چیزی شبیه داستان بود. سالهاست روایت تواضع و فروتنی را خوانده ام و شرح دادهام، ولی در یکی از روزهای سال ۱۴۰۲ فروتنی برای من در قامت یک مرد تجسم یافت.
روز پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ چندبار عنوان شماره خصوصی روی گوشی ام افتاد و جواب ندادم. پیامکی کوتاه از شماره ای دیگر ارسال کردند که «.....، موسوی هستم فرمانده یگان حفاظت رئیس جمهور». تماس گرفتم و گفتند آقای رئیس جمهور می خواهد شما را ببیند. گفتم قم هستم. گفتند رییس جمهور فردا قم می آید. از آنجا که در رسانه ها سفر ایشان اعلام نشده بود، کمی تعجب کردم.
گفتم خبر می دهم. با یکی از دوستان مطلع تماس گرفتم، ایشان شهید موسوی را می شناخت و از تماس مطمئن شدم. روز جمعه ساعت ۸.۳۰ صبح به آدرسی که در قم فرستاده بودند، رفتم. خیابان و کوچه ای بسته نبود. تعجبم بیشتر شد. ولی به محض توقف ، یکی از محافظان بیرون آمد و مرا به داخل ساختمان راهنمایی کرد. وارد اتاق شدم و روی مبلی در پایین اتاق نشستم.
سردار شهید موسوی آمد و از من خواست روی مبلی در بالای اتاق بنشینم. ابتدا مقاومت کردم ولی گفت رئیس جمهور ناراحت می شود. به ناچار در بالای اتاق نشستم.
پس از چند دقیقه خانم دکتر علم الهدی و دو دختر بزرگوار رئیس جمهور آمدند و بعد از آن هم آقای رئیسی تشریف آوردند. صمیمانه روبوسی کردیم و در مبل کناری نشست. آیت الله رئیسی خیلی ساده و طلبگی به من فرمود: خانواده از نهج البلاغه شما تعریف میکنند، آمده ام تا از نهج البلاغه برایم بگویی.
من شوک زده شدم. آیت الله رئیسی ، رئیس جمهور بود. از من بزرگتر بود، نماینده خبرگان بود و فقیه شناخته میشد. من طلبه ای ساده در گوشه ای از شهر قم. نه رسانه ای بودم و نه شهرتی داشتم.
آن جلسه یک ساعت و نیم طول کشید. آنچه از فقرات نهج البلاغه در باره مدیریت و حکومت در ذهن داشتم میگفتم. طبیعی است که گاه لحن انتقادی میشد. ایشان هم خیلی با علاقه گوش میکرد و گاهی آیه ای از قرآن میخواند و عملا مباحثه شکل میگرفت.
در پایان دیدار خواستند چنین جلسه ای هر از گاهی تشکیل شود. خانم دکتر علم الهدی همان روز به من تاکید کردند که حاج آقا خیلی کار میکنند و استراحتی ندارند ولی دلخوشی و علاقمندی شان همین مباحث قرآن و نهج البلاغه است.
آخرین بار اوایل اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ بود که از دفتر مقام معظم رهبری در قم تماس گرفتند و برای نشستی با حضور رئیس جمهور دعوت کردند. آخرین سفر استانی رئیس جمهور به قم بود.
آقای رئیسی از صبح دیدار عمومی و جلسات مختلف داشت و ساعت ۲۲.۳۰ به دفتر آیت الله خامنه ای آمد. استادانی که دعوت شده بودند، استادان درس خارج و برخی چهرههای معروف حوزوی بودند. سی یا چهل نفر بیشتر نبودند و در این میان کمترین، بنده بودم که نمی دانم چرا دعوت شده بودم.
رئیسی واقعا خستگی را نمیشناخت. تا ۳۰ دقیقه بامداد ، نقدهای استادان حوزه را شنید و با صبر و حوصله پاسخ گفت و آنگاه فرمود: من خسته نیستم و تا هر وقت شما بخواهید اینجا نشسته ام و گفتگو میکنم.
برای من این دیدارها درسها داشت: عشق به نهج البلاغه، فروتنی، خانواده دوستی، اهتمام به تربیت خانواده در هر مرتبه و مقامی، تشویق افراد گمنام و علاقه مند به نهج البلاغه، صبر و تحمل فراوان.
ای کاش اخلاق او را زودتر میشناختم و جلوهای از سخنان امیر مؤمنان علیه السلام را در رفتار او تماشا میکردم: «هیچ شرافت و جایگاه اجتماعی مانند فروتنی نیست.نهج البلاغه/حکمت ۱۱۳» یا این جمله منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام «آنگاه که انسان بزرگی، به فهم و دانایی برسد، تواضع میکند.غررالحکم/حدیث ۴۰۴۸»
رضوان خدا بر تو باد که تواضع را آبرو دادی و با رفتارت ما را به تفسیر جملات نهج البلاغه رهنمون شدی.
نظر شما