. امید است این پیر جماران و این روح قرآن و نایب زمان، این بنده ناتوان و تمامی رزمندگان را که گفتند: لبیک به ایشان کند شفاعت پیش آن منان. برادران همرزمم در سنگر دانشگاه خدا را فراموش نکنید، جاه و مقام شما را فریب ندهد واقعا دانشجو باشید و خداجو نه سودجو و مقام جو ضعفا و فقرا را بیاد داشته باشید، مسئولیت خون شهدا برگردن یکایک شماست، حرمت خون آنها را حفظ کنید و آنرا پایمال نکنید.

پدر و مادر گرامی‌ام قریب به ۲۰ سال زحمت مرا متحمل شدید و با مشقت اسباب راحتی مرا فراهم کردید، این بنده حقیر را که نتوانستم برای شما فرزند خوبی باشم و آنچنان‌که باید حقوق شما را ادا کنم، نکردم، حلالی طلبید و طلب عفو می‌کنم از شما می‌خواهم که چشم منافقین را کور سازید و بر مرگ من گریه نکنید، خواهرانم حجاب خود را هرگز فراموش نکنید که خود سنگر می‌باشد، مطالعات خود را هرگز قطع نکنید. ذکر خدا را بر خود متذکر شوید و نعمات او را یاد آورید از همه اقوام و دوستان و آشنایان حلالی می‌طلبم و امیدوارم که برای این بنده حقیر طلب مغفرت بنمایند. در ضمن ۲۵ روز روزه قضا یک هفته روزه مستحبی و ۳۰ کیلو گندم بابت کفاره بدهکارم، کرایه خانه درکه(تهران) را تا آخر تابستان داده‌ام و از آن به بعد را نداده‌ام، تقاضامندم پرداخت گردد. به امید پیروزی نهایی حق بر باطل.

الهم اجعلنا من الطالبین بدم المقتول بکربلا، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

اخبار مرتبط

  • خدایا کمکم کن حیدر شوم

    خدایا کمکم کن حیدر شوم

    همدان- ایرنا- خورشید، بزرگ‌ترین مؤذن صبح است و شهید، والاترین مکبّر آزادگی و کدام تکبیر، رساتر…

  • شهادت؛ مشقِ عشقِ «حامد»

    شهادت؛ مشقِ عشقِ «حامد»

    همدان- ایرنا- «حامد اصفهانی» یکی از ستارگان درخشان شهر یک‌هزار و ۱۰۰ شهید گلگون کفن ملایر است…

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha