۱۳ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۰۰
کد خبر: 85341898
T T
۰ نفر

برچسب‌ها

مامان من میشی؟

۱۳ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۰۰
کد خبر: 85341898
آزاده خرم
مامان من میشی؟

ایلام–ایرنا–صفحه تقویم به شماره ۱۰رسیده، سیزدهمین روز زمستانی‌اش که سالگرد شهادت سردار دل‌هاست با سالروز ولادت با سعادت حضرت زهرا(س) و به نام "مادر" گرم شده است.

به گزارش ایرنا، این سوژه مرا در یک صبح زمستانی به شیرخوارگاه بهزیستی می کشاند، مرکزی با کودکانی بی‌سرپرست و بدسرپرست که تقدیر روزگار، آن‌ها را به این مکان راهی کرده، مکانی که با وجود محرومیت ساکنانش از دستان گرم و پُر مهر مادر، اما فرشتگانی در حال خدمت به آن‌ها هستند، فراتر از مادر!

ساختمانی در سه طبقه که یک طبقه آن شیرخوارگاه و مختص نگهداری از کودکان زیر ۶ سال، یک طبقه با عنوان خانه کودک و نوجوان ویژه کودکان بالای ۶سال و یک طبقه نیز بخش اداری است.

به محض ورود به بخش شیرخوارگاه دختر بچه حدود سه ساله که در کنار مابقی بچه‌ها دسته‌جمعی در حال دیدن کارتون از قاب تلویزین هستند، دوان دوان به سمتم می‌آید، مرا محکم در آغوش می گیرد و سریع می پرسد؟ مامان من میشی؟ من که انتظار چنین جمله‌ای را ندارم "هاج و واج" از این پرسش، او را نگاه می‌کنم و دنیایی از ناراحتی‌ام را پشت لبخندم پنهان می‌کنم، جوابی برایش ندارم، نه می‌توانم به او دروغ بگویم و نه واقعیت را!

مامان من میشی؟

با دادن آدامسی که در کیف دارم سعی می‌کنم حواسش را پرت کنم، از بین کودکان تنها این دختر شیرین و دوست داشتنی است که اینقدر آرام در آغوش من جا گرفته و نمی‌خواهد مرا ترک کند، "مادریار" می گوید از همه تازه واردها این سوال را دارد، کودک دوباره می‌پرسد مامان منی؟ سکوتم را ادامه می دهم، به عنوان یک مادر آنقدر برایم این لحظه سخت است که توانایی پرسیدن سئوال و گفت‌وگو با "مادریار" این مرکز را ندارم و هدفم از آمدن اینجا را فراموش می‌کنم!

بعد از لحظاتی هم صحبتی‌ام را با "مدیحه عبدی" مادریار این مرکز شروع می کند، زنی بسیار خوشرو، مهربان و دوست‌داشتنی که در نقش یک مادر از کودکان این مرکز نگهداری می‌کند، هشت سال است که در این مرکز مشغول کار است و به‌قول خودش تمامی کارهایی را که یک مادر برای فرزندانش انجام می‌دهد برای کودکان اینجا هم انجام می‌دهد.

۲ نفر از کودکان مدرسه هستند، یک نوزاد و سه کودک دیگر کنارش هستند، نوزاد به آرامی خوابیده، یکی از کودکان اُتیسم و بیش‌فعالی دارد و دائم بی‌قرار است، مادرانه او را آرام و در حین صحبت با من زیراندازی را پهن و برای بچه‌ها شیر و کیک می‌آورد، تکه‌های کیک را آرام در دست کودک اُتیسمی می‌گذارد و او هم بدون هیچ حرفی آنرا با شیر می خورد.

از این "مادریار" می‌پرسم چه کارهایی را برای این کودکان انجام می‌دهی و او پاسخ می دهد: اینها عین فرزندان خودم هستند، هرکاری را که فکر کنی یک مادر برای فرزندش انجام می‌دهد، از غذا دادن گرفته تا پوشک کردن، از حمام گرفته تا نظافت آنها مثل گرفتن ناخن، از پیگیری کار درمان و پزشکی آن‌ها گرفته تا درس و تحصیل!

مامان من میشی؟

دختربچه شیرین سخن اینبار می گوید "میخام پیشت بشینم"، با دادن خودکار و دفتر برای نقاشی او را سرگرم می‌کنم و در دل آرزو می‌کنم تا دیگر سئوالش را از من تکرار نکند.

از "مادریار" می‌خواهم تا خاطره تلخ و شیرین تعریف کند و او می گوید: زمانی که کودک بی‌سرپرست یا بدسرپرست را به اینجا می‌آوردند و از خانواده جدا می‌شود برایم بدترین و تلخ‌ترین خاطره است و شیرین‌ترین خاطره هم بازگشت بچه‌ها به کانون خانواده‌هایشان و یا واگذاری آن‌ها به فرزندخواندگی است.

او ادامه می دهد: اگرچه دلمان برای آنها تنگ می شود ولی از ساماندهی و آسایش آن‌ها همگی خوشحال می‌شویم.

در حین صحبت با این "مادریار" یکی از کودکان وارد می شود و سلام و احوالپرسی می کند، کلام شیرین و سرشار از ادبش مرا مجذوب خود می‌کند که بیانگر تلاش کادر این مجموعه برای شیوه درست تربیتی کودکان است.

دختربچه با کارتون مورد علاقه‌اش که از تلویزیون پخش شده، سرگرم و از من جدا می شود، از فرصت استفاده و به آرامی شیرخوارگاه را ترک می‌کنم تا مبادا دنبالم بیاید، موقع ترک استرس این‌را دارم مبادا دوباره مرا صدا و سئوال سخت را از من بپرسد که خوشبختانه غرق تماشای تلویزیون است.

در حین خارج شدن یاد دوران سه‌سالگی دخترم خودم می‌افتم که او را در مهدکودک جا می‌گذاشتم و استرس این را داشتم با بی‌قراری مرا صدا بزند، باید برمی‌گشتم او را در آغوش می‌گرفتم و آرام می‌کردم، ولی اگر این کودک مرا دوباره صدا می‌زد نه روحیه برگشت و در آغوش گرفتن او را داشتم نه حرفی دلخوش کننده برای او!

به آرامی در را می‌بندم و به خانه کودکان و نوجوانان در طبقه دیگر می‌روم، کودکان اینجا بالای ۶ سال هستند، ایام امتحانات است و بچه‌ها مشغول درس خواندن، گفت‌وگویم را با "ژاله خاصی" مربی تربیتی این مرکز آغاز می‌کنم، فردی که نه به عنوان مربی بلکه همچون مادر به کودکان اینجا خدمت می‌کند و به‌قول خودش کارهایی را که انجام می دهد شاید برای فرزند خودش انجام ندهد.

وی می‌گوید: ما با کودکان اینجا زندگی می‌کنیم، ما مادر و آن‌ها همچون عضوی از خانواده ما هستند، الان که فصل درس و مدرسه است به‌صورت ویژه کار تحصیل آنها را پیگیری تا اُفت درسی نداشته باشند، هرچند که برخی از آنها به‌شدت با هوش و با استعداد هستند.

مامان من میشی؟

خاصی تصریح می کند: کودکان این مرکز تفاوتی با فرزندان خودمان ندارند، هیچ‌وقت از خدمت در این مرکز خسته نشده‌ام و همواره احساس خوشحالی در کنار بودن آن‌ها را دارم و تمام تلاشمان این است که پولی می‌گیریم حلال باشد.

وی یادآور می شود: ساعت‌هایی که بچه‌ها بیکار هستند برایشان کتاب می‌خوانم، قصه می‌گویم و با توجه به شرایط خاص زندگی که داشته‌اند، لابلای آن‌ها نکات تربیتی را به آنان آموزش می‌دهم.

این مربی زحمت‌کش تربیتی می گوید: یکی از خاطرات تلخی که در این مرکز دارم روزی است که درس هدیه‌ها را برای یکی از بچه‌ها مرور می‌کردم، درس مربوط به ثواب نیکی به پدر و مادر بود، خیلی سعی کردم آنرا توضیح بدهم ولی تنها غم را در چهره آن‌ها دیدم.

وی گفت: اگرچه در نقش یک مادر در این مجموعه خدمت می‌کنم و در کنار بودن این بچه‌ها بسیار خوشحالم ولی این شغل آسیب روحی خاص خودش را دارد و خلاء عاطفی این بچه‌ها هیچ‌گاه بدون وجود پدر و مادر واقعی به ویژه مادر پُر نخواهد شد.

"پرستو عزیزی" مددکار این مرکز است که بقول خودش برای مدت کوتاهی به اینجا آمده ولی عشق به بچه‌ها و محیط این مرکز موجب شد از اینجا دل نکند و کار در این مرکز را ادامه و اکنون ۱۵سال است که به عنوان مددکار مشغول فعالیت است.

وی با وجود اینکه مادر نیست ولی ارتباطی مادرانه و ماهرانه توام با محبت با بچه‌ها دارد، ساماندهی کودکان این مرکز، فراهم کردن زمینه ملاقات با خانواده، ثبت نام در مدرسه، پیگیری زندگی کودکان پس از ترخیص و غیره از جمله مهم‌ترین فعالیت‌هایش است.

از او شیرین‌ترین و تلخ ترین خاطره‌اش را می پرسم و می‌گوید: پذیرش کودکان جدید تلخ‌ترین و ترخیص بچه‌ها چه از طریق بازگشت به خانواده و چه فرزندخواندگی از این مرکز شیرین‌ترین خاطره برایم است.

"زینب ابوالفتح زاده" روانشناس این مرکز است با سابقه ۱۲سال فعالیت، کار روانشناسی را هم با بچه‌ها و هم با خانواده را انجام می‌دهد، چنانچه کودکان به روانپزشک نیاز داشته، دچار اختلال خلقی و سایر مشکلات روانشناختی باشد خدمات لازم را به آنها ارائه می‌کند.

مامان من میشی؟

وی می گوید: کار این مجموعه کاری تیمی است و همه در کنار هم سعی داریم تا هم محیطی همچون کانون خانواده برای این کودکان فراهم و در نقش یک مادر کنار آنها باشیم.

از هم صحبتی با کادر این مرکز لذت می برم، افرادی‌که که هدف همگی‌اشان ایفای نقشی مادرانه است و خاطره تلخ و شیرین بین آنها مشترک و آنهم ورود و خروج کودکان این مرکز است.

ابوالفتح زاده می گوید: اگرچه ایفای نقش مادرانه برای ساکنان این مرکز سخت و با فشار روحی و روانی همراه است ولی همگی به‌نوعی وابسته بچه‌ها شده‌ایم و همگی سعی داریم مهر مادری را تا حد توان به آن‌ها عرضه کنیم.

او این نوع خدمت مادرانه را بسیار ارزشمند می داند و می گوید: به‌شخصه تاثیر این خدمت را در زندگی دیده‌ام، احساس می‌کنم انتخاب شده‌ام، این کار را مقدس و همگی با عشق کار می‌کنیم.

این مربی پرتلاش از روزی می‌گوید که کودکی را که در زمان ارجاع به این مرکز توانایی راه رفتن نداشت ولی با پیگیری درمان و انجام کاردرمانی توانایی راه رفتن پیدا کرد و همگی از ذوق و شوق قدم‌هایش اشک ریختند.

مامان من میشی؟

پایان صحبت‌ها دختر بچه باز هم سراغم می‌آید و می‌خواهد در آغوش بگیرمش، چقدر دوست دارم که مادر واقعی اش بودم و می‌توانستم او را با خودم از مرکز ببرم، به او می‌گویم می‌خواهم بیرون بروم تا برایت خوراکی بخرم، سریع به اتاقش می‌رود و منتظر می‌ماند و من هم با این بهانه از کادر این مرکز خداحافظی و خارج می‌شوم، اولین مغازه متوقف و خوراکی برای بچه‌ها می‌خرم و با بازگشت به مرکز به مربی تحویل می‌دهم و از آنجا دور می شوم.

درد سنگین و نفس‌گیری را در وجودم احساس می‌کنم، روح و روانم به‌شدت خسته شده، به‌ صورت‌های معصوم این کودکان که شاید هیچ‌گاه بوسه مادرانه بر آن‌ها نخورده فکر می‌کنم، به صحبت‌هایی که شاید در دلشان بماند و هیچ‌گاه بر زبان نیاورند، به دختر بچه سه ساله که از من می‌خواست تا مادرش شوم، همگی همچون پتکی در سرم سنگینی می‌کنند!

اگرچه دیدن مهربانی مادرانه مربیان این مرکز برایم لذت بخش بود ولی صدای کودک، مدام در ذهنم پیچیده "مامان من میشی؟"

و من همچنان از جواب دادن به این پرسش سه کلمه ای ناکام و عاجز!

بر اساس اعلام اداره کل بهزیستی ایلام، تاکنون در مجموع ۱۱۳مورد فرزند خواندگی در استان به ثبت رسیده که ۹ کودک با نیازهای ویژه(دارای بیماری و معلولیت) بوده‌اند و اکنون ۱۵۰ مورد پرونده تقاضای فرزندخواندگی در استان تشکیل شده است.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha